(مکتب آزادی)

به آزادی رسیدن ، مکتبی آزاد می‌خواهد
عدالت‌گستری آیین عدل و داد می‌خواهد

درخت معدلت ، از ریشه‌ی آزادگی روید
که باغ عدل مردانی چو سرو آزاد می‌خواهد

بنای کاخ حق را ، ذوفنون معمار می‌باید
بقای قصر دین را خشت خون بنیاد می‌خواهد

حقیقت‌گویی و احقاق حق ، فطری بود اما
حصول این‌چنین پندار ، استعداد می‌خواهد

به خودآموزی از هر علم ، آگهْ می‌توانی شد
ولی ممتاز گشتن ، مکتب استاد می‌خواهد

به جنت گر نشانی بید را ، حاصل نمی‌یابد
نکومردی نسب ، از نیکی اجداد می‌خواهد

ز داس آهنین در جنگ ، کاری بر نمی‌آید
هماوردی دشمن ، تیغی از پولاد می‌خواهد

نه هر آهنگری بر دفع ضحاکان به پا خیزد
که رستاخیز ملی، کاوه‌ی حداد می‌خواهد

هزاران کوهکن در بیستون گویند با حسرت
که کوه عشق، شیرین‌کاری فرهاد می‌خواهد

چو موسیٰ آنکه خیزد با عصای سامری افکن
زوال ساحران ِ وادی بیداد می‌خواهد

زهازه فکر آن آزاده مردی را کز آزادی...
جهانی را رها از قید استبداد می‌خواهد

رهانَد رهبر بینا ز لغزش ، خلق گمره را
که در رَه آنکه نابینا بوَد ارشاد می‌خواهد

مَدد از بَعد استمدادِ مظلومان ، هنر نبوَد
که مظلوم مَدد ناخواسته امداد می‌خواهد

شود هرچند ویران کاخ ظالم زآه مظلومان
ولیکن قلع و قمع ظالمان ، فریاد می‌خواهد

ستمگر نیست ایمن ز آه مظلوم ستمدیده
که صید نیمه‌جان نابودی صیاد می‌خواهد

ز وحدت ، طرد کن از مملکت خیل اجانب را
که استقلال میهن ، وحدت آحاد می‌خواهد

بوَد واجب دفاع ما ز دین و ملت و کشور
که دفع خصم، سرباز غیور و راد می‌خواهد

دلیران فداکاری ، به راه حفظ آزادی...
به نابودی دشمن ، ثابت و آزاد می‌خواهد

زهی بر آن جوانمردی که در راه جهاد حق
ز بذل جان و تن رهتوشه خیرالزاد می‌خواهد

هزاران جان، فدای جانِ آن سرباز جانبازی
که با ناشادی خود ملتی را شاد می‌خواهد

فروغ (شمس قم) تابد ز برج عدل و آزادی
ز نور شمس ، دهقان ملک را آباد می‌خواهد.

شادروان سید علیرضا شمس قمی
1360