صنما نه میل مسجد، نه سرِ کِنشت، ما را

(قمار عشق)

صنما نه میل مسجد، نه سرِ کِنشت، ما را
که قمار عشق ازین غم همه داد گشت ما را

به فدای شورت ای عشق! نه چنان ببر ز هوشم
که به دفتر جنون هم نتوان نوشت ما را

دو هزار سنگِ طفلان خورم و هنوز سبزم
ز فرح که پیر دهقان، به ره تو کشت ما را

ز نظر تو شاه خوبان! مفکن بهل نگارا
که مصوّران کج بین بکشند زشت ما را

نی‌ام ار گل بهاری که به گلشنم بکاری
بگذار جای خاری به کنار کشت ما را

کشم آن خدنگ مژگان به دل و خوش‌است وقتم
که ز غفلت آن کمانش ز نظر نهشت ما را

نیِ من به خاک غم کن چو کشی ز سنگ جورم
که سروش پاک طینت، ز غمت سرشت ما را

ز خدایگان محشر بوَد ار قبول (نیّر)
تو بهل کشد بدوزخ ملک از بهشت ما را

"نیر تبریزی"

اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب

(شام غریبان)

اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

فلک! از دور ناهنجار خود لختی عنان درکش
شکایت‌های گوناگون مرا با کوکب است امشب

برادر جان! یکی سر بر کُن از خواب و تماشا کن
که زینب بی‌تو چون در ذکر یارب یارب است امشب

جهان پُر انقلاب و، من غریب، این دشت پُر‌ وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب

سرت مهمان خولی و، تن‌ات با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

بگو با ساربان امشب: نبندد محمل لیلی
ز زلف و عارض اکبر، قمر در عقرب است امشب

صبا از من به زهرا گو: بیا شام غریبان بین
که گریان دیده‌ی دشمن به حال زینب است امشب‌.

"حجةالاسلام نیر تبریزی"

ای ز داغ تو، روان خون دل از دیده‌ی حور

(آیه‌ی کهف)

ای ز داغ تو، روان خون دل از دیده‌ی حور
بیت و، عالم همه ماتمکده تا نفخه‌ی صور

خاک بیزان به سر اندر سرِ نعش تو، بنات
اشک‌ریزان به بر از سوگ تو شَعرای عبور

ز تماشای تجلّای تو مدهوش، کلیم
ای سرت، سرّ انا اللّه و، سنان: نخله‌ی طور

دیده‌ها گو همه دریا شو و، دریا همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور

شمع انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتمزده، کاشانه چه ظلْمات و چه نور

پای در سلسله سجّاد و به سر تاج یزید؟!
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور

دیر ترسا و، سر سبطِ رسول مدنی؟
آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور!

تا جهان باشد و بوده ست، که داده ست نشان
میزبان، خفته به کاخ اندر و مهمان، به تنور؟!

سر بی تن که شنیده ست به لب، آیه‌ی کهف؟!
یا که دیده ست به مشکوه تنور، آیه‌ی نور؟!

جان فدای تو، که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه، از یاد بشد شور نُشور

قدسیان، سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان، دست به گیسوی پریشان ز قصور

غرق دریای تحیّر ز لب خشک تو، نوح
دستِ حسرت به دل از صبر تو، ایوب صبور

مرتضی با دل افروخته، لاحولْ کنان
مصطفی با جگر سوخته، حیران و حَصور

انبیا محو تماشا و ملایک، مبهوت
شمر، سرشار تمنّا و، تو سرگرم حضور

"حجةالاسلام نیر تبریزی"

چند در بند کشم این دلِ هرجایی را

(عالَم رسوایی)

چند در بند کشم این دلِ هرجایی را
بیش از این صبر نباشد سرِ سودایی را

غمت آن روز که در کلبه‌ی دل بار انداخت
به ادب عذر نهادیم شکیبایی را

مُصحَفِ روی تو با این خطِ زیبا چه عجب
گر خطِ نَسخ کشد دفتر زیبایی را

ناصِحم گفت که چاه است در این رَه هشدار
بست دیدار توام دیده‌ی بینایی را

صنما رشتهٔ جان بسته به نوش لب توست
مبر از آب برون ماهیِ دریایی را

خاکساران رهت را ز نظرگاه مران
هیچ سلطان نکند منع تماشایی را

تا دگر تلخیِ بی‌جا نکند قند لبی
به تکلّف بچشان مفتی حلوایی را

ترک این بت نتوان گفت ز من عذر برید
زاهد مسجد و قِسّیسِ کلیسایی را

از سر زلف دراز تو تمنا دارم
که ز عمرم نشمارد شب تنهایی را

گل اگر ناز کند شیوه‌ی معشوقی اوست
گله از خار بود بلبل شیدایی را

تا هوای خط نوخیز تو در سر دارم
دوست دارم همه جا سبزه‌ی صحرایی را

رو حدیث لب دلبند بیاموز فقیه
کان حلاوت نبود دفتر دانایی را

کفر و دین گو سر خود گیر که زلف رخ او
به هم آمیخت مسلمانی و ترسایی را

گر ز شعری گذرد پایه‌ی شعرم چه عجب
که گذشته است ز حد پایه دل‌آرایی را

نه گرفتاری نام و ، نه کُله‌داری ننگ
(نیّر) از دست مده عالَم رسوایی را

"حجةالاسلام نیّر تبریزی"

هر شكارى ، شود از چنگل شهباز گرفت

(غمزه ی غمّاز)

هر شكارى ، شود از چنگل شهباز گرفت
جز دو چشمت كه دل از وى نتوان بازگرفت

ز شبيخون سر زلف به هم نا زده چشم
سر راهم سپه غمزه ی غمّاز گرفت

مشكن اى دوست دلم را كه دگر نايد باز
مرغ وحشى چو ز دامى ره پرواز گرفت

چشم الفت دگر اى هوش مدار از سر من
خوابگاهى كه تو ديدى حشم ناز گرفت

لب لعلت ز خط سبز جهان كرد سياه
ماتم غم‌زدگان ، نيک به اعزاز گرفت

جادوانت همه گر سجده برد پيش، سزاست
كه فسون نگهت پايه ی اعجاز گرفت

دل، غم عشق به صد پرده نهان داشت ز خلق
زلف او باز شد و پرده ز هر راز گرفت

واعظ ار عيب نظربازى ما كرد چه باک؟
(نيّرا) گوش نبايد به هر آواز گرفت...

حجةالاسلام نیّر تبریزی

جدا از چشم او تن در تب و جان بر لب است امشب

(ذكر يارب يارب)

جدا از چشمِ او ، تن در تب و جان بر لب است امشب
شبی کاو را ز پی صبحی نباشد آن شب است امشب

ببین بر چنبر کاکل رخ آن ماه سنگین‌دل
مبند ای ساربان محمل قمر در عقرب است امشب

جرس در ناله و صبح وداع و جسم و جان در پی
مخسب ای دل که وقت ذکر یارب یارب است امشب

خدا را آسمان لختی عنان صبح در هم کش
که پنهان با لبش دل را هزاران مطلب است امشب

به هنگام رحیل آهسته‌تر ران ناقه را جانا
که پای رفتنم لرزان ز تیمار تب است امشب

ز هجر وصل او امشب میان گریه می‌خندم
که دستی بر دل و دستی به سیبِ غبغب است امشب

تو هم افتان و خیزان بهْ که پویی از قضای دین
چو جان، پا در رکاب و دل روان با مرکب است امشب

دلا این تیرِ آه از سینه سر بر کن ، که (نیّر) را،
سخن‌ها با سپهر و جنگ‌ها با کوکب است امشب

"حجةالاسلام نیر تبریزی"

آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود

(طغرای قضا)

آه از آن روز که در دشتِ بلا غوغا بود
شورشِ روزِ قیامت به جهان برپا بود

خصم چون دایره ، گِردِ حرم و شاهِ شهید
در دلِ دایره ، چون نقطه ی پابرجا بود

عرصه ی دشت چو دیبای مُنقّش از خون
وان همه صورتِ زیبا که در آن دیبا بود

جان به قربانِ ذبیحی که به قربانگهِ دوست
با لبِ تشنه روان می شد و خود دریا بود

تو مپندار که شاهنشهِ دین ، در گهِ رزم
در بیابانِ بلا ، بی مدد و تنها بود

انبیا و رسل و جنّ و ملائک ، هر یک
جان به کف در برِ شه ، منتظرِ ایما بود

خونِ هابیل که شد ریخته از سنگِ جفا
گر به عبرت نگری ، کشتهء آن صحرا بود

پرده پوشانِ نهانخانه ی مُلک و ملکوت
همه پروانه ی آن شمعِ جهان آرا بود

قتلِ عبّاس و علی اکبر و قاسم ز ازل
بو فرامینِ قضایای فلک ، طغرا بود

ورنه اندر نظرِ قهرِ شهنشاهِ شهید
عدمِ هر دو جهان بسته به حرفِ لا بود

علی اکبر به رخ چون گل و یا قدّ چو سرو
فرد و تنها به سوی رزمگهِ اعدا بود

علم الله که شقایق نه بدان لطف و سَمن
نه بدان سروِ صنوبر ، نه بدان بالا بود

گِردِ شمعِ رخِ اکبر ، به گهِ صبحِ وداع
لیلی سوخته ، پروانه ی بی پروا بود

زخم بر جسمِ علی اکبر و لیلی دلخون
خون ز مجنون رود ، آری چو رگ از لیلا بود

در همه مُلکِ بلا ، نیست به جز ذکرِ حسین
قاف تا قافِ جهان ، صوتِ همین عنقا بود

(نیّر) آن روز که طغرای قضا می بستند
سرنوشتِ من ازین نامه همین طغرا بود.

"حجةالاسلام نیر تبریزی"

شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش

(گلناز زخم)

شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش
تو خصم بین که به یغما، زره بَرَد ز تنش

زره به غارت اگر بُرد، خصم خیره، چه غم؟
که بود جوشن تن، زلف‌های پرشکنش

چو آب بست به گلزار بوتراب، سپهر
که خون چکد همه از چشم لالهٔ‌ دمنش

یکی به حکم تفرج به نینوا بگذر
پُر از شقایق و گل‌نارِ زخم بین چمنش

شهی که سُندس فردوس بود، پوشش او
روا ندید به تن، خصم، جامه کهنش

لبی که روح قُدُس از دمش سخن‌گو شد
شگفت بین که بریدند در دهن، سخنش!

تنی ضعیف که پاسی فزون نمانْد درست
صبا به بیهُده کردی ز خار و خس، کفنش

دگر بشیر به کنعان چه ارمغان آرد؟
ز یوسفی که قبا کرده گرگ، پیرهنش

سپهر، کاش چو می‌داد مُلک جم بر باد،
همین به خاتم از او بود قانع، اهرمنش!

چراغ دوده‌ طاها فلک به یثرب کُشت
ز قصر شام سر آورْد، دود انجمنش

زمانه گلشن زهرا، چنان به یغما داد
که بار قافله شد، ارغوان و یاسمنش

فلک! سری که سرودش، کلام یزدان بود
نبود درخورِ چوبِ جفا، لب و دهنش

گهش به دیر نشاندی، گهش به قعر تنور
گهی به کوچه و بازار، پیش مرد و زنش

مگر وفا به مکافات روز بدر نکرد؟
تطاولی که کشید از تو، جسم ممتحنش

"حجةالاسلام نیر تبریزی"

بیوگرافی و اشعار حجةالاسلام نیر تبریزی

(بیوگرافی)

https://uploadkon.ir/uploads/649e07_24نیر-تبریزی.jpg

شادروان حجة الاسلام میرزا محمدتقی نیّر تبریزی ـ متخلص به «نیر» ـ در 12 جمادی الاولی 1248 ه.ق ـ برابر با 1211 خورشیدی ـ در شهر تبریز به دنیا آمد. تحصیلات را نزد پدرش آغاز کرد. او تا سال 1269 ه.ق به یادگیری مقدمات مشغول بود و در این سال پدر را از دست داد.

وی که برای تکمیل تحصیلات خود در 22 سالگی عازم عتبات عالیات شده بود، در محضر عالمان آن سامان به کسب معارف دینی پرداخت و پس از اخذ درجه‌ اجتهاد به وطن مراجعت کرد.

این فقیه، محدث، حکیم و شاعر زبردست به سه زبان فارسی، عربی و ترکی شعر می‌سرود. اشعار عاشورایی نیّر امتیاز ویژه‌ای دارد. از آثارش: «مفاتیح الغیب فى علم الائمة علیهم السلام»؛ رساله‌ى «علم‌الساعة»، در کیفیت علم ائمه علیهم السلام؛ تفسیر آیه «و ما خلقت الجن والانس»؛ رساله‌ى «نصرة الحق»؛ رساله‌ى «لمح البصر»؛ «صحیفة الابرار فى مناقب العترة الاطهار علیهم السلام»؛ «لآلى منثورة»؛ «لآلى منظومه» یا «اللآلى المنظومة»؛ مثنوى «در خوشاب فى جواب قاردوشاب» که رساله «توحیدیه» آقا میرزا محمود خویى معروف به اصولى را نقد کرده و تخلص خود را در این منظومه عمیداً قرار داده است؛ «آتشکده» در مراثى؛ دیوان شعر.

حجةالاسلام نیّر تبریزی سرانجام پس از گذراندن 64 بهار از زندگی ـ در 23 تیرماه 1273 برابر با روز عاشورا در تبریز دار فانی را وداع گفت و بنا به وصیت خویش، پیکرش را به نجف اشرف منتقل کردند و در قبرستان وادی‌السلام به خاک سپردند.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

"ترکیب بند عاشورایی، حجةالاسلام نیّر تبریزی"

(بیست و هشت بند)

بند یکم

چون كرد خور ز توسن زرين تهی ركاب
افتاد در ثوابت و سياره انقلاب

ادامه نوشته