مرغی که به کوی تو ز پرواز نشیند

(انجمن راز)

مرغی که به کوی تو ز پرواز نشیند
از جور تو هر چند رمد ، باز نشیند

شد یار و درآمد ز درم غیر و روا نیست
جغد آید و در منزل شهباز نشیند

مرغ دل ما از قفس سینه پریده‌است
تا بر لب بام که ز پرواز نشیند

دیرند اسیران تو ناکام به دامت
رحم است به صیدی که ز آغاز نشیند

شد شمع بسی کشته و آتشکده خاموش
کی آتش ما سوختگان باز نشیند

تا چند (طبیب) از غم بیگانه پریشان
وقت است که در انجمن راز نشیند .

«طبیب اصفهانی»

غمت در نهانخانه‌ی دل نشیند

(آتش پنهان)

غمت! در نهانخانه‌ی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه‌ام ناقه در گِل نشیند

خلَد، گر به پا خاری، آسان بر آرَم
چه سازم به خاری که در دل نشیند

پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم
غباری به دامان محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سَروی
که در این چمن پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت که آن جا
گدایی به شاهی مقابل نشیند

(طبیب) از طلب در دو گیتی میاسا
کسی چون میان دو منزل نشیند؟

«طبیب اصفهانی»

عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست

(آتش پنهان)

عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست
وه ازین آتش پنهان، شرری پیدا نیست

به خدنگم چو زدی، سینه‌ی گرمم مشکاف
که ز پیکان تو در دل، اثری پیدا نیست

شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست
چه کنم آه شبم را سحری پیدا نیست

بخت بدبین که اسیریم به کاخی که در او
رخنه‌ای نیست هویدا و، دری پیدا نیست

همه عشاق ز خونین‌جگران‌اند و چو من
زآن‌همه عاشق خونین‌جگری پیدا نیست

رحمتی کن تو درین بادیه، ای ابر عطا
به زلال تو ز من تشنه‌تری پیدا نیست

زورق افکندم و امّید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل، اثری پیدا نیست

تو چو خورشید جهان‌تابی و در کشور حسن
جلوه کن جلوه که چون تو دگری پیدا نیست

گشته سرگرم طواف حرم، آتش‌نفَسی
که ز مرغان حرم، بال و پری پیدا نیست

بس گهر ریخته در مخزن اندیشه، ولی
چون خیال تو گرامی‌گهری پیدا نیست

هر کسی کشت نهالی و بری داد (طبیب)
کشته‌ی ماست که او را ثمری پیدا نیست.

«طبیب اصفهانی»

از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد

(افغان)

از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد
که به دادم نرسی تا به لبم جان نرسد

هرچه در عرصه‌ی هستی‌است به پایان برسد
جز شب تیره‌ی هجران که به پایان نرسد

نیست یک شب که مرا اشک جهان‌پیما نیست
نیست یک شب که مرا ناله به کیوان نرسد

ای که در طرف چمن گل به گریبان داری
از گلت کاش زیانی به گریبان نرسد

هوس بوسه‌ای از چشمه‌ی نوشی دارم
که به جان‌بخشی آن چشمه‌ی حیوان نرسد

من که باک از خطرم نیست از آن می‌ترسم
که به ساحل رسدم کشتی و طوفان نرسد

هرکه غلتید ازین غمزه به خون، می‌داند
که خدنگی به جگرکاوی مژگان نرسد

رسد این تازه‌غزل کاش به مشتاق (طبیب)
وای بر آن سخنی کو به سخندان نرسد .

«طبیب اصفهانی»

ز چشمِ خون‌فشانِ خویش، دارم چشم از آن، امشب

(بخت سرگران)

ز چشمِ خون‌فشانِ خویش، دارم چشم از آن، امشب
که از اشکم، روان سازد به کویش، کاروان، امشب

مگر در بزمِ ما، آن آتشین‌رخسار می‌آید
که ما را همچو شمع افتاده‌ است آتش به جان، امشب

به عزمِ رقص در محْفِل، کمر چون بست می‌گفتم
که یک عاشق نخواهد بُرد جانی از میان، امشب

تپیدن‌های دل از حد گذشت، امّیدِ آن دارم
که تیرِ نازِ او را سینه‌ام گردد نشان، امشب

نباشد فرصتِ حرفی ز جوشِ گریه‌ام، ورنه
شکایت‌ها بسی دارم ز بختِ سرگران، امشب

عیان شد زنده‌رودی هر طَرَف از چشمِ گریانم
(طبیب) افتاده‌ای دیگر به فکرِ اصفهان، امشب.

«طبیب اصفهانی»

منزل بسی دور و به پا، ما را شکسته خارها

(زخم خارها)

منزل بسی دور و به پا، ما را شکسته خارها
واماندگان را مهلتی! ای کاروان سالارها

آگه ز رنج بادیه باشند واپس ماندگان
محمل‌نشینان را چه غم باشد ز زخم خارها

هر کس که در این کاروان فهمد زبان عشق را
داند که در بانگ جرس پنهان بوَد گفتارها

گو باغبان بر روی ما بندد در گلزار را
ما را نگاهی بس بوَد از رخنه‌ی دیوارها

با این قد رعنا اگر بر طرف گلشن بگذری
بندد ز طوق قمریان، سرو چمن، زنارها

عمری (طبیب) از گفتگو خاموش بودم این زمان
شد آب از سوز دلم، مُهر لب اظهارها

«طبیب اصفهانی»

درماندگی خود به که گوییم خدا را

(تیره‌شبی)

درماندگی خود به که گوییم خدا را
سلطان ندهد گوش به فریاد گدا را

گویند که هر تیره‌شبی را سحری هست
گویا سحری نیست شب تیره‌ی ما را

گل در قدمت باد صبا ریزد و ترسم
کز برگ گل آسیب رسد آن کف پا را

از شرط وفا نیست چو آزردن عاشق
زین بیش مکن خون به دلم شرط وفا را

با حُسن تو حسن دگران را چه نمایش؟
کی در بر خورشید بود جلوه سُها را؟

گفتی که چه شد حال (طبیب) از ستم ما
عمری‌‌است که در هجر تو جان داد، نگارا

«طبیب اصفهانی»

بیوگرافی و اشعار طبیب اصفهانی

https://uploadkon.ir/uploads/1ad607_25طبیب-اصفهانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان عبدالباقی طبیب اصفهانی ـ متخلص به (طبیب)، متولد حدود 1127 قمری، از سادات موسوی اصفهان، و از شاعران قرن 12 بود. نیاکانش در روزگار شاه عباس اول صفوی از جهرم به اصفهان کوچیدند و در آن شهر مسکن گزیدند. پدر طبيب اصفهانی، ميرزا محمدرحيم بن ميرزا محمد باقی حکيم باشی دربار دو شاه صفوی (شاه سليمان و سلطان حسين) بود.

محمود افغان پس از تسخير اصفهان، سیصد تن از مقامات کشوری و لشکری ايران را در سال 1136 به قتل رساند که ميرزا محمدرحيم نیز یکی از آنها بود. بدين ترتيب، طبيب در 9 سالگی از پدر يتيم شد و چنان که از يک بيت وی برمی‌آيد، مادرش را نيز در اوان کودکی يا نوجوانی از دست داده است:

منم که روز ازل از من آسمان و زمين
محبت پدری، مهر مادری برداشت

القصّه، طبيب اصفهانی از همان دوران کودکی و در روزگار پرآشوب کشورش، جدا از پدر و مادر، با ناملايمات زمان و بی‌مهری‌های سرنوشت به راه مستقل زندگی قدم نهاد و طبيعی است که رنج‌های فراوانی هم ديده است. شايد همين انس با درد و از نزديک لمس کردن سختی‌های زندگی بود که بعدها وی در دربار شاهان آوازه‌دار و جهان‌گشا نيز فريفته‌ی ماديات نشد و مدام، انيس و مونس دردمندان بود. طبيب با آن حالات روحانی و طينت عالی که داشت خود را حتی در مرکز قدرت و خانه‌ی عيش و طرب هم، تنها می‌ديد و گاه چنان مأيوس و غمگين می‌شد که فرياد می‌زد:

دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نيست
گلزار به آسايش کنج قفسم نيست

می‌گريم و چون شمع، اميدی به کسم نيست
می‌نالم و مانند جرس، دادرسم نيست

چيند همه کس دامن گل زين چمن و من
چون غنچه به جز چيدن دامان، هوسم نيست

درباره‌ی معلومات و ميزان تحصيلات طبيب هم به مانند ساير گوشه های زندگی وی اطلاع دقيقی در دست نيست، اما يک چيز مسلم است که در علم طب، تحصيلات را به درجه‌ی کمال رسانده است. با توجه به اين‌که در آن زمان، علم طب مانند ساير علوم حکومت، اساساً به زبان عربی تأليف و تدريس می‌شد، طبيعی است که طبيب اصفهانی هم، زبان عربی و صرف و نحو را در سطح بسيار بالا فرا گرفته بود. و چون حکيم باشی دربار بود (و «حکيم باشی» به جز طبابت شاه وظيفه‌ی نديمی و مستشاری در اداره‌ی امور دولتی و عزل و نصب بعضی از درباريان را نيز بر عهده داشت)، از سياست و علوم مديريت نيز باخبر بود و از آنجا که اشعار شيوایی هم سروده است، پس؛ از فنون وابسته به شعر و ادبيات نيز (هم عربی و هم فارسی) به خوبی آگاه بوده است.

چنانکه قبلاً هم ذمر شد، طبيب اصفهانی بيشتر به شغل طبابت شهرت داشت و هم‌نشينی او با نادرشاه بيشتر به خاطر طبابتش بوده تا شاعری. زیرا خود طبيب هم علاوه بر آن که در همه غزلياتش تخلّص «طبيب» را به کار می‌بَرد، گهگاهی به صورت مستقل به شغل طبابتش اشاره می‌کند.

از طبيبی خسته، گر احوال پرسندت بگو
ديدمش در بستر غم، ناتوان افتاده است

و نيز گفته است:

آيين وفا ، کار طبيب است که باشد
او را غم ياران و کسی را غم او نيست

طبیب اصفهانی در زمان خود انسانی مورد اعتماد و محبوب در میان مردم بود تا جایی که توسط معتمدین و بزرگان مدتی به‌عنوان کلانتر اصفهان انتخاب شد. دریافت چنین مسؤولیتی در آن زمانه به معنای نوعی انتخاب مردمی بوده است. این قبول مسؤولیت برای تأمین منافع مردم سرزمین مادری است و الا خلق او چیز دیگری بوده است. چندی بعد هم طبیب پی کار خود رفت و کلانتری را به برادر سپرد و خود با شاعران و ادیبان اصفهان، هاتف، عاشق، آذر، مشتاق و صهبا معاشرت کرد. طبيب از اعضای فعال «انجمن ادبی مشتاق» بوده و در رواج و رونق سبک بازگشت ادبی خدمات ارزنده‌ای نموده است و بدین جهت ماندگار شده است؛ زیرا نه سیاست امری قابل ذکر است و نه طبابت فردی را مانا می‌کند این ادبیات و چگونه زیستن است که در اذهان می‌ماند و شعر زبان ملت فارس است. این اشعار است که فرهنگ ما را زنده نگه داشته و در این میان عشق جوهر غزل است و طبیب هم‌زبان گفتن عشق را از سعدی وامدار است، هرچند که هر شاعری برای خود عالمی جداگانه دارد و شعر عملی تقلیدی نیست.

محققّان آثار طبيب، همگی بر اين نکته تأکيد کرده اند که وی در چند سال آخر عمر فقط به کار شعر و شاعری پرداخته و اغلب در گوشه نشينی به سر برده است. وی همين سال ها احتمالاً با تشويق سيد علی مشتاق ديوان خود را مرتب گرداند و چون گنج ارزشمندی برای آيندگان به يادگار گذاشت.

درباره‌ی ازدواج طبيب و فرزندان وی هيچ اطلاعاتی در دست نيست. دانشمند ايرانی، مجتبی برزآبادی فراهانی در مقدمه‌ی ديوان طبيب از نشاط اصفهانی (1244-1175) به عنوان نواده‌ی طبيب ياد می‌کند و می‌نويسد: «از جمله شخصيّت‌های مهم اين خاندان نشاط اصفهانی است، که نواده‌ی طبيب اصفهانی است.»


از تاريخ وفات طبيب، معتبرترين قول اين است که وفات شاعر را در سال 1171 و در 44 سالگی بدانيم زيرا روی تخته سنگ مرمری که بالای مزار طبيب نصب شده است، سال وفات او روشن و واضح و خوانا 1171 هـ.ق. نوشته شده است. همچنين مصرع تاريخ فوت وی هم روی سنگ مزار نوشته شده و آن، چنين است:

«بزم جنت، منزل آن زبده سادات باد»

که بر اساس حساب ابجد رقم 1171 می‌شود. بنابراين، طبيب اصفهانی، بين سال‌های 1127 تا 1171 زندگی کرده و در 44 سالگی درگذشته است.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─‌

‌‌
آثار :

طبیب اصفهانی در سرودن غزل توانا بود. از آثار وی می‌توان به «دیوان شعر»، مشتمل بر قصاید و غزلیات و قطعات و رباعیات و مثنوی «محمود و ایاز»، در حدود ۳۰۰۰ بیت اشاره کرد.