تضمین غزل فاضل نظری ـ (جمهور سمیعی)
(بغض فروخورده)
یک قطره ی بارانم و با شوق ببارم
جاری شدم از وسوسه ی دیدن یارم
غافل، که کمین کرده کویری به شکارم
( بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم)
از بی دلیام در همه ی شهر ، هیاهوست
دل در پی دیدار تو آواره به هر سوست
هر چند فراقت ز سرم کنده دگر پوست!
(از حاصل عمر به هدر رفتهام ای دوست
ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم )
با اینکه نرفتیم ره بلهوسی را
آزار نکردیم همه عمر ، کسی را
دل تاب نیاورد به کشتن مگسی را
(در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خودم را بشمارم)
ای دانه و دام و هیجان و قفس از تو
رفتی و نیاورد خبر ، هیچ کس از تو
شد زندگیام دستخوش یک هوس از تو
(از غربتم اینقدر بگویم که پس از تو
حتی ننشسته است غباری به مزارم)
صد مرتبه گفتم به تو ای آه جگرسوز
بر خرمن دل ، آتش بیداد نیفروز
از این دل سودا زده ام صبر بیاموز
(ای کشتی جان حوصله کن، میرسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم)
هر بار نگاهت به سرم وسوسهای کاشت
صد بار دلم را به زمینش زد و برداشت
یک عمر دلم حسرت آن حادثه را داشت
(نفرین گل سرخ به این شرم که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم )
دست از دلم ای ناصح بی عاطفه بردار
از طعنه دلم را به شب هجر ، میازار
تنهام درین کشتی طوفان زده بگذار
(ای بغض فروخورده مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم )
شادروان جمهور سمیعی