هرگز شده زین خاک بجویی که تن کیست ؟

(خاک تنِ کیست؟)

هرگز شده زین خاک بجویی که تن کیست ؟
وین گرد غم آلود، غبار بدن کیست ؟

از زیر قدومت شدی آگاه که آیا
مأوای که خواهد شد و، یا که وطن کیست؟

بر خاطر تو هیچ گذشته‌است به بستان
کاین پنبه‌ی نوخاسته آیا کفن کیست ؟

آن غنچه‌ی خندان که نموده‌است دهن باز
لب‌های پُر از خنده و شکّرشکن کیست ؟

آن خشت که سر بر سر هم هشته به هر کاخ
اعضای که می‌باشد و، یا خاک تن کیست ؟

آن رخنه‌ی دیوار که بر دیده هویداست
چاک دلِ سوزان که؟ خندان دهن کیست ؟

امروز که خاکِ دگران شد چمن ما
تا روز دگر خاک من و تو چمن کیست ؟

"مرتضی طایی شمیرانی"

پیش از آنی که گل و خار دمد از گل ما

(گلشن عمر)

پیش از آنی که گُل و خار دَمد از گِل ما
چه بِهْ است این‌که بِه‌هم انس بگیرد دلِ ما

چِه خوش‌است این‌که به‌سوزِ دلِ هم آب زنیم
پیش از آنی که بسازند سبو از گِل ما

خشتِ خاکِ تنِ ما، رخ بِه رخِ هم بنهند
ازچِه بیش است ز فرسنگ، حدِ فاصل ما؟

رفت عمر و نشدیم از پیِ دلجویی خلق
فرصت از دست شد و دانه نبست حاصلِ ما

تا رَوی دیده کنی باز، شود عمر تمام
حیف، بیدار نگردید دلِ غافلِ ما

حال برخیز که با سعی خود آسان سازیم
تا نیفتاد به دستِ دگران مشکلِ ما

حُسن، آن است که نزدیک بِه هم دل باشد
چِه غم است آنکه ز هم دور بُوَد منزلِ ما؟

ما به یکدیگر اگر دستِ تعاون بدهیم
می‌‌کند سلطنتِ روی زمین، سائلِ ما

(طائیا) خیز، که چینیم گُل از گلشنِ عمر
پیش از آنی که گُل و خار دَمد از گِل ما

مرتضی طایی شمیرانی (طایی)

صدف چون از گهر گردید خالی، بی بها گردد

(محبت بی‌حد)

صدف چون از گهر گردید خالی، بی بها گردد
ندارد نزد کس عزت اگر کس بینوا گردد

محبت چون ز حد بگذشت خفت بار می‌آرد
نماید کار سم ز اندازه بیرون چون دوا گردد

به گِرد تفرقه گردید هر کس، خوار شد آخر
عصای کور و شل گردد چو شاخ از بُن جدا گردد

دریده چون نقاب غنچه شد، بسته نخواهد شد
حیا بر خود نمی‌گیرد اگر کس بی‌حیا گردد

تعلق قید دل گر شد، به مقصد ره نمی‌جوید
به گل تا کاه باشد، جذب کی بر کهربا گردد؟

کسی از صدر بنشستن بزرگی کسب نتواند
نه هر خاکی که جا در چشم گیرد تونیا گردد

بزرگت کس نخواند تا نسازی خویشرا كوچك
که نی، هرگاه از شکّر تهی شد پر صدا گردد

ز دل کن دور دیو حرص را عزت اگر خواهی
شود آزاد از غم هر که زین زندان رها گردد

نخواهی گر شکست قدر خود، از دیگران مشکن
که هر کس قدر کس را بشکند خود بی بها گردد

ز رنگ و بوی مال و منصب دنيا مشو غافل
به اندک وقت، از كف پاک این رنگ حنا گردد

گل بی‌خار نبوَد، غرّه بر حُسن‌ات مشو (طایی)
خجل طاووس با آن حسن، از زشتی پا گردد.

"مرتضی طایی شمیرانی"

ماه من در پرنیان، سرو روان می‌پرورد

(مادر هستی)

ماه من در پرنیان، سرو روان می‌پرورَد
پرنيان از سرو و سرو از پرنيان می‌پرورَد

پرورَد گر ضيمران را بوستان اين بس شگفت
دلبر من بوستان از ضيمران می‌پرورد

گویی از يک گوهرند عشق وی و حبّ بتول
کآن قرار اندر دل، اين در تن توان می‌پرورد

دختر ختم النبيين زوجه‏‌ی حبل المتين
آن که در يک آشيان، هفت آسمان می‌پرورد

از خديجه دور نبوَد همچو زهرا دختری
اين‌‌چنين مادر بلی دختر چنان می‌پرورد

مادر هستی به‌‌جز دختر نمی‌‌آورد کاش
اين بوَد دختر اگر اين خاندان می‌‌پرورد

از ازل بين دست قدرت اين زن و آن شوی را
آن برای اين و اين را بهر آن می‌‌پرورد

آری آری هست زهرا آن که در دامان خود
لؤلؤ و مرجان به زير طيلسان می‌پرورد

آيد ار بر سفره‏‌ی فيضش صفورا سفره‏دار
بر کليم از «من و سلوی» آب و نان می‌‌پرورد

دستش از دستاس در ظاهر اگر آماس کرد
آسيای دهر را دستاس سان می‌‌پرورد

ای مهين ناموس حق (طایی) به هر صبح و مسا
در دهان از مدح تو ، دُر بيان می‌‌پرورد.

"مرتضی طایی شمیرانی"

جشن میلاد امام چارمین آمد پدید

(جشن آسمانی‌)

جشن میلاد امام چارمین آمد پدید
روز وجد مؤمنات و مؤمنین آمد پدید

درّة التاج فضیلت جوهر علم لدن
حضرت سجّاد زین‌العابدین آمد پدید

یک فلک مجد و کرامت یک جهان اجلال و فر
در رخ انسان به چهری دلنشین آمد پدید

یک جهان تسلیم یک عالم رضا یک دهر فضل
آسمانی آفتابی بر زمین آمد پدید

فُلک دریای ولایت موج اقیانوس فضل
خازن علم الهی، قطب دین آمد پدید

نور چشم خامس آل عبا زین‌العباد
شافع عصیان به روز واپسین آمد پدید

عرشیان انگشت عبرت بر دهان دارند از آن
کاین‌چنین گوهر چه سان از ماء و طین آمد پدید

عابدین را گاه رنج آرام جان آمد ز ره
ساجدین را روز غم یار و معین آمد پدید

آن‌چه را می‌جست دل در آسمان‌ها قرن‌ها
در زمین آن مقتدای آن و این آمد پدید

چرخ هستی را چنان شمس الضّحی آمد عیان
بحر ایمان را چنین درّ ثمین آمد پدید

مجمع‌البحرین دانش، مخزن‌الاسرار حقّ
فیض سرمد، متن قرآن مبین آمد پدید

کاخ ایمان را از او رکنی رکین شد آشکار
مُلک هستی را از او حصنی حصین آمد پدید

وارث تخت «سلونی» تاجدار «هل اتی»
حضرت طاها ، جناب یا و سین آمد پدید

از پیِ آوردن تبریک میلادش ز عرش
باز گویا در زمین روح الامین آمد پدید

بازگو (طایی) برای میمنت بر شیعیان
روز میلاد امام چارمین آمد پدید.

"مرتضی طایی شمیرانی"

عینک از بینش به روی دیده مأوا می‌کند

(عیب خود دیدن)

عینک از بینش به روی دیده مأوا می‌کند
هر که بینا شد به هرجا جای خود وا می‌کند

آدمی گر عیب خود بیند نگردد خود نما
منفعل طاووس را ، نادیدن پا می‌کند

بر مسافر منزل نزدیک می‌بخشد نشاط
عمر کوته ، رنج هستی را گوارا می‌کند

ظالم از اعوانِ ناشایسته گردد زورمند
شعله را قامت، خس و خاشاک رعنا می‌کند

از تهی مغزی‌ست دارد این‌همه فریاد کوس
بیشتر بی‌مایه در هر جا من و ما می‌کند

می‌کنند احساس لذت بعضی از تحقیر خلق
درد خود هر کس به یک دارو مداوا می‌کند

کی تواند بُرد بر سرمنزل مقصود ، ره ـ
آنکه در هر کار خود امروز و فردا می‌کند

نیست بی تأثیر در دل‌های تیره اشک و آه
آب و آتش در درون سنگ هم جا می‌کند

دلنوازان و دل آزاران به مقصد می‌رسند
هر که در یک آینه ، خود را تماشا می‌کند

نطق ناطق از مصاحب می‌شود (طایی) رسا
طوطی لب بسته را ، آیینه گویا می‌کند.

"مرتضی طایی شمیرانی"

دل شاد از شراب تلخ روشنگر نمی‌خواهد

(عزم راسخ)

دل شاد از شراب تلخ روشنگر نمی‌خواهد
چو شد آیینه‌ای شفاف خاکستر نمی‌خواهد

نگردد درد دل تا عقده ، با احباب افشا کن
به مرهم گر مداوا زخم شد نشتر نمی‌خواهد

شکم پرور به نانی می‌دهد ملک سليمان را
به کف تا طفل را خرماست انگشتر نمی‌خواهد

توان از دلنوازی حکمران هر دلی گشتن
که فتح کشور دل پرچم و لشکر نمی‌خواهد

تو خود کوشای آن شو تا که راه از چاه بشناسی
اگر بشناخت ره را راهرو ، رهبر نمی‌خواهد

منه پا از گلیم خود برون فرمانروایی کن
که هر کس در سرای خویشتن سرور نمی‌خواهد

به آرامش گراید آب چون از آسیا افتد
تزلزل نیست در آن دل که جاه و فر نمی‌خواهد

کشاند دانه‌ی سنگین‌تر از خود مور در لانه
چو راسخ عزم گردد حامی و یاور نمی‌خواهد

کلام پخته را نبوَد به برهان حاجتی هرگز
اگر بادام خود شیرین بوَد شکّر نمی‌خواهد

مخور نیرنگ قربان رفتن یاران لفظی را
که کس را هیچکس از خویشتن بهتر نمی‌خواهد

به لفاظی چه حاجت هست (طایی) شعر رنگین را
که هر زیبا عروسی زینت و زیور نمی‌خواهد.

"مرتضی طایی شمیرانی"

چون سرمه به چشم همه جا داشته باشد

(قبله‌ی مقصود)

چون سرمه به چشم همه جا داشته باشد
با خلق خدا ، هر که صفا داشته باشد

چون شانه کند بر سر هر پیر و جوان جا
هر کس که کفِ عقده گشا داشته باشد

آن را که سوی قبله‌ی مقصود کشد دل
زشت است اگر قبله نما داشته باشد

یا جوی توکل به خدا یا به خلایق
یک بام ندیدم دو هوا داشته باشد

غافل نتوان بود از آه دل مظلوم
کاین تیر مُحال است خطا داشته باشد

در خُم نزند جوش دگر پخته چو شد می
خام است هر آن کس من و ما داشته باشد

یک ذرّه وفا را به دو عالم نتوان داد
قربان رفیقی که : وفا داشته باشد

چون حلقه‌ی کعبه‌ست سزاوار پرستش
چشمی که : ز خود آب حیا داشته باشد

بی خدمت مخلوق ، به خالق نبوَد راه
یک دست مُحال است صدا داشته باشد

در حلقه‌ی این زهدفروشان نتوان یافت
یک دل که توجه به خدا داشته باشد

از دل به زبان نآمده افتد به دهان‌ها
(طایی) سخن هر که بها داشته باشد.

"مرتضی طایی شمیرانی"

كشته‌ی تیغ غمت ، زنده‌ی جاويدان است

(السلام علیك یا اباعبدالله الحسین)

(زنده‌ی جاويدان)

كشته‌ی تیغ غمت ، زنده‌ی جاويدان است
غرقه‌ی بحر ولا را چه غم از طوفان است

زنده شد هر كه به شمشير غمت گشت شهيد
چون شهيد غم تو زنده‌ی جاويدان است

ما‌ گدایی درت را به جهان نفروشيم
چون گدای درِ تو در دوجهان سلطان است

از دمی، زنده دو صد عیسی جانبخش كند
آن شهيدی كه به كوی تو به خون غلتان است

هيچ دردی نكند درد دل خلق علاچ
غير درد تو كه بر درد همه درمان است

تا تو جُستی ز دم تیغ ، حيات ابدی
تا ابد خضر در اين مرحله سرگردان است

ما تهی از تو دل خويش ندانيم ، شها
دل ما مدفن آن جسم سراپا جان است

تشنه كشتند تو را در لب شط غافل از آنک
در هر انگشت تو ، صد آب بقا پنهان است

سوخت از سوز عطش تا لبت ای چشمه‌ی خضر
دل هر ذره‌ای از تشنگی‌ات سوزان است

ای شه تشنه! نگر بر تو و ، آل‌ات (طایی)
مدح خوان دايم، چون بهر نبی حسّان است.

"مرتضی طایی شمیرانی"

به جز دانا که خود راه تکامل می‌کند پیدا

(تکامل)

به جز دانا که خود راه تکامل می‌کند پیدا
ترقی هر که می‌جوید تنزل می‌کند پیدا

مکن دوری ز یاران زآنکه گردد زود پژمرده
تغافل ، باغبان هرگاه کز گل می‌کند پیدا

ستمگر را خمود و سست فرزند اوفتد اغلب
بلی آتش به خاکستر تبدل می‌کند پیدا

شود چون خسته از ره اسب سرکش رام می‌گردد
چو نفس آزرده شد چندی تعادل می‌کند پیدا

دل پر عقده را جز گفت و گو راحت نمی‌سازد
بریزد تا مِی خود شیشه ، غلغل می‌کند پیدا

نمی‌باشد شقی در بطن مادر گر شقی، از چه؟
به بیضه جوجه ی شهباز، چنگل می‌کند پیدا

ثباتی نیست بر اوج سعادت ، بی کمالان را
بنای خشت ز اندک نم ، تزلزل می‌کند پیدا

صدای قاه قاه خنده ، کوته کن به هر محفل
که گلچین ره به باغ از خنده ی گل می‌کند پیدا

مکرر گر غذایی گشت افتد از دهان بی شک
ز پر گفتن ، دُر مطلب تنزل می‌کند پیدا

گران‌تر می‌شود خواب آنچه بالش نرم تر باشد
چو مو گردد سپید ، انسان تغافل میکند پیدا

به زیر آرد سر خود را چو شاخی بارور گردد
شود سرکش بشر ، هر گه تمول می‌کند پیدا

به طوفان حوادث نیستش بر ناخدا حاجت
هرآن کس بر خدا (طایی) توکل می‌کند پیدا

"مرتضی طایی شمیرانی"

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید

میلاد امام هادی (ع) مبارک باد.

(آفتاب عزت)

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید
روز عید شادمانى را هلال آمد پدید

آفتابِ فضل، تابان گشت از کوه شکوه
ظلمت شب‌هاى هجران را وصال آمد پدید

روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنک
بهترین ِ روزهاى ماه و سال آمد پدید

اخترى گردید از برج ولایت جلوه گر
کز جمالش آیتى فرخنده فال آمد پدید

آسمان علم را ، تابنده ماه آمد عیان
بوستان شرع را خرم نهال آمد پدید

در سپهر عزّ و شوکت آفتاب آمد فراز
بر هماى دین و دانش پرّ و بال آمد پدید

دشمنان را مایه ی درد و الم شد آشکار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پدید

اى مسلمان! دیده‌ات روشن که از لطف خدا
هادى الامّه ، شه احمد خصال آمد پدید

عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عیان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پدید

رکن دین، بحر سخا، غیث کرم، غوث امم
نور حق، شمس الضحى، فضل الکمال آمد پدید

عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و کمال
بر سریر جاه و اورنگ جلال آمد پدید

شوکت و جاه و سعادت را محیط، آمد عیان
حکمت و علم و فضیلت را جمال آمد پدید

جلوه ی دیگر به خود بگرفت عالم بهر آنک
بر رخ زیباى خلقت ، خطّ و خال آمد پدید

هرچه خواهى از خدا (طایى) بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نیکو محال آمد پدید

"مرتضى طایی شمیرانی"

بیوگرافی و اشعار استاد مرتضی طایی شمیرانی

https://uploadkon.ir/uploads/53a631_24مرتضی-طایی-شمیرانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد مرتضی طایی شمیرانی، فرزند علی اکبر، در سال 1298 خورشیدی ـ در کاشانک نیاوران در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان هستی گشود و پس از انجام تحصیلات مقدماتی به کار درودگری پرداخت.

طایی از دوران کودکی به شعر علاقه داشت و اشعاری می‌سرود. به تدریج با شرکت در انجمن‌های ادبی تهران از محضر اساتید شعر و ادب استفاده کرد و با فنون و رموز شعر آشنایی یافت و به شعر خود رونق و شکوفایی بخشید.

وی که تخلّص شعری خود را از نام خانوادگی برگفته به سبک کلاسیک شعر می‌سراید. و در انواع شعر از غزل، قصیده، مسمطات، مثنوی و رباعی توانایی و مهارت از خود نشان داده است. اشعارش بیشتر جنبه‌ مرثیه دارد و غزلش به سبک هندی نزدیک است. او مردی محجوب، بی‌ادعا، کم حرف و مورد احترام شعرا و محافل ادبی بود.

آثار :

در طول 40 سال فعالیت ادبی رسمی پنج دفتر شعر که هر کدام بیش از 500 صفحه است را به زیور طبع آراست. اشعار طایی پر از آیات و احادیث و اشارات مذهبی است. شایسته است اداره فرهنگ و ارشاد شمیران از استاد طایی به عنوان شاعر آل محمد (ص) که در انجمن های ادبی مورد تایید و تحسین صاحب نظران قرار داشت از سال ها خدمات ادبی و فرهنگی این شاعر توانا و غزلسرای باذوق کشورمان که تا در قید حیات بود هرگز خود را مطرح نکرد در همین ایام عزای حسینی در حسینیه کاشانک شمیران (زادگاه آن مرحوم) مراسم تقدیر و بزرگداشت به عمل آورد.

یکی از ویژگی‌های شعر طایی به کار بردن مضامین تازه و استفادۀ فراوان از صنایع بدیعی مانند تشبیه، ارسال‌المثل و استعاره است. او در قالبهای مختلف از جمله غزل، قصیده، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند و مسمط طبع‌آزمایی می‌کرد (سادات، ۱ / ۱۵- ۱۹؛ برقعی، ۴ / ۲۳۸۰؛ رجوی، ۲ / ۷). غزلیات طایی حاوی نکات اخلاقی و تربیتی است. او در غزل از سبک هندی و اشعار صائب تبریزی تأثیر بسیار گرفته است و توسط بسیاری از شعرا لقب صائب ثانی را گرفته بود.وی که تخلّص شعری خود (طایی) را از نام خانوادگی برگفته به سبک کلاسیک شعر می‌سرود. در انواع شعر از غزل، قصیده، مسمطات، مثنوی و رباعی توانایی و مهارت از خود نشان داده است.

از این شاعر شمیرانی ۳ مجموعه به جا مانده است: کلیات غزلیات، کلیات قصاید و خاطرات یک شب.

در ابتدای آنها استاد دکتر سید حسن سادات ناصری زندگی‌نامه‌ی مرتضی طایی شمیرانی را ارائه کرده‌اند. به گفته‌ی سادات ناصری: «در کلام طایی، مانند بسیاری از شاعران سبک هندی، شعر خوب را در تک‌بیت‌های کم‌نظیرش باید جست» (۱ / ۱۶؛ نیز نک‍ : رجوی، همانجا). مضمون قصاید طایی بیشتر توحید، مواعظ، مناقب و مراثی اهل‌بیت (ع) و اجتماعات و اخوانیات و تمثیلات و یادواره‌ها ست. همچنین ایشان در این مقدمه در باب افکار، اشعار، مضامین، قالب ها و پیرنگ و ساختار ابیات و اشعار طایی سخن گفته اند. مضمون اصلی اشعار طایی شمیرانی، مدح و نعت بزرگان دین و اشعار اعتقادی و مذهبی است.

طایی سرانجام در پنجم اردی‌بهشت سال 1376 شمسی دیده از جهان فروبست و در صحن امامزاده عبدالله شهر ری ـ به خاک سپرده شد. شعر روی سنگ مزار آن مرحوم با این بیت آغاز می‌شود:

آنکه در این سرای ظلمانی‌ست
مرتضی ، طایی شمیرانی‌ست

روحش شاد و یادش گرامی باد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(دشمن خانگی)

تا دم مرگ ، ستمکار پی اجحاف است
تا روان قطره‌ای از سیل بوَد ناصاف است

شعله را از خس و از خار شود رعنا قد
تا ضعیف است به جا کار قوی اجحاف است

دشمن خانگی از گرگ ، خطرناک تر است
چشم یعقوب سفید از ستم اخلاف است

فکنندش ز دهان ، پسته اگر تلخ بوَد
ارزشی نیست بدان گفته که متنش لاف است

یاوه گو را ز سخنور نبوَد فرق امروز
نیست معلوم، که زرباف و که گونی باف است؟

پیشه کن لطف به مردم ، نروی تا که ز یاد
کآنچه از خاطر مردم ، نرود الطاف است

عمر شیرین بوَد افسوس که پیری دارد
چون که بر آخر خُم باده رسد ناصاف است

(طایی) از باده مگو گر به دلت نیست غمی
ناز صیقل مکش ار آینه ات ، شفّاف است.

"مرتضى طایی شمیرانی"