شکوه روح تو را نازم ای خدایی مرد

(مظهر شرف)

شکوه روح تو را نازم ای خدایی مَرد
که آستان تو را جست بیکرانه‌ی درد

نبوغ تو به‌جهان گشت سایه‌افکن لیک
چه رنج‌ها و بلاها که بر سرت آورد

نشد حریف هیولای شوم استبداد
کسی به غیر تو ای جاودانه مرد نبرد

چه درس‌ها به بشر دادی از اراده‌ی خویش
جهان ز عزم تو انگشت بر لب است ای مرد

ندیده پادشهی چون تو دیده‌ی گیتی
تو را که مکتب آزادی و شرف پرورد

فسرده بودی در صورت و به معنی شاد
که سرخرویی دشمن مباد از آن رخ زرد

تو رفتی و غم آزادی‌ام بجاست هنوز
وطن یتیم شد ای مظهر شرف! برگرد .

"گلشن کردستانی"

فروغِ شامِ عشقم ، ماهتابم می‌توان گفتن

(اشک سحاب)

فروغِ شامِ عشقم ، ماهتابم می‌توان گفتن
نوید روز وصلم ، آفتابم می‌توان گفتن

به دل‌ها شادی‌ام، لطفِ بهارم می‌توان خواندن
به سرها گرمی‌ام، شور شبابم می‌توان گفتن

ز بس دارد سیه روزی ، اسیر شام هجرانم
به زلفِ این شب تاریک، تابم می‌توان گفتن

چنان افسرده‌ام کز آتشِ عشقش نمی‌سوزم
به سردی در برِ این آتش آبم می‌توان گفتن

نسیمی می‌کند ویران بنای هستی‌ام ، آری
درین دریای بی پایان، حبابم می‌توان گفتن

به چشم مردمان دارم فریبا جلوه‌ای ، امّا
ندارم پیش خود چیزی، سرابم می‌توان گفتن

ندیدم لحظه‌ای از اختر خود روشنی ، آری
به چشمِ طالعِ بیدار، خوابم می‌توان گفتن

به (گلشن) غنچه را از گریهٔ من می‌گشاید دل
به دامانِ چمن اشکِ سحابم می‌توان گفتن

"گلشن کردستانی"

تا نسیم نوبهاری دامن صحرا گرفت

(السّلامُ عَلَیكِ یا فاطمةَ الزهراء)

(گوشوار عرش)

تا نسیم نوبهاری دامن صحرا گرفت
صحن گیتی را فروغ گل ز سر تا پا گرفت

پهنه‌ی هستی گلستان گشت و دامان چمن
بس زمرّدگون گهر، از ابر گوهرزا گرفت

غنچه شد گلشن‌فریب و لاله شد بستان‌فروز
شد نواگر بلبل از شور و، ره آوا گرفت

زردی از رخسار هستی شد رها در نیستی
چهره‌ی بستان نشان از لاله‌ی حمرا گرفت

فرودین امسال زیباتر شد از پیرار و پار
پرتو رحمت مگر از عالم بالا گرفت

مژده‌ی میلاد دخت مصطفی را چرخ داد
کز فروغش جلوه‌ها مِهر جهان آرا گرفت

آفتابی در زمین تابید کاندر آسمان
پرتو از فیض وجودش زهره‌ی زهرا گرفت

پرتوی کز جانفزایی جلوه بر هستی فزود
لؤلوی کز تابناکی پهنه‌ی دریا گرفت

دختر پاک پیمبر، پای در دنیا نهاد
همسر حیدر به فرّ مردمی دنیا گرفت

آنکه نامش قدسیان را فیض «علّمنا» فزود
آنکه نورش عرشیان را بانگ «کرّمنا» گرفت

گوشوار عرش اعظم بود و زیب گوش جان
جای در دامان پاک سید بطحا گرفت

چون گریبان افق شد سینه‌اش مرآت حق
همچو موسی روشنی از سینه‌ی سینا گرفت

با کلام ایزدی شد گوش و دستش آشنا
آیت الکرسی شنید و عروة الوثقی گرفت

در دل او چشمه‌ها از زمزم و کوثر گشود
بر سر او سایه‌ها از سدره و طوبی گرفت

تا بسوزد تن در اندوه و بسازد ملک جان
صبرِ ایوب و دم جانبخش از عیسی گرفت

آری آری برتر آمد از زنان روزگار
حضرت زهرا که نام از علّم‌الاسما گرفت

کشور آزادگی را مولد و منشا نهاد
شهر بند مردمی را مبدٱ و مبنا گرفت

مرحبا دلداده‌ای کاندر گلستان حیات
نکهت از گلدسته‌ی جنت به صد سودا گرفت

حبّذا تا بنده‌ای کاندر شبستان وجود
پرتو از گویای «سبحان الذی اسری» گرفت

منزل آرای کمالی کش کسی همپایه نیست
آفرینش را به لطف صورت و معنا گرفت

از زنی نیکوخصال احمد بهشتت هدیه کرد
تا نهال هستی از جانبازی تو پا گرفت

دامنت آرام‌بخش انبیا و اولیاست
زآن تو را آوازه هم دنیا و هم عقبا گرفت

هرکه زهرا را به گیتی مقتدای خویش ساخت
بی‌گمان بیت الامان در جنّت المأوا گرفت

عفت و عصمت فروغی از هزاران مهر اوست
در دل گردون از آن این پاک‌سیرت جا گرفت

(گلشن) و (مشفق) ستایند از بن دندان ورا
چونکه گوش جان‌شان را بانگ یا زهرا گرفت.

"گلشن کردستانی"

دامان تو ، روزی که رها کردم و رفتم

(آهنگ فراق)

دامان تو ، روزی که رها کردم و رفتم
هنگامه ای از گریه به پا کردم و رفتم

از دست تو رفتم ولی از چشم گهربار
دردانه به پای تو رها کردم و رفتم

بشکاف سر کوی خود و پاره ی دل بین
گر نیستی آگه که چه ها کردم و رفتم

رفتم ، ولی از گلشن رویت دم آخر
خرم دل غمگین به صفا کردم و رفتم

یاد آر ز بی مهری خود ، گر که ندانی
آهنگ فراق تو چرا کردم و رفتم

گفتم نروم تا نشوی دشمن جانم
بر عهد خود ای دوست! وفا کردم و رفتم

رسوا شدم از عشق و تو را در همه ی شهر
چون ماه نو انگشت نما کردم و رفتم

(گلشن) اثر از خویش ، به هجر تو نبیند
جان را به رهت چون که فدا کردم و رفتم

"گلشن کردستانی"

ندارد بزم گردون گرمی کاشانه ی ما را

(گنج صفا)

ندارد بزم گردون گرمی کاشانه ی ما را
که دست غم بر افروزد چراغ خانه ی ما را

به چشم یار می‌بینم نشان از فتنه ی گردون
ز دشمن در امان دارد خدا جانانه ی ما را

صفای دیگری طلبی ز ابر نوبهار ای گل
که می آرد به یادت گریه ی مستانه ی ما را

فروغ جام را در ساغر خورشید کی بینم؟
ندارد شمع گردون پرتو پیمانه ی ما را

مپرس از شور دل وز ناز شیرین کار من هرگز
که نالد بیستون گر بشنود افسانه ی ما را

چو در آیینه صد دل را به هر مو بسته می‌بینی
ببین هنگامه ی شور دل دیوانه ی ما را

همای اوج استغنا به پستی خو نمی‌گیرد
بدین جرم ای فلک از جور مشکن شانه ی ما را

تو را سودای آبادی مبادا هیچگاه (گلشن)
که دادی قدر از گنج صفا ویرانه ی ما را

"گلشن کردستانی"

ای دل سر در گریبان ، سرفرازی‌ها چه شد؟

(سرفرازی‌ها)

ای دل سر در گریبان! سرفرازی ها چه شد؟
سر ز پا نشناختن­ ها، عشق­ بازی­ ها چه شد؟

ای دلیل راه عشق این نا­امیدی­ ها چرا ؟!
ای اسیر دست غم، آن سرفرازی ها چه شد؟

ای چراغ عشق، ای دامن فروز آفتاب!
آن فروغ جان‌فزا، آن دلنوازی­ ها چه شد؟

روزگاری چشم مستی داشت سرگرمم به عشق
ای نگاه آتشین! آن دوست بازی­‌ ها چه شد

نغمه­‌ای در پرده می­‌زد راه عشاق خراب
آن نوای دل‌ستان، آن نغمه‌سازی­‌ ها چه شد؟

آتش افسون به جان می­‌زد شرار اشتیاق
دل‌فریبی ­‌ها کجا و جانگدازی‌ ها چه شد؟

(گلشن) ! از ناز نگاهی، ساز حسرت می ‌زنی
زین سخن دم درکش آخر بی‌نیازی ­ها چه شد؟

"گلشن کردستانی"
مهرماه ۱۳۶۲

جام را بوسه زنان، توبه شکستم امشب

(پرتو مِی)

جام را بوسه زنان، توبه شکستم امشب
مژده، ای باده کشان! مژده که مستم امشب

کس نبیند به صفای می و مینا به جهان
زآن به جز ساغر می از همه رستم امشب

دست در گردن مینا فکنم تا به سحر
بر نیاید به جز این کار ز دستم امشب

بست پیمان مرا اختر روشن، با می...
آسمان نشکند این عهد که بستم امشب

ساز شد طالع ناساز، مرا چون من و عقل
عهد هر چند که بستیم شکستم امشب

آشنایی به خرد، کار من شیفته نیست
رشته ی الفت بیگانه گسستم امشب

روشن از پرتو می، شد دل گلشن که چنین
شمع سان تا سحر از پا ننشستم امشب

"گلشن کردستانی"

بیوگرافی و اشعار استاد گلشن کردستانی

https://uploadkon.ir/uploads/dd9324_23سید-محمود-گلشن-کردستانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد سید محمود گلشن كردستانى ـ در 27 دی‌ماه سال 1309 خورشیدی چشم به جهان گشود و تحصیلات ابتدایى را در زادگاهش سنندج پشت سر گذاشت و تحصیلات متوسطه را در تهران به پایان رساند. از آن پس به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و ضمن خدمات فرهنگى و آموزشى به تحصیل خود در شیراز ادامه داد و از دانشكده‌‏ى ادبیات در رشته‌‏ى ادبیات فارسى به دریافت لیسانس توفیق یافت.

سپس مأمور تدریس در دبیرستان‏‌هاى شیراز و همدان و تهران و مؤسسات عالى گردید و مدت 25 سال به كار تدریس اشتغال داشت. 8 سال آخر خدمت را به عنوان كارشناس مسؤول برنامه‌‏ریزى زبان و ادب فارسى در دفتر تحقیقات و برنامه‌‏ریزى درسى مشغول بود.

گلشن از سال 1330 به سرودن شعر پرداخت. هنگام خدمت نظام براى سرودن شعرى به كرمان تبعید شد. سال 1333 به محافل ادبى تهران راه یافت و در انجمن به ریاست محمدعلى ناصح شركت می‌‏کرد.

‌آثار :

آثار منظوم وى در روزنامه‏‌هاى كردستان نظیر «نداى غرب»، «زاگرس» و «سنندج» چاپ می‌‏شد و مطبوعات ادبى پایتخت نیز آثار او را به طور متفرق طبع می‌كردند. وى پس از انقلاب اسلامى با شوراى شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و صداى جمهورى اسلامى همكارى داشت. وى بیشتر غزل می‌سرود. گفته می‌شود كه حدود 4000 بیت شعر سروده است. گلشن با چند انجمن ادبى از جمله انجمن ادبى صائب ارتباط نزدیک داشت و آثارش در نشریه‏‌ى انجمن به چاپ می‌‏رسید.

گلشن كردستانى داراى تألیفات و كتاب‌‏هایى است. از گلشن چند مجموعه شعر با نام‏‌هاى بهار ـ گلبانگ ـ تندر و طوفان به یادگار مانده است. همچنین منتخبى از آثار دوره‌ی تحصیلى و اوان شاعرى خود را در تهران به اسم نوبهار منتشر كرد.

‌وفات :

سرانجام سید محمود گلشن كردستانى بعد از تحمل یک دوره بیمارى قلبى در تاریخ 11 دی‌ماه سال 1371 چشم از جهان فرو بست و به لقای حضرت معبود پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(گریه­ ی مستانه)

سر زد به فلک، ناله­ ی مستانه­ ام امشب
بیگانه ز خویشم من و دیوانه­ ام امشب

ساغر که بجز خنده ندارد شده گریان
مینا صفت از گریه مستانه­ ام امشب

ای ماه که وصل تو بود گنج مرادم
آباد نکردی ز چه ویرانه­ ام امشب

چون لاله جدا از رخت ای ساقی سرمست
از خون جگر پر شده پیمانه ام امشب

گر شهرهٔ شهرم، عجبی نیست که امروز
افسون تو گشتم من و افسانه ­ام امشب

با آتش عشق تو ز بس، خوی گرفتم
در خنده ز جانبازی پروانه ­ام امشب

ای کاش سحر زودتر آید که چنان شمع
در تاب و تب از دوری جانانه ­ام امشب

(گلشن) فلکم دشمن جان است که از مهر
روشن نشد از ماه رخش خانه ­ام امشب .

"گلشن کردستانی"