(السّلامُ عَلَیكِ یا فاطمةَ الزهراء)
(گوشوار عرش)
تا نسیم نوبهاری دامن صحرا گرفت
صحن گیتی را فروغ گل ز سر تا پا گرفت
پهنهی هستی گلستان گشت و دامان چمن
بس زمرّدگون گهر، از ابر گوهرزا گرفت
غنچه شد گلشنفریب و لاله شد بستانفروز
شد نواگر بلبل از شور و، ره آوا گرفت
زردی از رخسار هستی شد رها در نیستی
چهرهی بستان نشان از لالهی حمرا گرفت
فرودین امسال زیباتر شد از پیرار و پار
پرتو رحمت مگر از عالم بالا گرفت
مژدهی میلاد دخت مصطفی را چرخ داد
کز فروغش جلوهها مِهر جهان آرا گرفت
آفتابی در زمین تابید کاندر آسمان
پرتو از فیض وجودش زهرهی زهرا گرفت
پرتوی کز جانفزایی جلوه بر هستی فزود
لؤلوی کز تابناکی پهنهی دریا گرفت
دختر پاک پیمبر، پای در دنیا نهاد
همسر حیدر به فرّ مردمی دنیا گرفت
آنکه نامش قدسیان را فیض «علّمنا» فزود
آنکه نورش عرشیان را بانگ «کرّمنا» گرفت
گوشوار عرش اعظم بود و زیب گوش جان
جای در دامان پاک سید بطحا گرفت
چون گریبان افق شد سینهاش مرآت حق
همچو موسی روشنی از سینهی سینا گرفت
با کلام ایزدی شد گوش و دستش آشنا
آیت الکرسی شنید و عروة الوثقی گرفت
در دل او چشمهها از زمزم و کوثر گشود
بر سر او سایهها از سدره و طوبی گرفت
تا بسوزد تن در اندوه و بسازد ملک جان
صبرِ ایوب و دم جانبخش از عیسی گرفت
آری آری برتر آمد از زنان روزگار
حضرت زهرا که نام از علّمالاسما گرفت
کشور آزادگی را مولد و منشا نهاد
شهر بند مردمی را مبدٱ و مبنا گرفت
مرحبا دلدادهای کاندر گلستان حیات
نکهت از گلدستهی جنت به صد سودا گرفت
حبّذا تا بندهای کاندر شبستان وجود
پرتو از گویای «سبحان الذی اسری» گرفت
منزل آرای کمالی کش کسی همپایه نیست
آفرینش را به لطف صورت و معنا گرفت
از زنی نیکوخصال احمد بهشتت هدیه کرد
تا نهال هستی از جانبازی تو پا گرفت
دامنت آرامبخش انبیا و اولیاست
زآن تو را آوازه هم دنیا و هم عقبا گرفت
هرکه زهرا را به گیتی مقتدای خویش ساخت
بیگمان بیت الامان در جنّت المأوا گرفت
عفت و عصمت فروغی از هزاران مهر اوست
در دل گردون از آن این پاکسیرت جا گرفت
(گلشن) و (مشفق) ستایند از بن دندان ورا
چونکه گوش جانشان را بانگ یا زهرا گرفت.
"گلشن کردستانی"