خاموش، دلشكسته، متين، با وقار بود
(رفیق بهار بود)
خاموش، دلشكسته، متين، با وقار بود
يادش بخير باد، چه شب زنده دار بود
آرامشی به پاكی یک صبح زود داشت
از روستایيان ِ سرِ چشمه سار بود
گلها براي ديدن او چانه میزدند
هم صحبت نسيم ، رفيق بهار بود
آرام و نرم زمزمه میكردو میگريست
از نسل جويبار ، خود جويبار بود
میگفت: كوچ راز نخستين زندگیست
از اين زمين سرد به فكر فرار بود
انگار از ظهور ضُحی اطّلاع داشت
چشم انتظار بود كه چشم انتظار بود
ياران توان درک غمش را نداشتند
درد دلش زياد، غمش بیشمار بود
بگذار تا كه حق سخن را ، ادا كنم
بودای نفس كشتهی اين روزگار بود
مرتضی اميری اسفندقه
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۹ ساعت 16:33 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب