بیوگرافی و اشعار بانو هما میرافشار

https://uploadkon.ir/uploads/e16c23_25بانو-هما-میرافشار-.jpg

(بیوگرافی)

بانو هما میرافشار _ شاعر و ترانه‌سرا _ در چهارم اسفند ماه 1315 خورشیدی در تهران و در خانواده‌ای هنرمند متولد شد. وی سرودن شعر را از کودکی و دوره‌ی دبستان آغاز کرد. میرافشار پدر خود را مشوق اصلی‌اش در زمینه‌ی سرودن شعر می‌نامد.

او در جوانی با علی میرافشار آشنا شده و ازدواج می‌کند و بعد از آن نام خانوادگی خود را میرافشار می‌خواند. وی از طریق این ازدواج با حمیرا خواننده‌ی ایرانی نسبت خانوادگی پیدا می‌کند. حمیرا دختر عموی علی میرافشار است. این پیوند، دوستی نزدیک بین هما و حمیرا را فراهم می‌آورد که به گفته‌ی خود او، جرقه‌ی تولید بسیاری از ترانه‌ها و همکاری‌های این دو با هم شد.

هما میرافشار از اوایل سال 1348، با ترانه‌ی "آسمون" که توسط کوروس سرهنگ‌زاده اجرا شد به جرگه‌ی ترانه‌سرایان پیوست. وی با ترانه‌سرایی ترانه‌ی "دل می‌گه دلبر میاد" برای مهستی به‌شهرت رسید.

هما میرافشار از پُرکارترین ترانه‌سرایان پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ بوده که با بیش‌ترین چهره‌های هنری همکاری داشته‌ است.

ترانه‌ی «گلپونه‌های وحشی دشت امیدم» با صدای ایرج بسطامی و اکبر گلپا از سروده‌های معروف هما میرافشار است.

هما میرافشار در این سال‌ها دو کتاب با نام‌های «گلپونه‌ها» و «آلاله‌ها» منتشر کرده‌است. وی اکنون ساکن لوس‌آنجلس است.‌

هما میرافشار در رابطه با چگونگی الهام ترانه‌ی گلپونه‌های وحشی چنین می‌گوید:

«سحرگاه چون پنجره را گشودم تا نسیم سحرگاهی با زلف‌های سرکش و جان ملتهبم بازی کند‌، عطر گلپونه‌های وحشی‌ مشام جانم را چنان سرشار ساخت که بی اختیار به سال‌ها قبل، یعنی زمان کودکی‌ام بازگشتم. همان دخترکی شدم که در کنار باریکه‌ی آبی به نام جوی که از نزدیک منزل‌شان می‌گذشت با سبزه‌های نورَس و گلپونه‌های وحشی درد و دل می‌کرد. همان دخترک ساکت و آرامی که بازی‌های کودکانه نیز شادمانش نمی‌ساخت. سراسر وجودش غمی بود مرموز که هر روز غروب به هنگام بهاران او را به کنار پونه های سرسبز می کشید:

سلام پونه‌ها … سلام گلپونه‌ها … امروز مامان با من قهر بود… و صبح نمی‌دانم چرا اخم‌های پدر باز نمی‌شد، حتی وقتی با دست‌های کوچکم برای او چای می‌ریختم به روی من لبخندی نزد، در عوض برادرم را…

گلپونه ها؛ مهری، دختر همسایه با من بازی نمی‌کند، چند روز است احساس می‌کنم اگر پسر به دنیا می‌آمدم بهتر بود. و گلپونه‌ها، با چشم‌های مهربان‌شان آرام به درد و دل‌های کودکانه‌ی من گوش می‌سپردند و هرگز از پرگویی های من نمی‌رنجیدند، مطمئن بودم که آنچه با آن‌ها گفته‌ام برای همیشه در سینه‌های پاک و نازنین‌شان دفن می‌شود. آری مطمئن بودم؛ و آن‌ها از همان کودکی، هر بهار سنگ صبور من بودند و من چه بسیارها که به انتظارشان چشم به راه ماندم.

و اکنون در این سحرگاه روشن و دلپذیر بهاریِ خود می‌اندیشم، در خود می‌گریَم و افسوس می‌خورم که چرا نمی‌توانم چون آن روزهای زودگذر و شیرین، حتی به گلپونه‌ها نیز اعتماد کنم. آه چه سخت است بدین‌گونه تنها ماندن که حتی نسیم سحری نیز همراز نیست و محرم راز… و قطعه‌ی شعر گلپونه‌ها را بدین خاطر سرودم».

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(گلپونه‌ها)

گل پونه های وحشیِ دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها...
من مانده ام تنها میان سیل غم ها
حبیبم سیل غم ها
گل پونه ها...
نا مهربانی آتشم زد ، آتشم زد
گل پونه ها...
بی همزبانی آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام ،
دیوانه ام ،
آزرده جانم
گل پونه های وحشیِ دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها...
من مانده ام تنها میان سیل غم ها
حبیبم سیل غم ها

"بانو هما میرافشار"

خواننده: ایرج بسطامی

پشت حصارای بلند، زندونیا در می‌زنن

(ترانه‌ی زندونیا)

پشت حصارای بلند، زندونیا در می‌زنن
پرنده‌هامون تو قفس، یه عمره پرپر می‌زنن

آی اسیرای گوش به زنگ!
شب زده و، پریده رنگ!

از اون ورِ ابرا داره سَحر صدامون میکنه
همین روزا معجزه‌ی دستا رهامون میکنه

«شادروان شهرام وفایی»

بیا سوار قصه رو، رو اسب خستگی ببین

(برج عاج)

بیا سوار قصه رو، رو اسب خستگی ببین
شدم برات یه خاطره فقط همین فقط همین

ببین بهار عشق‌مون پر از گلای پرپره
غم جفت مهربونتو به باغ گریه می‌بَره

ای تو مثل قصه با من همسفر تا مرز رویا
این منم تنهای تنها خسته از تکرار شب ها

طرح مات انتظارم چشم من فانوس راهه
جاده اما امتدادش... مثه بخت من سیاهه

چه تلخه بی‌ تو گم شدن تو سایه های سرد شب
چه خسته پرسه میزنه، پس از تو کوچه‌گرد شب

شاید تو با ستاره های شب صدامو گوش بدی
از برج عاجت آخرین ترانه هامو گوش بدی

لحظه‌های تلخ مرگه... لحظه های بی تو بودن
از تو سهم من همینه.... شعر دلتنگی سرودن

سایه‌ای تنها رو هرشب تا درِ میخونه بردن
در پناه می، شبا رو ، به فراموشی سپردن

«شادروان شهرام وفایی»

دنیارو من می‌بینم، توی چشمای خستت

ترانه‌ی «دوستت دارم» خواننده: شاهرخ

دنیارو من می‌بینم، توی چشمای خستت
سایه‌ی غم نشسته، روی لبای بستت

قفل سکوتو بشکن دنیای ما قشنگه
دنیای مایِ عاشق آسمونش یه رنگه

قلب من از تو روشنه، برکتِ صبحِ روشنی
بی‌تو نمی‌تونم باشم، هرجا بِرم تو با منی

بخون تو خونه‌ی چشمام، ببین فقط تورو میخوام
دوستت دارم دوستت دارم، تو زندگی تورو دارم

تو خلوت یه کوهی غروب چشمه ساری
یه آیه‌ی نجیبی پرنده‌ی بهاری

تنت مثه کویره، کویر گرم و خاکی
تو تشنه‌ای ولیکن همیشه خوبو پاکی

قلب من از تو روشنه، برکت صبح روشنی
بی‌تو نمی‌تونم باشم، هرجا بِرم تو با منی

بخون تو خونه‌ی چشمام، ببین فقط تورو میخوام
دوستت دارم دوستت، دارم تو زندگی تورو دارم

«شادروان شهرام وفایی»

بیوگرافی شادروان شهرام وفایی، شاعر و ترانه سرا

https://uploadkon.ir/uploads/6a7b14_25شهرام‌وفایی-.png

(بیوگرافی)

شادروان رضا وفایی با نام هنری «شهرام وفایی» ـ فرزند زنده‌یاد استاد حسین وفایی قمی ـ غزل‌سرای معروف معاصر ـ به سال 1333 خورشیدی، در قم چشم به جهان هستی گشود. و از سال 1348 به همراه خانواده ساکن تهران شدند. شهرام از زمان نوجوانی علاقه‌مند به سُرودن ترانه شد.

شهرام وفایی، ترانه‌سرایی حرفه‌ای را از سال 1352 آغاز کرد و بیشتر ترانه‌هایش توسط شاهرخ شاهید (خواننده‌ی قدیمی) در پیش از انقلاب خوانده شده است. ترانه‌های معروفی مانند :

«کولی» ـ «آلونک» ـ «شب شکن» ـ «بمون با من» ـ «دوستت دارم» ـ «شهید» ـ «زندونیا» ـ «میراث» ـ «دلم گرفته» و... که با صدای شاهرخ است که در دهه‌ی پنجاه با آهنگسازی زنده‌یاد منوچهر طاهرزاده کرمانشاهی و محمد شمس و داوود اردلان تبریزی انجام شد.

بعد از انقلاب شاهرخ شاهید از ایران رفت و چندین ترانه از شهرام وفایی را اجرا کرد که از معروفترین‌ها می‌توان «برج عاج» یا «سوار قصه» رو نام برد. دو شعر هم از شهرام وفایی با صدای منوچهر طاهرزاده پخش شد که یکی «یاد تو بخیر» و دیگری «بیا منو باور کن» بود.

یک آهنگ هم به نامِ «شهر برفی» بود که شهرام وفایی به شاهرخ سپرد و شاهرخ این شعر را به شماعی زاده داد تا بر روی آن ملودی بگذارد و متأسفانه شماعی زاده آن ملودی و شعر را خودش اجرا می‌کند. و موجب دلخوری و قطع ارتباط می‌شود. به تازگی متوجه شدم که متأسفانه شهرام وفایی درگذشته و تا کنون از تاریخ وفاتش اطلاعات دقیقی نیافتم.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(خونه)

شعر تنهایی خونه دیگه خوندن نداره
وقتى همخونه ندارى خونه موندن نداره

گرد تنهايى گرفته ديگه اين خونه‌ى غمگين
روزا همرنگ چشاته مثه شب ساكت و سنگين

شيشه‌ى آينه شكسته رو تن سنگى طاقچه
كاكلى چشماشو بسته گلا پژمرده تو باغچه

دست باد از رو درختا همه‌ى برگا رو چيده
ديگه هيشكى لب ايوون جوجه‌ها رو دون نميده

بى تو اين خونه‌ى خالى رنگى از شادى نداره
دست تنهام توى گلدون گل تنهايى می‌كاره

قصه‌ى دربه درى مو نمی‌دونى تو می‌دونم
تو هوايى كه تو نيستى به هواى كى بمونم؟

قصه تلخ غروبو خوندم از غربت چشات
می‌دونستم گل عشقم میشه پر پر توی دستات

می‌دونستم دل تنگم گورِ صد خاطره میشه
رو تنم خالی می‌مونه جای اون دستا همیشه

تو غزلواره‌ی عاشق رو چمن عطر شقایق
من و دلتنگی ابرا ، هوس گریه و هق هق

تو زلال تن آبی، من تن تشنه سرابم
فکر هم‌خونگی با تو نمیاد حتی به خوابم.

«شادروان شهرام وفایی»

آواز مرگ آمد به گوشم، هنگام کوچ است و جدایی

(آواز مرگ)

آواز مرگ آمد به گوشم، هنگام کوچ است و جدایی
گوید سروش غیب آمد، روز وداع آشنایی

ای کاروان! بار سفر بند، بگسل ز یار و شهر پیوند
پرواز کن ای روح سرکش! کامد زمان پرگشایی

باید رهیدن از دل موج، باید گذشتن از سر اوج
تنها تو و بحری پرآشوب، تنها تو و بی‌ناخدایی

آماده‌ی وصل خدا شو، ای اشک! پا تا سر صفا شو
ازخویش خویش ای‌جان جدا شو گر طالب روی خدایی

ملک فنا اینجاست آری! ملک بقا آنجاست باری
آنجا همه جاوید ماندن، اینجا همه رنج جدایی

اینجا تو را از بینوایی، گر خجلت آمد عار آمد
آنجا تو را بسیار آمد، فخر از نوای بینوایی

آنجا تو خود اصل وجودی، سرمایه‌ی آنچه تو بودی
باری نپرسندت که رایی! یا از چه شهری یا کجایی!

اینجا اگر مانند خاری، در بطن سرد خاک خفتی
آنجا ز خاک تیره‌روزی، ماننده‌ی سروی برآیی

اینجا همه آلودگی‌ها، آنجا همه آسودگی‌ها
اینجا همه بیهودگی‌ها، آنجا همه مهرآشنایی

اینجا کجا آید به کارت، جز خودنمایی، خودپرستی؟
آنجا تو را در شعله سوزند، از خودپرستی، خودنمایی!

(الفت) زمان مرگ آمد، طوفان به‌سوی برگ آمد
اینک ز عالم دل بریدن، آنک تو و روز جدایی.

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)

یلدا نمی‌خوام من تو رو می‌خوام

یلدا نمی‌خوام من تو رو می‌خوام....


یلدا نمی‌خوام من تو رو می‌خوام
چشمای غمگین تو یلدامه
پیش نگاه عاشقت بودن
پایان خوب آرزوهامه


کاشکی انار خنده‌تو داشتم
کاشکی که کرسی از تو گرمی داشت
کاشکی که بازم قلقلک بازی
روی لبامون باغچه‌ای می‌کاشت


دلتنگم و این درد سنگینه
این غم حسابش رفته از دستم
عمر تو یلدایی بشه ، ای عشق
تا لحظه‌ای که هستی و هستم


باز اسم تو افتاده تو فالم
کاشکی که چشمام لو نده چیزی
حافظ بگو: گمگشته برگرده
توو این شب بی‌رحم پاییزی


امشب یه دیقه بیشتر خسته‌م
امشب یه دیقه بیشتر تنهام
امشب اسیر مهربونی تم
امشب تو رو یه جور دیگه می‌خوام


عشق تو خوابیده توو آغوشم
اینو بفهم از چشم بیدارم
دیوونه می‌شم وقتی که می‌گی
یلدای من تنهات نمی‌ذارم


برفه که می‌باره روی موهام
چشمام چقد محتاج بارونه
سردم شده از بی تو لرزیدن
یخ بسته تنهاییم توی خونه


بازم بخند آروم جون من
شیرینی لبخندتو عشقه
مست قسم‌های دروغی‌تم
رو راستیه سوگندتو عشقه


وقتی دلت با عشق درگیره
وقتی دلت بی عشق می‌میره
ماه شب من باش امشب رُ
فردا برای هر دومون دیره.

"بانو مهدیه امینی"

من یار مهربانم دانا و خوش زبانم

ماندگارترین شعری را که تاکنون بارها و بارها خوانده‌ایم:

https://uploadkon.ir/uploads/b5e918_24من-یار-مهربانم-یمینی-شریف.jpg

(یار مهربان)

من یار مهربانم
دانا و خوش زبانم

گویم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم

هر مشکلی که داری

مشکل‌گشای آنم

پندت دهم فراوان
من یار پند دانم

من دوستی هنرمند
با سود و بی زیانم

از من مباش غافل
من یار مهربانم

"عباس یمینی شریف"

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم، مگه نه؟

(مگه نه؟...)

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم، مگه نه؟
یه سوالیم ، یه سوال بی جوابیم، مگه نه؟

یه روزی قصه ی پرغصه ی ما تموم میشه
آخرش نقطه ی پایان کتابیم، مگه نه؟

پشت هم موج بلا می‌شکنه و جلو میاد
وای بر ما که رو آب مثل حبابیم، مگه نه؟

کی میگه ما با همیم، ما که با هم جفت غمیم
دو تا عکسیم و به زندون ِ یه قابیم، مگه نه؟

ای خدا ! ابر محبت چرا بارون نداره؟
آسمون خشکه و ما تشنه ی آبیم، مگه نه ؟

کار دنیا رو که چشمم دیده بود گفت به دلم
ما دو تا پنجره ی رو به سرابیم، مگه نه ؟

اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم
آخر از بوسه ی خورشید کبابیم، مگه نه ؟

"زنده یاد بیژن سمندر"