(امام حسن مجتبی علیهالسلام)
دلآرامی که از مرجان، به جسم مرده بخشد جان
به زخم عاشقان مرهم، به دردعارفان، درمان
مسیحا دم سلیمانی، سلیمان جاه جانانی
به عارض چون کف موسی، به یکسو حلقهی ثعبان
ز تاب طرّهی پرچین، ز آب چهرهی رنگین
ز بوی آن، ز رنگ این، برد هم کفر و هم ایمان
مه گردون زیبایی، نهال باغ رعنایی
رخش از عالمآرایی دهد خورشید را خذلان
پریپیکر، ملکمنظر، بهشتیرو، مسلسلمو
به سیما حسرت حورا، به قامت غیرت غلمان
لبانش لعل جانپرور، بیانش لؤلؤ و گوهر
زبانش در عسل شکّر، دهانش حقهی مرجان
بهخاک پای آن دلبر، بسایم از دل و جان سر
که دارد نسبت از منظر، به سبط شاه انس و جان
حسَن، نور دل زهرا، حسنسیرت، حسنسیما
چه در صورت، چه در معنی، دلیل قادر سبحان
مهین فرزند پیغمبر، بهین نوباوهی حیدر
به ذات خالق اکبر، دلیل و حجت و برهان
روان محو جمال او، خِرد مات جلال او
به توصیف کمال او، ملک واله، فلک حیران
ز خوی او بوَد بویی، ز کوی او بوَد سویی
هوای جنّتالمأوی، صفای روضهی رضوان
جهانی پیر تا برنا ، به هر منزل به هر مأوا
به خوانِ جود و احسانش به انواع نعم مهمان
بِحار علم ربانی، جبال حلم سبحانی
علیم عِلم قرآنی، حکیم حکمت یزدان
جمال و جاه پیغمبر، جلال و رفعت حیدر
کمال قدرت داور، از او پیدا در او پنهان
سلیل ساقی کوثر، شفیع عرصهی محشر
به اهلجنّت و نیران، عتاب و لطف او میزان
دُر دریای دین و دل، قوی حلّال هر مشکل
که دارد از شئون منزل، میان واجب و امکان
علم شد دین پیغمبر، عیان شد مذهب جعفر
کشید او از سر همّت، چو پایصبر در دامان
نبیند همچو میلادی، نیارد همچو مولودی
هزاران سال هفتاختر، اگر تابد به چار ارکان
به خوان جود و اکرامش، ز لطف و نعمت عامش
روان خاص تا عامش، همه پروردهی احسان
نظیر او بدیل او شبیه او عدیل او
نیابد از گهر گیتی، نیارد از هنر کیهان
به عالم تا بود صهبا، به هر سرمایهی سودا
عدویش خسته و پژمان، مُحبّش خرّم و خندان
(شکیب) از جان ثنا گوید، ثنای مجتبی گوید
به هر صبح و مسا گوید، به هر نام و به هر عنوان
مگر آن خسرو بطحا، سرور سینهی زهرا
رهانَد از کرم او را، ز تاب طعنهی دونان
"شکیب اصفهانی"