شه سریر سیادت، مَه سپهر کمال

در منقبت و میلاد پیامبر اکرم (ص)

شه سریر سیادت، مَه سپهر کمال
نمود از افق مجدِ آفتابِ جمال

ندانم از چه طرف سر زد آفتاب امروز
که شام هجر بدل شد به بامداد وصال

خدیو مُلک رسالت درین همایون ماه
فکند بر سر خورشید سایه‌ی اقبال

به یُمن مولد مسعود احمد محمود
زدود زآینه‌ی روزگار، زنگ ملال

ز تاب طلعت او با کمال زیبایی
نمود جلوه، جمال مُهیمِن متعال

شهی که فرش درش قبله‌گاه عرش مجید
مهی که نور رخش آفتاب برج جلال

نبیّ امّی مکّی که جبرئیل امین
بر آستانه‌ی او خادمی‌ست چون میکال

بِحار رحمت رحمان که از عنایت او
سحاب فیض ببارد به برّ و بحر و جبال

به عرصه‌ای که نماید بُراق او جولان
به یک دو گام بماند ز پویه خنگ خیال

پناه عالم و آدم که باب احسانش
در آسمان و زمین است کعبه‌ی آمال

(شکیب)! تا به معانی رسی ز راه بیان
بکوش از دل و جان در ثنای احمد و آل

"شکیب اصفهانی"

دلآرامی‌ که‌ از مرجان، به‌ جسم‌ مرده‌ بخشد‌ جان

(امام حسن مجتبی علیه‌السلام)

دلآرامی‌ که‌ از مرجان، به‌ جسم‌ مرده‌ بخشد‌ جان
به‌ زخم‌ عاشقان‌ مرهم، به‌ دردعارفان، درمان

مسیحا دم سلیمانی، سلیمان جاه جانانی
به‌ عارض‌ چون‌ کف‌ موسی، به‌ یک‌سو حلقه‌ی ثعبان

ز تاب طرّه‌ی پرچین، ز آب چهره‌ی رنگین
ز بوی‌ آن، ز رنگ‌ این، برد هم کفر و هم ایمان

مه گردون زیبایی، نهال باغ رعنایی
رخش از عالم‌آرایی دهد خورشید را خذلان

پری‌پیکر، ملک‌منظر، بهشتی‌رو، مسلسل‌مو
به‌ سیما حسرت‌ حورا، به‌ قامت غیرت غلمان

لبانش لعل جان‌پرور، بیانش لؤلؤ و گوهر
زبانش در عسل شکّر، دهانش حقه‌ی مرجان

به‌خاک پای آن‌ دلبر، بسایم از دل‌ و جان سر
که‌ دارد‌ نسبت‌ از منظر، به‌ سبط شاه‌ انس‌ و جان

حسَن، نور دل‌ زهرا، حسن‌سیرت، حسن‌سیما
چه در صورت،‌ چه در معنی،‌ دلیل‌ قادر سبحان

مهین فرزند پیغمبر، بهین نوباوه‌ی حیدر
به ذات خالق اکبر، دلیل و حجت و برهان

روان محو جمال او، خِرد مات جلال او
به توصیف کمال او،‌ ملک واله، فلک حیران

ز خوی او بوَد بویی، ز کوی او بوَد سویی
هوای جنّت‌المأوی، صفای روضه‌ی رضوان

جهانی پیر تا برنا ، به هر منزل به هر مأوا
به‌ خوانِ‌ جود و احسانش به انواع‌ نعم مهمان

بِحار علم ربانی، جبال حلم سبحانی
علیم عِلم قرآنی، حکیم حکمت یزدان

جمال و جاه پیغمبر،‌ جلال و رفعت حیدر
کمال قدرت داور،‌ از او پیدا در او پنهان

سلیل ساقی کوثر، شفیع عرصه‌ی محشر
به اهل‌جنّت‌ و نیران،‌ عتاب و لطف او میزان

دُر دریای دین و دل، قوی حلّال هر مشکل
که‌ دارد از شئون‌ منزل، میان واجب و امکان

علم شد دین‌ پیغمبر، عیان شد مذهب جعفر
کشید او از سر همّت، چو پای‌صبر در دامان

نبیند همچو میلادی، نیارد همچو مولودی
هزاران‌ سال هفت‌اختر، اگر تابد به‌ چار ارکان

به‌ خوان‌ جود و اکرامش،‌ ز لطف‌ و نعمت‌ عامش
روان خاص تا عامش، همه پرورده‌ی احسان

نظیر او بدیل او شبیه او عدیل او
نیابد از گهر گیتی، نیارد از هنر کیهان

به عالم تا بود صهبا، به هر سرمایه‌ی سودا
عدویش‌ خسته‌ و پژمان، مُحبّش‌ خرّم‌ و خندان

(شکیب) از جان‌ ثنا گوید، ثنای‌ مجتبی گوید
به‌ هر صبح‌ و مسا گوید،‌ به‌ هر نام‌ و به‌ هر عنوان

مگر آن خسرو بطحا، سرور سینه‌ی زهرا
رهانَد از کرم او را، ز تاب طعنه‌ی دونان

"شکیب اصفهانی"

سلطان جود،‌ خسرو ذوالفضل ذوالجلال

«حضرت ابوالفضل علیه‌السلام»

(ماه بنی هاشم)

سلطان جود،‌ خسرو ذوالفضل ذوالجلال
نور وجود، مظهر حق، مُظهر کمال

شاه جلیل، معدن احسان، مقام امن
نسل خلیل،‌ رکن حرم،‌ کعبه‌ی رجال

راه رشاد، بنده‌ی معبود از عمل
باب مراد، قبله‌ی مقصود از فعال

صدر جلال، شاه مَلک خادم از شکوه
بَدر کمال،‌ ماه بنی‌هاشم از جمال

ترکیب عقل، روح مجرّد که از شئون
اوصاف او ز طبع توانا بود مُحال

امر عظیم، عزّ عُلا را به راه دین
در هر مقام، جوهر اعراض امتثال

از عزّ‌ و جاه،‌ مخزن اسرار لَم یَزَل
از رسم و راه، منشأ آثار لایزال

دلجوی شیخ و شاب، خدیو بزرگوار
فرزند بوتراب، ابوالفضل خوش‌خصال

هنگام بزم، احمد مرسل به عزّ و شأن
در کار رزم، حیدر صفدر به فرّ و فال

از شور و شوق، خادم خرگاه او تکین
از طوع و طبع، بنده‌ی درگاه او نیال

آب بقا ز خاک رهش خواهد آبرو
عرش عُلا ز فرش درش دارد انفعال

بر قاف قدر او نبرَد راه، جبرئیل
از سِدره گر که اوج بگیرد هزار سال

هرگز گمان مدار به قدرت گذر کند
بر بامِ قصرِ شوکت او ، طائر خیال

بر فرق ماسوا فکند سایه‌ی هما
عنقای قدر او بگشاید چو پرّ و بال

تا بنده‌ای بوَد به درِ بارگاه او
در گوش خود نموده فلک حلقه از هلال

در نینوا به عزم شهادت به زین نشست
برخاست چون به یاری سلطان بی‌همال

چون مرتضی دلیرِ اُحد صفدر حُنین
از دل کشید نعره‌ی تکبیر در قتال

از بازوی یدالله و از ضرب ذوالفقار
بر باد داد خرمن اعدای بدسگال

تا روز حشر همچو عَلَم سرفراز شد
از دست او چو دشمن دین گشت پایمال

با اینکه هر دو دست جدا شد ز پیکرش
هرگز نگشت خاطرش آزرده از ملال

یارب! به‌حقّ‌ خون‌ ابوالفضل‌ چون (شکیب)
ما را ببخش روز جزا موقع سؤال

"شکیب اصفهانی"

خلیل قادر سبحان، سلیل سید عالم

امام موسی‌ بن‌ جعفر علیه‌السلام

خلیل قادر سبحان، سلیل سیّد عالم
دلیل موسی عمران، نصیر عیسی مریم

کلیم طور ربّانی،‌ مسیحِ دار سبحانی
پناه عالی و دانی، ملاذ عالم و آدم

به کنز علَّم‌الاسماء،‌ به رمز سرِّ ما اَوحی
چه درصورت چه در معنی، علیم و عالم و اعلم

سرور سینه‌‌ی حیدر، فروغ چشم پیغمبر
فلک‌فر موسی جعفر، سلیمان مسیحا دم

حرم از کوی او طُرفی، صفا از روی او حرفی
محیط از جوی او ظرفی،‌ ز جامش جرعه‌‌ی زمزم

خدیو خطّه‌ی ایمان،‌ خدا را حجت و برهان
بنای کفر از او ویران،‌ حصار دین از او محکم

به ذکر او بوَد گویا،‌ به سوی او بوَد پویا
به هر شیئی که از اشیا،‌ بتابد نیّر اعظم

به مُلک لا شریک له،‌ ز سرِّ کاف و نون آگه
قضا با حکم او همره،‌ قدَر با امر او توأم

یم جودش که از احسان، بوَد دریای بی‌پایان
سراسر قلزم امکان بوَد یک قطره از آن یم

به دفع و رفع مطلب‌ها، به خلوت‌گاه دل شب‌ها
به اهل ذکر یارب‌ها، انیس و مونس و همدم

فلک درگه، ملک لشکر، شهی کز عزِّ و جاه و فر
ندارد خادمش در سر هوای تخت و تاج جم

به شرع مصطفی رهبر، به فرِّ مرتضی مظهر
به کلّ ماسَوا یاور، به راز کبریا مَحرم

چه در عزّت چه در خُذلان،‌ چه بر دانا چه بر نادان
به هر دردی بوَد درمان،‌ به هر زخمی بوَد مرهم

به امر او درین صحرا،‌ به حکم او درین بَیدا
پَرد عصفور با عنقا، چَرد روباه با ضیغم

بنای دین پیغمبر، حصار مذهب جعفر
به دست سعی آن سرور، نماید این‌چنین معظم

ز هر کامل بوَد اکمل، ز هر فاضل بوَد افضل
هم او آخر، هم او اول، هم او آدم، هم او خاتم

جمال مصطفی از او، جلال مرتضی از او
کمال کبریا از او، هویدا گشته تام و تم

چه گویم از کمال او که با جاه و جلال او
به توصیف جمال او زبان خامه شد ابکم

ایا ای شاه دریا دل! که احسانت بوَد شامل
به هر ناقص، به هر کامل،‌ به هر پژمان به هر خرّم

به لطف خالق داور، تویی مُظِهر تویی مَظهَر
ز ارباب کرم یکسر، تویی اقدم تویی اکرم

(شکیب) خسته را برهان ز قید و بند جسم و جان
ز تاب طعنه‌‌ی دونان دلش تا کی به غم مُدغم.

"شکیب اصفهانی"

خدیو ملک دو عالم، امیر فرخ فال

(امام هادی علیه‌السلام)

خدیو مُلک دو عالم، امیر فرّخ‌فال
یگانه نیّر اعظم، بر آسمان کمال

مکینِ مسندِ عزّ و عُلا، علی نقی
سلیلِ حضرت خیرالوریٰ، جهان جلال

شه سریر ولایت که آستانه‌ی او
در آسمان و زمین است، کعبه‌ی آمال

مَه سپهر هدایت که رأی روشن او
فکنده بر سر خورشید، سایه‌ی اقبال

صفای زمزم دین، مقتدای اهل یقین
یسار اهل یمین، افتخار احمد و آل

امیر یثرب و بطحا که از علّو مقام
نموده سامره را،‌ قبله‌ی نساء و رجال

رموز علم الهی، کُنوز حکمت حق
هم از طریقه‌ی اشراق، هم ز استدلال

ولیّ بار خدا، لطف کردگار ودود
قوام ارض و سما، عون ایزد متعال

به بارگاه جلالش، به نام عبد ذلیل
ستاده‌اند قضا و قدر،‌ به صفّ نعال

گدای درگه او را ز گنج استغنا
به لوح دل، نبوَد آرزوی مال و منال

شها! تویی که فلک، در صف غلامانت
نموده حلقه‌ی سیمین، به گوش خود ز هلال

بقای قدر و مقام تو تا رسد چو هما
ز حدّ حیّز امکان، گذشته مرغ خیال

به پیش طبع کریم تو، گاه جود و سخا
تفاوتی نکند سنگ و سیم و لعل و سفال

بر آستان سخایت، ز عین عون و عطا
برای شاه و گدا نیست، جای سین سؤال

ز خوان نعمت عام تو، خاص و عام، تمام
خورند روزی خود، بالغدوِّ و الاصال

به اهتمام تو افزود، قدر دین مبین
ز احتشام تو کاهید، فرّ کفر و ضلال

خدای عالمیان را ز راه لطف و عطا
تویی به هر دو جهان، مظهر جلال و جمال

یه‌ یُمن‌ مدح‌ تو، شاها! سزد ز شعر، (شکیب)
زند به مُلک فصاحت، لوای استقلال

"شکیب اصفهانی"

به چشم هرکه شود جلوه‌گر جمال علی

(امیرالمؤمنین علیه‌السلام)

به چشم هرکه شود جلوه‌گر جمال علی
به ذوالجلال بَرد راه از جلال علی

کمال هرچه نگنجد به صدهزار کتاب
به یک‌دو حرف توان یافت از کمال علی

رموز علم دو عالم به یک سخن یابی
اگر به گوش عمل بشنوی مقال علی

هلال شرع نبی شد چو بدر بی‌نقصان
به روز معرکه از تیغ چون هلال علی

خطی کز آن همه بر نقطه‌ی مراد رسند
عبارتی بود از نقش خط و خال علی

به‌ جای شمع فروزان به خلوت وحدت
بدید ختم رسل روی بی‌مثال علی

حدیث‌عدل و امامت که عین توحید است
به ماسویٰ شده روشن ز اعتدال علی

حکایتی که ز جام جهان‌نما گویند
کنایتی بود از ساغر سفال علی

رسید خضر به آب بقا دمی که ز جان
کشید جرعه‌ای از چشمۀ زلال علی

حرام ساقی کوثر بود حرام خدا
حلال ایزد داور بود حلال علی

وجود هرچه تصور کنی شود معدوم
چو منفصل شود از فیض اتصال علی

به قبض و بسط جهان آمر قضا و قدر
گمان مدار بود جز علی و آل علی

فروغ شمع هدایت بود به راه یقین
رسد به اهل قبول آن‌چه از قبال علی

اگر ز خواب گران لحظه‌ای شوی بیدار
به خاطرت گذرد روز و شب خیال علی

مرارت شب هجران تو را رود از یاد
رسد چو روز اجل مژده‌ی وصال علی

به ملک عالم ایجاد از جنوب و شمال
شمول رحمت رحمان بود شمال علی

خوشا کسی که به مهمان‌سرای عزّ و علا
به کام دل رسد از سفره‌ی نَوال علی

به جز در آینه‌ی مصطفی به شأن و مقام
ندیده‌ دیده‌ی صاحب‌دلی همال علی

خصائلی که بزرگان ستوده‌اند (شکیب)
نوشته‌ای بود از دفتر خصال علی

"شکیب اصفهانی"

خجسته شاه حجازی،‌ خدیو خطّه‌ی توس

(امام رضا علیه‌السلام)

خجسته شاه حجازی،‌ خدیو خطّه‌ی توس
امام ثامن ضامن،‌ یگانه شمس شموس

خلیل خالق یکتا،‌ سلیل فخر انام
دلیل عالم و آدم به ذکر یا قدّوس

شه سریر سیادت،‌ مه سپهر جلال
که آفتاب رباید ز خاک راهش بوس

سرور سینه‌ی زهرا که در همه آفاق
گشوده باب طرب مولدش به روی نفوس

به قصر قدر و مقامش چو مهر عالم‌تاب
فروغ ماه بوَد همچو شمع در فانوس

شها تویی که مراد از در تو می‌جویند
جهانیان همه از مؤمن و یهود و مجوس

صفای روضه‌ی کویت چو بنگرد رضوان
به باغ خلد بساید به هم کف افسوس

به جنب جاه و جلال تو هر مقام منیع
بوَد چو رود روان در کنار اقیانوس

به هر مرام، تویی دلپذیر نفس نفیس
به هر مقام، تویی بی نظیر رأس رئوس

هدایت تو کند منع گر مرام مسیح
به دِیر ناله‌ی یارب برآید از ناقوس

به کیشِ اهلِ درایت بوَد گناه عظیم
ز لطف عام تو گر بنده‌ای شود مأیوس

ستوده جمله صفات تو همچو گوهر ذات
به چشم مردم صاحب نظر بود محسوس

اگر سخن ز سخای تو در میان آید
یک از هزار نگنجد به کنز، یا قاموس

گدای کوی تو داند که در فلک بهرام
به‌بام قصر جلال تو می‌نوازد کوس

به هر مقام بوَد بوی خاک درگه تو
چه جای تخت سلیمان و گنج دقیانوس

بر آستانه‌ی قدس تو سر نهاده (شکیب)
بدین امید که با قدسیان بوَد مأنوس.

"شکیب اصفهانی"

نه چو پروانه همی بال و پرم، سوخت ز عشق

(عشق)

نه چو پروانه همی بال و پرم، سوخت ز عشق
همچنان شمع ز پا تا بِه سرم، سوخت ز عشق

آتشی عشقِ نهانی بِه دلِ من افروخت
که بِه هرجا بفتادی نظرم، سوخت ز عشق

اندرین باغ چو من شاخه‌ی پُر بار نبود
تو مبین بی‌ثمرم چون ثمرم، سوخت ز عشق

آه جانسوزِ منِ دِلشده خود می‌گوید :
حاجتی نیست که گویم جگرم، سوخت ز عشق

گر بِه سر منزلِ مقصود رسیدی ای دِل!
گو که افتاده زِ پا همسفرم، سوخت ز عشق

در جهان هر چِه بسوزد اثری دارد باز
من ندارم اثری چون اثرم، سوخت ز عشق

نخلِ امّید که از دیده‌ی تر پروردم
چشمه خشکید و نبخشیده برم، سوخت ز عشق

دِل که می‌بود مرا شمعِ شبِ هجر (شکیب)
نرسانیده به نورِ سحرم، سوخت ز عشق

"شکیب اصفهانی"

به مشام جان ز صبا رسد چو شمیم موی تو یا علی

(یا علی)

به مشام جان ز صبا رسد چو شمیم موی تو یا علی
دل بینوا به نوا رسد ز نسیم کوی تو یا علی

من و مهر ساقی مه‌لقا که به صوت مطرب خوش‌نوا
به سبوکشان مِی جانفزا دهد از سبوی تو یا علی

دل عاشقان دل عارفان همه همنوا همه همزبان
ز طریق دیده بوَد روان پی جستجوی تو یا علی

چه درین جهان چه درآن جهان ندهم به دولت جاودان
به سرای دل به سریر جان نظری به روی تو یا علی

به کنشت و کعبه به کیش من به یقین رسیده ز شکّ و ظنّ
بنموده مؤمن و برهَمن همه رو به سوی تو یا علی

نه عجب ازین دل ذوفنون که ز راه دیده رود برون
به هوای سلسلهٔ جنون ز کمند موی تو یا علی

رخ گل ز جلوه به گلسِتان شده باب طبع جهانیان
به نظاره‌گه چو دهد نشان خط رنگ و بوی تو یا علی

به یسار اهل یمین رسد به قبول اهل یقین رسد
اثری به خلد برین رسد چو ز طبع و خوی تو یا علی

به جزا ز قهر خدا اگر شرری زبان زند از سقر
تَف آن شراره زند شرر به دل عدوی تو یا علی

گل باغ دین به صفا رسد به کمال نشو و نما رسد
چو بر آن ز عین عطا رسد نم جوی آب تو یا علی

چو کفِ تو کان سخا بوَد چو یَدِ تو عقده‌گشا بوَد
به قلوب شاه و گدا بوَد همه آرزوی تو یا علی

به تمام عرصهٔ کن فکان نبوَد سری که به شوق جان
نشود به حلقهٔ صولجان به اراده‌گوی تو یا علی

نظری که دیده به هر زمان رخ روشن تو به هر مکان
شنود ز هرکه به هر زبان همه های و هوی تو یا علی

چو ز قدرت تو کمال حق چو ز صولت تو جلال حق
بنموده جلوه جمال حق ز رخ نکوی تو یا علی

ز (شکیب) خسته روا بوَد که تو را مدیحه‌سرا بوَد
چو مراد او ز ثنا بوَد همه گفت و گوی تو یا علی

"شکیب اصفهانی"

بیوگرافی و اشعار شکیب اصفهانی

https://uploadkon.ir/uploads/7d3721_24‪شکیب-اصفهانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان محمدرضا شکیب اصفهانی ـ متخلص به (شکیب) در سال 1284 خورشیدی ـ در محله‌ی قدیمی خوابجان (مدرس کنونی) در خانه‌ی پدر کشاورزش محمدحسین ـ بر کناره‌ی باغ سید میرزا دیده به جهان هستی گشود.

از کودکی گذشت و در جوانی پیشه‌ی قلمزنی را اختیار کرد، اما جان پر درد او سودای سوادی دیگر داشت. از این رو در 20 سالگی وارد مدرسه‌ی علمیه‌ی ملا عبدالله واقع در بازار بزرگ شهر اصفهان شد. اما متاع بارز جان او خریدار و بازاری دیگر می‌خواست. در مدرسه شاگرد «آیت الله ادیب بجنوردی» بود. از قیل و قال مدرس و مدرسه حالی حاصل‌اش نشد. سر سودایی‌اش، او را به سوی دیگر می‌کشید که باید به زبان می‌آورد آنچه را در دل داشت. لذا شاعری آغاز کرد و برای دریافت این فن شریف به محضر شاعر توانا «مصطفی قلی خان» متخلص به (سینا) راه یافت.

شکیب در تمام طول زندگانی‌اش مداح محبوب خود بود، آنکه دلیل راه و دوای دل دردمندانه‌اش بود، دلیل و دوای او امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (ع) بود. او چنان سوخته‌ی این محبت شد که هرچه می‌گفت ثنای اهل‌بیت (ع) بود و چون گدایی درگاه این خاندان اختیار کرد جز به اکرام اولیا از آن مائده‌ی آسمانی به چیز دیگری رضایت نمی‌داد.

او طبعی بلند داشت که فخر خود، فقر را به چیزی نمی‌فروخت و چنان زیست که می‌خواست، در عبودیت و بندگی در مهرورزی و معرفت زیست کند.

‌وفات :

سرانجام این شاعر دلسوخته، در 28 شهریور ماه 1361، برابر با دوم ذیحجه 1402 چشم از از جهان فروبست و مرغ جانش از تخت بند تن رها شد و پیکر او در جوار یاران و دوستان رفته‌اش در تکیه‌ی خاتون آبادی به خاک تخت پولاد سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(دولت دیدار)

تا به یاد چشم مست او ، زنم پیمانه‌ای
چون سبو افتاده‌ام در گوشه‌ی میخانه‌ای

من ز هجران سوزم و پروانه در عین وصال
هر کسی سوزد به نوعی در غم جانانه‌ای

بهر خال روی او ، دل شد اسیر موی او
آری اندر دام افتد مرغ ، بهر دانه‌ای

گِرد شمع روی جانان هر که بی‌پروا نسوخت
بهر جانبازی ندارد همت پروانه‌ای

دولت دیدار او را روز و شب جویم ز دل
تا مگر آن گنج یابم گوشه‌ی میخانه‌ای

چند می‌ترسانی‌ام از حلقه‌ی زلفش (شکیب)
کی غم از زنجیر دارد همچو من دیوانه‌ای

"شکیب اصفهانی"