خونچه‌ها بر سر نی، دایره در دایره دف

(دایره ها)

خونچه‌ها بر سر نی، دایره در دایره دف
و صدا توی صدا، دایره: سر، دایره: دف

و صدا حنجر داوود که بر نیزه بلند
اشک زد دایره‌ای دایره تر، دایره دف

دایره حلقه زد و حلقه زد و بغضی شد
بغض، دختر شد و دنبال پدر، دایره دف

غصه ها حلقه‌ی گیسوی پریشانی شد
ریخت از شانه‌ی دختر به کمر، دایره دف!

دخترک دایره در دایره هی دور پدر...
روی یک پاشنه چرخیدن در، دایره، دف

مادری سوخته در هیأت خورشید آمد
نیست آتش‌تر ازین آتش تر، دایره، دف!

جام در جام عزا داشت تعارف می‌شد
خیمه در خیمه، خبر پشت خبر، دایره، دف

خبر انگار که هفتاد و دو بار آوردند
مادری سرزده دنبال پسر، دایره، دف

نیزه ها گیج و پریشان و چنین سر...گردان
تن به‌جا مانده و سر قصد سفر، دایره، دف

خونچه ها بر سرنی، دایره در دایره دف
و صدا توی صدا، دایره: سر، دایره: دف.

"عالیه مهرابی"

در سوز جگرسوختگان، ساز شگفتی است

(حگرسوختگان)

در سوز جگرسوختگان، ساز شگفتی است
این مزرعه در رویش آواز شگفتی است

ققنوس‌تر از پیش به آتش زد و برخاست
در آخر اسفند، سرآغاز شگفتی است

گفتند که خاکستری از لاله به جا ماند
در مرگ شهیدانه چه ایجاز شگفتی است

آن سرو سرافراز سری باخته در عشق
سر رفتن پیمانه، سرانداز شگفتی است

موسی شدی از نیل گذر کردی و فردا
بیروت تماشاگه اعجاز شگفتی است

خون تو مگر حل کند این مسأله‌ها را
در پرده این حادثه‌ها راز شگفتی است

وقتش شده سی مرغ رها بال بگیرند
تا قاف شب قدس چه پرواز شگفتی است

آواز گلی می‌رسد از آن سوی دیوار
فصلی که به راه است سرآغاز شگفتی است

"عالیه مهرابی"

دو گنجشکیم،  گنجشکان دلبسته به آواز رهای هم

(مسافرهای عاشق)

دو گنجشکیم،  گنجشکان دلبسته به آواز رهای هم
که عمری شاعری کردیم خواب و زندگی را پا به پای هم

همیشه عشق لازم نیست در افسانه‌ها یک کوهکن باشد
که گاهی تکیه‌گاهی چون دو کوه از عشق می‌سازد برای هم

خدا ای کاش که در سرنوشت ما دو کاج این‌گونه بنویسد
که باشد در گذار باد حتی شانه‌های ما عصای هم

تو حرف روزهای بهمنی و من سکوت گرم تابستان
که طی کردیم سرد و گرم‌های زندگی را در هوای هم

شبیه ساحل و دریا پریشان کدام آرامش محضیم؟
می‌آغازیم هر پایان بی تکرار را با ردپای هم

خدا یادش نخواهد رفت حال ما مسافرهای عاشق را
که در این جاده هر دو بدرقه کردیم هم را با دعای هم

عالیه مهرابی

نوبرانه می‌نوشد غم سبو سبو از من

(تلاوت مهتاب)

نوبرانه می‌نوشد غم، سبو سبو از من
خطبه خطبه سیب از تو، شاخهٔ گلو از من

مو به مو پریشانم، می‌رود که بنویسد
نیزه سر به سر از تو، شعله مو به مو از من

سوره سوره رگ‌هایت روی دست پیراهن
شرح آیه‌ها از تو ، دست با وضو از من

آتشی که در ظهر باغ چادرم گل کرد
شعله شعله می‌گیرد عطر و رنگ و بو از من

چشمه چشمه لب‌هایم در تلاوت مهتاب
ماه آسمان حتی ، دارد آبرو از من

برگ برگ تقویمم پر شد از شکفتن‌ها:
خطبه خطبه سیب از تو، شاخهٔ گلو از من!

"عالیه مهرابی"

ما خار چشمان زمستانیم

(تا پای جان...)

ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
در برف‌ریز ظلمت و بیداد
زخم تبر خوردیم و گل کردیم

با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم

از هشت فصل داغ می‌آییم
از سال‌های آب و آیینه
از فصل‌های لاله‌باران‌ها
از روزهای بغض در سینه

از پیله ی تحریم‌ها رستیم
در پیله‌ها پروانه‌تر گشتیم
ما در مصاف صخره‌های سخت
چون موج‌ها کوبنده برگشتیم

داغ شهیدان زمان هرگز
در سینه‌ها پرپر نمی‌ماند
از کاخ ظلمت‌خیز استکبار
جز مشت خاکستر نمی‌ماند

با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم

عالیه مهرابی

شاخه ها در تلاوت انگور ، خوشه ها نوبرانه آوردند

(نوبرانه)

شاخه ها در تلاوت انگور ، خوشه ها نوبرانه آوردند
نيزه ها از تن تو روييدند، ريشه هايت جوانه آوردند!

قرص ماه است و حلقه‌ی گيسو، سر به يكسو نشسته تن يكسو
پاره شد اينچنين رگ تسبيح كه تو را دانه دانه آوردند!

عطش از دست آب نوشيدند، گل به گل زخم تازه پوشيدند
عطر اين داغهای پرپر را بادها روی شانه آوردند!

داغ ديدند چشم مادرها ، شعله‌ورتر شدند طوفان‌ها
شعله بر كوه صبرشان افتاد، آتشی پرزبانه آوردند

چشم‌های تو ليلة‌القدرند که پر از آیه های "والفجر"ند
نيزه ها خط به خط نوشتند و اثری جاودانه آوردند!

خون تو در رگ زمين جوشيد، نبض تندت زد و زمين چرخيد
بعد تو لاله ها كه روييدند ، از تو صدها نشانه آوردند!

"عالیه مهرابی"

ماه در حلقه‌ی گیسوش به دام افتاده

(سقای مهربان کربلا)

ماه در حلقه‌ی گیسوش به دام افتاده
چشم این دهکده بر ماه تمام افتاده!

هر ستاره كه شبی خواست به پايش برسد
عاقبت سوخته و از سر بام افتاده!

چشم‌هایش چقدر حال قشنگی دارند
مثل دو حبّه‌ی انگور به جام افتاده

خم ابروش اگر قوس کمان نیست ولی
ذوالفقاری‌است که از دست نیام افتاده

دست‌ها خوشه‌ی انگور که از شانه‌ی تاک
رگ یک حادثه در دست کدام افتاده

آب را ریخته در جام دو دستش اما:
این حلالی‌است که بدجور حرام افتاده!

چه پیامی‌است که زیباتر از آن ممکن نیست
گرچه دو واژه از این متن پیام افتاده!

"عالیه مهرابی"

بیوگرافی و اشعار بانو عالیه مهرابی

https://uploadkon.ir/uploads/c57f02_25‪-دکتر-عالیه-مهرابی.png

(بیوگرافی)

بانو دکتر عالیه مهرابی شاعر، نویسنده و ترانه‌سرا در 31 تیرماه 1359 در یزد متولد شد. او دارای مدرک دکترای ادبیات‌ مقاومت و مدرس دانشگاه در یزد است. این شاعر یزدی از سال ۱۳۷۴ به صورت جدی مقوله‌ی شعر را با شرکت در محافل ادبی شهر یزد آغاز کرده است.

مهرابی نامزد جایزه‌ی کتاب سال قلم زرّین و جشنواره‌ی بین‌المللی شعر فجر بوده و داوری جشنواره‌های مختلفی را بر عهده داشته است. عضویت در شورای سیاستگذاری حوزه‌ی هنری یزد، مسؤول شورای شعر بسیج هنرمندان یزد و مدیرعامل مؤسسه‌ی اوج سیمرغ هنر، از سوابق او است. وی بیش از ۲۵ عنوان کتاب را تألیف یا گردآوری کرده است.

«قلمدان‌های فیروزه»، « مسافران کوپه‌ی صبح»، « به رنگ آتش»، « گریه‌های شمع، خنده‌های باد»، «به امضای گل سرخ»، و «خوشه‌های مینیاتوری» برخی از مجموعه تألیفات اوست.

هرساله جمع کثیری از هیأت‌های عزاداری یزد از سروده‌های وی (که فعالیت گسترده‌ای در عرصه‌ی شعر آئینی دارد) به عنوان نوحه جهت عزاداری خود استفاده می‌کنند.‌

(به پیشگاه حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها)

قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافه‌ی چادر گلدار تو با مشک ترش

جاده خوشبو شده انگار که بیرون زده است
عطر دلتنگی گل از چمدان سفرش

قدمت پشت قدم‌های برادر جاری
کوه سر ریز شده چشمه به چشمه هنرش

در سفرنامه نوشتن چه مهارت دارد
اشک چشمان تو با آن قلم شعله‌ورش

گرچه دلتنگی تو سبک خراسانی داشت
مانده در دفتر قم ، بیت به بیت اثرش

عطر معصوم تو در صبح شبستان پیچید
کرد آیینه در آیینه پرآوازه‌ ترش!

پر از آواز کبوتر شده این شهر انگار
که خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش

بی‌گمان دور ضریح تو نمی‌گردانند
هرکه چون دانه‌ی اسپند نسوزد جگرش

"عالیه مهرابی"