سلام حضرت آقای مسلمین جهان!

(سلام حضرت آقا...)

سلام حضرت آقای مسلمین جهان!
سلام رهبر دلسوز و مخلص ایران!

سلام مرد سخن‌های تند و طوفانی!
امیر صف شکن! ای آیت خراسانی!

سلام نایب بر حق مهدی موعود!
خداکند که شود دشمن شما نابود

مقام قرب شماها کجا و ما به کجا!؟
"ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا"

ولی فقط به امید شنیدن سخنم
کمی زده به سرم با شما گپی بزنم

شما به مسند عزت نشسته اید آقا
و چشم ازین‌همه دلخسته بسته اید آقا

به مردمی که به یارانه‌های خرد، خوش‌اند
اگرچه درد ، زیاد است باز هم خمش‌اند

به بغض و گریه و شرمندگی باباها
به درد و حزن و سرافکندگی باباها

به مادری که "نداری" برید امانش را
و خرج یومیه، بر لب رساند جانش را

به دختری که نبود ِ جهیزیه ، کشتش!
و رازهای مگویی که ماند در مشتش

به گریه ی پدری که بریده... خسته شده
و رشته های امیدش ز هم گسسته شده

به گریه های زنی که غمش "خراب"اش کرد
به دختری که مرید تو "سگ" خطابش کرد

به بچه ای که شب و روز عید غم دارد
لباس و دلخوشی و شوق و ذوق، کم دارد

به یأس فلسفی باسوادهای فقیر
به فقر و گریه ی نوزاد و مادر بی شیر...

نگو که بی‌خبری از غم دل ضعفا
نگو که باور این حرف، مشکل است آقا!

شما که از دل "سید حسن" خبر داری
شما که از همه جای "یمن" خبر داری

شما که هست حواست به کل کشورها
نگو ز هموطن خویش غافلی آقا!

خلاصه می.کنم آقا! کلافه‌ات نکنم
اسیر این‌همه حرف اضافه‌ات نکنم

خدا کند که بخوانی جواب‌مان بدهی
ز "می سرای عدالت" شراب‌مان بدهی

خلاصه این‌که کمی فکر کن خدایی هست
"مکن! که مظلمه ی خلق را جزایی هست"!

"جواد بنی‌اسدی"

من: سائلِ نگاهِ تو من: عبدِ روسیاه

(ضامن آهو)

من: سائلِ نگاهِ تو من: عبدِ روسياه
غمديده ی بلازده‌ای غرق در گناه

تو: آنكسی كه ضامنِ آهو شدی ز لطف
من نيز يا رضا! به تو می آورم پناه

وقتی كه در كنار توام، شوق پشتِ شوق
وقتی كه دورم از حرمت ، آه پشتِ آه

هركس گدای توست، شود عاقبت به خير
عمری كه وقف تو نشود ، می‌شود تباه

هجرِ تو رنج و وصلِ تو آرامشِ دل است
آرامشم عطا كن و از رنجِ من بكاه

با یک نگاه ، وحشت و ترسِ مرا بگير
وقتی به شانه آمدم از سمتِ "پنجراه"

"جواد بنی اسدی"

این روزها حال و هوای شهر، سنگین است

(هشتمین سین)

این روزها حال و هوای شهر، سنگین است
این ها همه از برکتِ سوغاتیِ چین است

یک عده شادند از فَراغت های این مدت
اما دلِ قشرِ ضعیفِ شهر ، غمگین است

دنیا به کامِ روزمزد این روزها تلخ است
اما به کامِ عده ای بسیار شیرین است

شرمنده ی اهل و عیالش می‌شود امسال
سیلِ سرشکِ شرمِ بابا هشتمین سین است

یک عمر سگ دو زد برای کارفرمایش
حالا چه؟ بی‌جیره مواجب در قرنطینه ست

با حمله ی ویروس، از نان خوردن افتاده ست
زحمتکشی در کشور ما پاسخش این است

گویا خوشی سهمِ دلِ حسرت کشِ ما نیست
دیگر دلم به هرچه هست و نیست، بدبین است...

"جواد بنی‌ اسدی"

به امّیدِ وصالش دیده بر در دوختم عمری

(دلدادگی)

به امّیدِ وصالش دیده بر در دوختم عمری
شبیهِ شمع، با چشمانِ گریان، سوختم عمری

نخِ دلدادگی ، آوردم و با سوزنِ محنت
نگاهم را به راهِ انتظارش دوختم عمری

هر آن چه غیرِ او را از دلم انداختم بیرون
به جایش مهرِ او را در دلم اندوختم عمری

اگر در عرصهٔ عشق این‌چنین نام‌آور است این دل
به او هر صبح و شب، درسِ وفا آموختم عمری

شود از عشق آیا سینه ام روزی تهی؟ هرگز!
میانش شعله ها از اشتیاق افروختم عمری

"جواد بنی‌ اسدی"

در باورِ تو، خزان قشنگ است رفیق! 

•┈••✾•رباعی پاییزی•✾••┈•


در باورِ تو، خزان قشنگ است رفیق! 
از منظرِ من، فصلِ درنگ است رفیق! 
امروز، اگر برگ به خاک افتاده ست، 
تاوانِ عوض کردنِ رنگ است رفیق! 


آرام و صبور و پاک، نارنجی‌پوش
با سينه‌ی چاک چاک، نارنجی‌پوش
با حوصله، برگ های رنگی را برد
از روی لباسِ خاک، نارنجی ‌پوش... 


كردند به قصدِ غارتِ گنجی، كوچ
انصاف نبود با چنین رنجی، كوچ
پاييز رسيد و برگ ها می‌کردند
از سبز، به زرد و سرخ و نارنجی، كوچ!


او جامه‌ ی رنگیِ خودش را دارد
او شوخی و شنگیِ خودش را دارد
سر تا سرِ باغ، رنگ‌رنگی شده است
پاييز، قشنگیِ خودش را دارد... 

"جواد بنی‌ اسدی"

با سر افتادم و روز از نو و روزی از نو!

(عید فطر)

با سر افتادم و روز از نو و روزی از نو!
دل ز کف دادم و روز از نو و روزی از نو!

توبه‌یِ تواَمِ با ناله و اشک و حسرت
رفت از یادم و روز از نو و روزی از نو!

به "علی" و به "حسین" و به تمام حضرات
قسمش دادم و روز از نو و روزی از نو!

وعده‌یِ جنت و لطف و کرمِ حضرتِ حق... 
پسرِ آدم و روز از نو و روزی از نو!

"رمضان" فرصتِ پرهیزِ دلم بود و گذشت
باز آزادم و روز از نو و روزی از نو!...

"جواد بنی ‌اسدی"

ایزد ، تو را یگانه ی دنیا و دین نوشت

(بهشت برین)

ایزد ، تو را یگانه ی دنیا و دین نوشت
نامِ تو را به مهر و محبت، عجین نوشت

تا نامِ سرزمینِ مرا ، جاودان کند
نامِ تو را به تارکِ «ایران زمین» نوشت

بعد از کشیدنِ تو خداوندِ مهربان
پایِ ورق، برای خودش "آفرین" نوشت!

دنبالِ نامِ شهرِ تو بودم ، که کردگار
بر سردرش -درشت- "بهشتِ برین" نوشت!

همسایه ی امام رضایم به لطف حق
صدشکر، سرنوشتِ مرا این‌چنین نوشت

گفتم عقیقِ سرخِ مرا خوش تراش کن
استادکار ، نامِ تو را بر نگین نوشت...

"جواد بنی اسدی"

قدم در مسیرِ خطر می‌گذارم

(مسیر خطر)

قدم در مسیرِ خطر می‌گذارم
به پای غمِ عشق، سر می‌گذارم

خیالِ وصالِ تو را روی سینه
فراقِ تورا پشتِ سر می‌گذارم

فراق تو را بینِ نشریّه‌ ی دل
به ‌عنوانِ رأس‌الخبر می‌گذارم

به سوی تو هر وقت می‌آیم ای‌گل! 
غم و غصه را پشتِ در می‌گذارم

دلم لک زده پا به پای تو باشم
اگر با دلم سر به سر می‌گذارم

به لبخندِ تلخِ تو ، نامِ تنفر
به قهرِ تو نامِ سفر می‌گذارم

درین شعر، یک واژه ی "سجده" بگذار
به پای تو در قبلِ هر "می‌گذارم"!

"جواد بنی‌ اسدی"

باز غم ، معتکف دل شد و سوزاند مرا

سلام خدمت اهالی شعر و ادب

مسأله ای هست که لازم می‌دونم راجع بهش کمی صحبت کنم حقیر اوایل سال 92 تحت تاثیر یه سری مسائل، یه مثنوی حدودا چهل بیتی  با مطلع  «پدرم کله ی صبح است برو! داد نزن!» سرودم که اوایل از خوندنش ابا داشتم بخاطر فضای عریان بعضی از ابیاتش ابیات پایانی اون مثنوی تقدیم محضر امیرالمؤمنین شده بود که به همین دلیل دوستانی که شنیده بودند این کار رو از من دعوت کردن که توی جشن عید غدیر اون سال دانشگاه بخونمش. چنین هم شد و الحمدلله با اقبال مواجه شد بعد به توصیه ی همون دوستان در وبلاگم منتشرش کردم
حدود دو سال بعد کلیپی به دستم رسید که یه خانم ابیات اعتراضی این مثنوی رو با حذف ابیات مربوط به امیرالمؤمنین با زیر صدای ساز و با چند غلط خوانشی خونده بود و به نام فروغ عزیز منتشر کرده بود.
دوستان شاعر مطلع هستند که یه شاعر چه عذابی می‌کشه توی این شرایط از سمت دوستان عزیز و کارشناسان بزرگوار تلاش زیادی صورت گرفت که این انتساب غلط از بین بره اما هنوز هم زمزمه هایی هست...
چقدر خوب میشد اگه با یه اطلاع رسانی خوب این مشکل حل می شد...

این هم ابیاتی که بعد از شنیدن این انتساب نوشتم. 

 

باز غم ، معتکف دل شد و سوزاند مرا
غزل غم شدم و حضرت دل خواند مرا!

پدرم! باز دهان قلمم باز شده
طبع دیوانه ی من قافیه پرداز شده

پدرم! خسته ام از هرچه سرم آوردند
خسته از هرچه سر بال و پرم آوردند

عده ای خرده گرفتند به کم صبری من
به غم و درد نهان در غزل ابری من

عده ای نیز نخواندند...ولی انگ زدند
با تعصب به سرود پسرت سنگ زدند!

بانگ وا حسرت روباه جماعت برخاست
کرکسان نیز دویدند پی کیفرخواست!

همه گفتند که این شعر، شروع بلواست
کشور ما گل و بلبل شده...نقدت بیجاست!

اندکی نقد نوشتیم...شلوغش کردند
مثنوی گفتم و تقدیم فروغش کردند

همه گفتند که حرف تو دروغ است پسر!
شعر نابت متعلق به فروغ است پسر!

قلمم سوخته دل، کنج قلمدان، نگران...
شعر من بود سند خورد به نام دگران....

"جواد بنی اسدی"

پدرم! کله ی صبح است برو داد نزن!

(برو داد نزن!...) 

پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
من که بیدار شدم، این همه فریاد نزن!

توی ذهن تو نماز است فقط! میدانم
پدرم! چشم! فقط داد نزن! میخوانم!

من از امروز، مسلمانِ مسلمان، باشد!
کار هر روز وشبم خواندن قران، باشد! 

هرچه گفتی تو قبول است، فقط راضی باش
پدرم! جان علی از پسرت راضی باش

کاش بنشینی و یک لحظه فقط گوش کنی!
کاش یک لحظه به حرف پسرت گوش کنی!

حَجَر از حافظه ها پاک شده... می‌فهمی؟؟
پسرت صاحب ادراک شده، می‌فهمی؟

بخدا حق، همه ی آنچه تو میگویی نیست!
پدرم! حضرت حق، آنکه تو میجویی نیست!

پدرم! ما همه در ظاهر دین، بند شدیم
همگی منحرف از دین خداوند شدیم

غربت عقل نمایان شده امروز پدر! 
نام عباس علی نان شده امروز پدر!

دین نگفته ست ز خون شهدا وام بگیر!
کربلا رسم کن از گریه_کنان شام بگیر!

شش دهه هر شب و هر روز سرش را کندند
در خفا ، آه! به ریش همه_مان می‌خندند!

بردن نام علی رمز مسلمانی نیست
دین به این‌قدر عزاداری طولانی نیست

علی از قوت جهان لقمه ی نانی برداشت
قدم خیر که برداشت، نهانی برداشت

جانفدا؟ شیعه؟ محب؟ دوست؟ کدامی ای دوست!؟
تو خودت حکم کن! اینجا چه کسی پیرو اوست؟؟

مال مردم خوری و گردن کج پیش خدا؟؟
در سرا ، با پری و توی حرم ، با مولا؟؟

شیخ_هامان به شکم_بارگی عادت کردند
رؤسا نیز به خونخوارگی عادت کردند!

مؤمن واقعی آن است که الگو باشد
آن زبان درخور ذکر است که حقگو باشد

هرکه پیشانی او زخم شده مؤمن نیست
پیر وادی شدن ای دوست! به سال و سن نیست!

دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست!
به خدای تو قسم پیرو دین خودبین نیست!

دین کجا گفته که همسایه ی خود را ول کن؟
دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟؟

دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟
دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟؟

دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است!؟

دین نگفته ست ببر آبروی مومن را 
دین نوشته است بخر آبروی مومن را

به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم
ناخدا جان!همه در غیر خدا غرق شدیم

دل خوشی‌مان همه این است مسلمان هستیم
فخر داریم که ما پیرو قرآن هستیم

ما مسلمان دروغیم!... مسلمانِ فریب!
همه ی دغدغه_مان این شده: گندم؟ یاسیب؟...

هر که از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گرده ی این مذهب خورد!

آب راکد بشود, قطع و یقین می‌گندد!
غرب یکدست به دینداری مان می‌خندد!

در نمازت "خم ابروی نگار" آوردی! 
با عبادات چنین، گند به بار آوردی!

هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست
اصلا انگار نه انگار خدا آن بالاست!

چه نمازی ست که یک ذره خدایی نشده؟؟
این نمازی ست زمینی و هوایی نشده!

پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را
این‌همه کش نده این مد "و لا الضااااااالین" را

کاش از عشق بمیریم ولی فکر کنیم
کاش یک لحظه به رفتار علی فکر کنیم

چشم را باز کن ای دوست! جوانمرد علی ست!
چاه می داد گواهی: پدر درد علی ست...

سعی میکرد حقوق همه یکسان باشد
سعی میکرد که هر لحظه مسلمان باشد

ای عقیل! از چه نگاه تو به این اموال است؟
دست بردار! علی بر سر بیت المال است!

او نمی‌خواست که دین بی در و پیکر باشد
دست باید بکشد گرچه برادر باشد!

روزها سوخت درآن داغی نخلستان ها
مرد کار است علی... گوش کنید انسان ها

او دلیری ست که بیش از همه انسان بوده
او امیری ست که بابای یتیمان بوده

آه! دل را به طریق غلط انداختمش!
سال‌ها شیعه ی او بودم و نشناختمش

کاش در دین گوارای خود اندیشه کنیم
کاش در مشرب آقای خود اندیشه کنیم...

فکر کن در سخن بی خلل پیغمبر:
"ساعتی فکر ز صد سال عبادت بهتر..."

"جواد بنی اسدی"