از دشت ظلمت تا خدا تابید خورشید

(ملکوت خورشید)

از دشت ظلمت تا خدا تابید خورشید
اعجاز سبز شعشعه بخشید خورشید

از ماورای عالم خاکی گذر کرد
بر وسعت اندیشه ها تابید خورشید

گُل کرد و از مِهر زلال بی زوالش
عطر زلال عاشقی پاشید خورشید

با عطر زیبای دلارام ولایش
سجاده‌ی شب تا سحر گردید خورشید

تا بشکند سدّ سکوت معدلت را
گردیده در نسل زمان جاوید خورشید

تا جلوه بخشد معنی قالوابلیٰ را
می‌خواند بر نی سوره‌ی توحید خورشید

در این چکامه واژه واژه گفت (کوشا)
طومار نیرنگ و ستم پیچید خورشید.

سید محمد صالحی (کوشا)

تا که نوشیدم می از جام گل‌افشان غدیر

(تاج کَرَّمنا)

تا که نوشیدم می از جام گل‌افشان غدیر
نکهت مینو گرفتم از گلستان غدیر

ابر رحمت در سپهر دیدگانم جلوه کرد
شاخه شاخه گل دمید از فیض باران غدیر

سبز شد باغ دلارایی درون سینه‌ام
مرحبا صدمرحبا بادا به بستان غدیر

آیه‌ی «اَکمَلتُ» شد ابلاغ از سوی رسول
دیده‌ها روشن شد از انوار فرمان غدیر

تاج «کَرَّمنا» نبی تا بر سر مولا نهاد
آشکارا گشت رمز و راز پنهان غدیر

کعبه‌ی دل را ز نور حق چراغانی کنیم
تا درخشد لحظه لحظه مهر رخشان غدیر

در حریم حرمت نورِ ولا ساکن شویم
جلوه جلوه تا کنیم از عهد و پیمان غدیر

قبله‌ی آزادگان اهل دل باشد علی
صید دل‌ها می‌کند اعجاز عرفان غدیر

روح را الفت دهد با عرش ربُ العالمین
رامش دل آورد پیوند سبحان غدیر

می‌زند نقش بقا بر سینه‌ی آیینه‌ها
بر ضریح خاطره تابیده ایمان غدیر

پرتو حق، روشنی بخشد به ادراک بشر
طبع (کوشا) زین‌سبب باشد غزل‌خوان غدیر

سید محمد صالحی (کوشا)

چون چشمه‌ی زلالی در چشم کوهساران

(بردار پَرده از رخ)

چون چشمه‌ی زلالی در چشم کوهساران
همچون نسیم صبحی در زلف آبشاران

در آسمان چشمت یک کهکشان ستاره ست
همواره رخ نماید بر شام زنده داران

چون زنبق طلایی پیچیده نکهت تو
پیوسته می‌نوازد عطرت مشام یاران

بازآ به‌سان باران بر ما ببار جانا
تا دل شکوفه آرد مانند نوبهاران

بر لوح آفرینش نقشی ز عشق بستند
تا جان شود نثارت مانند سربداران

بردار پرده از رخ، تا مَه خَجل بگردد
ما را رها کن از شب، ای ماه غمگساران!

در بزم خلوت خود مهمان نمای ما را
باشد که غم سرآید مانند کامکاران

از باغ سبز چشمت هرگز گلی نچیدیم
عمری دگر نمانده ما را به روزگاران

هرگاه عاشقی را در دل مرور کردم
دیدم نشسته (کوشا) در جمع بی‌قراران

سید محمد صالحی (کوشا)

چشم دیدار خدامنظر ماهش ندهند

(مزرع دل)

«هرکسی را به سرکوی تو راهش ندهند» ۱
به رُخش در نگشایند و پناهش ندهند

آن که بی‌بهره ز نورِ ادب و مَعرفت است
هرگز از پرتو رخشان اِلٰهش ندهند

گر نریزد ز بصر، اشک ندامت، هرگز
مژده‌ی رحمت و غفران گناهش ندهند

تا که چشم سر و دل پاک نگردد از غیر
چشم دیدار خدامنظر ماهش ندهند

توشه‌ی ره نشود گر که فراهم جان را
شادی رستنِ از شام سیاهش ندهند

هرکه صافی نکند جان و ننوشد می عشق
در سراپرده‌ی دل، فیض پگاهش ندهند

مزرع دل نکند هرکه مهیّا، (کوشا)!
به جهان گذران، مِهر گیاهش ندهند.

سید محمد صالحی (کوشا)

۱ـ استاد سازگار

فروزان می‌شود چشم سحر از خاور چشمت

ولادت با سعادت صاحب الامر
آقا امام زمان علیه السلام بر شیفتگانش مبارک

(اختر چشمت)

فروزان می‌شود چشم سحر از خاور چشمت
به مهر و ماه می نازد، شُکوه منظر چشمت

به خون دل وضو کردم که باعشق تو خو کردم
که گردد این دل شیدا، مقیم کشور چشمت

نیاساید دل سرگشته‌ام از هجر رخسارت
ندیده دیده‌ای زیباتر از زیباتر چشمت

فضای آسمان با کهکشان بیکران هرگز
فروزان‌تر ندارد اختری از اختر چشمت

ز شوقت قصه های شهر شورانگیز شیرین را
نوشتم با شمیم گُل، درون دفتر چشمت

زبان واژه‌ی شعرم به وصف تو نمی‌زیبد
فروغ معجزه تابد ازآن شعر تر چشمت

عفاف خنده‌ی گُل می‌شود گلبرگ احساسم
صفا بخشیده بر عالم گل نیلوفر چشمت

ره میخانه‌ات پویم، شراب وصل می‌جویم
بنوشانم ز لطفت جرعه‌ای از ساغر چشمت

اگر (کوشا) نگیرد دست دل از دامنت هرگز
تو می‌دانی چه غوغایی شده برپا سر چشمت

سید محمد صالحی (کوشا)

به جام دیده‌ی هستی تجلّی می‌کند جانش

در مدح و منقبت حضرت ختمی مرتبت (ص)
به مناسبت عید تابناک بعثت

به جام دیده‌ی هستی تجلّی می‌کند جانش
و جاری گشته در عرش برین عطر گلستانش

فروغ جان‌فزا تابد ز چشمان دلارایش
تواضع می‌کند خورشید از روی درخشانش

به روی شانه‌های مشرق خورشید بنشیند
و می‌تابد به جان آسمان ها مهر رخشانش

زمین سرشار از شوق طراوت‌های اعجازش
زمان آکنده باشد از لطافت‌های احسانش

حلاوت های عرفانی تراود از کلام او...
شراب مَعرفت ریزد به جام چشم مستانش

رکوعش می شود آیینه‌های بزم روحانی
و خندان می‌شوند افلاکیان از نور ایمانش

سجودش مورد رشک فرشته گشته زین جلوه
تسلّٰی می‌دهد جان را تلاوت‌های قرآنش

حدیث جلوه‌ی «احمد» به ذهن ما نمی‌گنجد
یُصَلُّونَ، یُصَلُّونَ شنو از حَیّ سبحانش

اگر خواهی بنوشی باده از جام تولّایش
مشو در زندگی غافل ز جام سبز عرفانش

نباشد خوش‌تر از دیدار رخسار طرب‌زایش
نشان عاشقی باشد، ستایش‌های منّانش

گلاب شعر می‌ریزد به یُمن مبعث «احمد»
که (کوشا) گشته امشب شاد و سرمست و غزلخوانش

سید محمد صالحی (کوشا)

رسید فصل بهار و جهان گل آرا شد

«میلاد حضرت ختمی مرتبت مبارک باد»

(باده‌ی وحدت)

رسید فصل بهار و جهان گل آرا شد
نسیم صبح سعادت به باغ رؤیا شد

غبار غربت دل ها بساط غم برچید
و چشم آینه داران زلال و رخشا شد

فرشته، بین زمین و سما ندا سر داد
فروغ روی «محمّد» چراغ دنیا شد

هرآن که دید جمالش شکیب داد از دست
و شوق عاطفه‌خیزش نشاط دل‌ها شد

عروس حُسنِ خیالم ز دل تَبسُّم کرد
به بزم دلشدگان جلوه‌ی تماشا شد

به مقدمش گل خورشید از شعف گل ریخت
ز عطر یاس تنش گلشن اهورا شد

نشسته در دل عالم هوای ختم رُسُل
که زنده از نفسش حضرت مسیحا شد

بخوان ترانه‌ی عشقش، بخوان سرود ظفر
بنوش باده‌ی «وحدت» جهان مُصّفا شد

فروغ روی «پیمبر» هماره تابان است
عبور پرتو سبزش نصیب «کوشا» شد

سید محمد صالحی «کوشا»

ساقی بریز باده ز جام صلای عشق

(منای عشق)

ساقی بریز باده ز جام صلای عشق
تا جان کنم فدا به ره کربلای عشق

زآن باده‌ای که ساغر آن حوض کوثر است
زآن باده‌ای که جلوه کند جان برای عشق

زآن باده‌ای که جمله چشیدیم از الست
گشتیم مست خامس آل عبای عشق

زآن باده‌ای که جلوه فزاید ز نور آن
یاد آوریم گلشن قالوا بلای عشق

زآن باده‌ای که زاده‌ی خیرالبشر چشید
گل کرد از تبلور آن در منای عشق

اسرار جاودان شده گلزار کربلا
پیچیده نکهتش همه در ماسوای عشق

هر دَم به گوش جان برسد دعوت حسین
آن صوت کبریا بشنو از ولای عشق

اشکی که ریخت دیده‌ی گردون به سوگ او
گردیده تا ابد گل دارالشفای عشق

(کوشا) خموش باش و نظر کن به چشم دل
اعجاز جذبه ها همه در نینوای عشق

"سید محمد صالحی کوشا"

دل چو ریزد روشنی در شام یلدا بیشتر

(گوهراندیشه)

دل چو ریزد روشنی در شام یلدا بیشتر
جلوه‌ها گیرد ز نورش چشم فردا بیشتر

شمع جان روشن شود از پرتو اهل خِرَد
سنگ جاهل بشکند آیینه ها را بیشتر

کوردل هرگز نیابد راه بر گلزار دل
این سعادت می‌شود از بهر بینا بیشتر

می‌زندسنگ تکبُر بر سر ما گر عدو
می‌رسد آوازه‌ی ما تا ثریا بیشتر

بر ستمگر با نگاه عجز عین ابلهی ست
می‌کشد در بند خود روح مسیحا بیشتر

گوهر اندیشه را در موج غم از کف مده
قدر گوهر هست در آغوش دریا بیشتر

گر که خواهی ره بری در بزم اهل معرفت
نوش کن از باده‌ی ناب طهورا بیشتر

می‌روم با شعر شیوا ، تا به عالم گل کنم
همچو دیگر شاعران اما ز (کوشا) بیشتر

"سید محمد صالحی کوشا"

سحر که برق نگاهت به آسمان پیچید

(صلای سبز)

سحر که برق نگاهت به آسمان پیچید
فلک به لرزه درآمد مَلک به جان پیچید

نگاه دلکش دلدار لایزالی بود
که نقش شاهد خلوت درین مکان پیچید

زلال جاری چشمت چه جذبه‌ای دارد
که جلوه جلوه‌ی عشقت درین جهان پیچید

به بام دیده‌ی جانم ستاره‌ای خندید
دمی که پرتو مهرت به دل عیان پیچید

به لحظه‌های سکوتم نمی‌برم تردید
شکوه معجزه‌ات تا به کهکشان پیچید

طنین نام رسایت در آسمان گل کرد
صلای سبز سرودت به بی کران پیچید

درون پرده‌ی معنا مگر چه طرحی بود؟
که نام نامی «احمد» به لامکان پیچید

حدیث حُسن نگارت چه خوش بُود (کوشا)
ز بدو خلقت عالم سر زبان پیچید.

"سید محمد صالحی کوشا"