بسکه این گلشن افسرده کدورترنگ است
(تماشاگه حیرت)
بسکه این گلشن افسرده کدورترنگ است
نفس غنچه بر آبینهی شبنم زنگ است
از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود
بزم بیرنگی آیینه سراپا رنگ است
درِ مشرب زن و از قید مذاهب بگریز
عافیت نیست درآن بزم که سازش جنگ است
هر طرف موج خیالیست به طوفان همدوش
کشتی سبز فلک غرقهی آب بنگ است
غرّهی هرزه دویهای طلب نتوان بود
سرِ ما سجدهفروش کف پای لنگ است
ثمر کینه دهد مهر به طبع ظالم
آتشاست آنهمه آبی که نهان در سنگ است
دوری دامن وصل است به خود پیچیدن
غنچه گر وا شود از خویش گلش در چنگ است
طلبم تا سر کوی تو به پرواز کشید
آب خود را چو به گلشن برساند رنگ است
وحشتم در قفس بال و پرافشانی نیست
ساز پروانهی این بزم شرر آهنگ است
بسکه چون رنگ ز شوقت همه تن پروازیم
خون ما را دم بسمل ز چکیدن ننگ است
مفت آن قطره کزین بحر تسلی نخرید
بیتپیدن دو جهان بر گهر ما تنگ است
از قدم نیست جدا عشرت مجنون (بیدل)
شور زنجیر نواسنج هزار آهنگ است.
"بیدل دهلوی"