دیشب به من آن گل ز طرب می‌خندید

(رباعی)

دیشب به من آن گل ز طرب می‌خندید

در گریه‌ی من شب همه شب می‌خندید

می‌گفتمش از گریه‌ی من داری خوش

می‌گفت نه و، به زیر لب می‌خندید...

"صباحی بیدگلی"

مگذار که دور از رخت ای یار بمیرم

(بگذار بمیرم)

مگذار که دور از رخت ای یار بمیرم
یک ره بگذر بر من و بگذار بمیرم

مردن به قفس بهتر از آن است که در باغ
از طعنه‌ی مرغان گرفتار بمیرم

گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری
قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم

می‌میرم و از زاری من آگهی‌اش نیست
یارب! که دعا کرد چنین زار بمیرم؟

با این‌همه حسرت به قفس زیستم اما
آید چو گل از باغ به بازار بمیرم

خارم مشکن در جگر از بوی گل ای باد
بگذار که از حسرت گلزار بمیرم.

"صباحی بیدگلی"

نه ز مهر نور بینم نه ز ماه روشنایی

(زبان آشنایی)

نه ز مهر نور بینم نه ز ماه روشنایی
همه روز روز هجران همه شب شب جدایی

همه خسته و شکسته دل و دیده بر تو بسته
به لب تو نوشدارو به کف تو مومیایی

من پر شکسته رشکم به قفس بوَد به مرغی
که گهی به نیروی پر، کند آرزو رهایی

به زمان او نکویی به دگر بتان چه جویی؟
مطلب به روز روشن ز ستاره روشنایی

بگشا زبان (صباحی) به ترانه‌ی محبت
که کس آشنا نباشد به زبان آشنایی.

"صباحی بیدگلی"

اگر زآغاز کار اندیشه‌ی انجام می‌کردم

(دلدار)

اگر زآغاز کار اندیشه‌ی انجام می‌کردم
چرا خود را چنین رسوای خاص و عام می‌کردم؟

بوَد یک جان چه؟ گر صد جان دیگر وام می‌کردم
نثار قاصد جانان به یک پیغام می‌کردم

اگر صیّاد را روزی دو با خود رام می‌کردم
قفس را باغ و زندان را گلستان نام می‌کردم

ندارد یک نفس آرام جان ای کاش می‌دیدم
دلآرامی و تَرک جان بی آرام می‌کردم

نمی‌دانم (صباحی) صبح و شام از هم، خوشا روزی
که با دلدار، شامی صبح و، صبحی شام می‌کردم

"صباحی بیدگلی"

افتاد شامگه به کنار افق، نگون

"ترکیب‌بند عاشورایی، صباحی بیدگلی"

بند یکم:

افتاد شامگه به کنار افق، نگون
خور چون سر بریده ازین تشت واژگون

ادامه نوشته

بیوگرافی و اشعار صباحی بیدگلی

https://uploadkon.ir/uploads/62ba12_24صباحی-بیدگلی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان سلیمان صباحی بیدگلی ـ از شاعران بزرگ و نامی سده‌ی 12 خورشیدی و همدوره‌ی زندیه و از پیشگامان سبک بازگشت ادبی است. وی در علم نجوم، ریاضیات، ادبیات فارسی، فیزیک و عربی تبحر داشته‌ است.

صباحی بیدگلی، سخت دل‌بسته‌ی زادگاهش بوده و به جز سفرهایی که به قم، اصفهان، شیراز و حجاز داشته، بیشتر سالهای عمرش را در زادگاهش سپری کرده‌است. و در زمان آغا محمدخان قاجار به دلیل اشعار در خصوص شاهان زندیه مورد غضب و تنفر او بود لذا در زمان فتحعلی شاه با وساطت قاضی ملاعلی آرانی از شاگردان ملااحمد نراقی که برای بحث با ملاهای یهودی به تهران رفته بود؛ به دربار قاجار راه یافت.

صباحی با آذر بیگدلی و هاتف اصفهانی معاشر و مصاحب بود و در غزل‌سرایی نیز مانند آن‌ها از سبک عراقی پیروی می‌کرد و در این زمینه آثاری از خود باقی گذاشته‌است.

شهرت صباحی بیشتر در زمینهٔ مرثیه‌سرایی خاصه، یافتن ماده تاریخ‌های مناسب و ممتاز است. در دیوان او مقدار زیادی ماده تاریخ در هر موضوع و مطلبی دیده می‌شود؛ گاه در تاریخ فوت اشخاص و گاه در بنای مسجد یا عمارت نوبنیاد و گاهی برای جشن‌ها و عروسی‌های معاصرین خود ماده تاریخ‌های برجسته‌ای یافته‌است. صباحی، قصاید مفصلی نیز به همان شیوهٔ عراقی، دربارهٔ پیامبر اکرم و خاندان وی به رشتهٔ نظم کشیده.

دیوان شعر صباحی به چاپ رسیده‌است. ترکیب‌بند او مرثیه‌ای با چهارده بند است که به اقتضای محتشم کاشانی برای حضرت شیدالشهدا امام حسین (ع) سرود شده و از بهترین اشعار اوست.

فتحعلی خان صبای کاشانی استاد بزرگ دورهٔ قاجاریه، از شاگردان و دست‌پروردگان صباحی بود و قصایدی در مراتب سخنرانی و فضایل او سروده‌است.

عمر وی بیش از هفتاد سال بوده و وفات او در سال 1213 ه‍.ق اتفاق افتاده‌ است. مقبره‌ی این وی در امامزاده حسین شهر آران و بیدگل قرار دارد و به تازگی توسط هیأت امنای مردمی بازسازی و با گنبدی که یادآور معماری دوران زندیه است. و قطعه شعر زیر از اوست که بر سنگ مزارش حک شده است.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

مکش به خون پر و بالم که من هرآنچه پریدم
به غیر گوشه‌ی بامت نشیمنی نگزیدم

هزار دانه فشاندند و رامشان نشدم من
هزار سنگ به بالم زدی و من نپریدم

ندیدم آنکه توانم به او گریختن از تو
که بود دام تو گسترده هر طرف که دویدم

نظاره‌ی گل و گشت چمن به مرغ چمن خوش
که من به دام فتادم، چو زآشیانه پریدم

سزد اگر نفروشم غم تو را به دو عالم
که نقد عمر ز کف دادم و غم تو خریدم

مرا به جرم چه کردی برون ز گلشن کویت؟
بری ز نخل تو خوردم؟ گلی ز شاخ تو چیدم؟

وطن به بیدگل اما کسی ندیده (صباحی)!
به دست، دسته‌ی گل، یا به فرق، سایه‌ی بیدم

"صباحی بیدگلی"