
(بیوگرافی)
شادروان استاد محمدشاه واصف باختری، متخلص به (واصف) در جوزا/خرداد 1321 در مزارشریف بلخ افغانستان، زاده شد. وی لیسه باختر (دبیرستان باختر) و حبیبیه را در افغانستان خواند. و در سال 1345 کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دری را از دانشگاه کابل گرفت.
واصف مدتی ویراستار کتابهای درسی وزارت تعلیم و تربیه بود. واصف باختری در سال 1353 برای ادامه تحصیل در رشته آموزشوپرورش به دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک رفت و در سال 1354 گواهینامهی ماستری (کارشناسی ارشد) به دست آورد. او پس از بازگشت به افغانستان تا سال 1357 به کار در وزارت تعلیم و تربیه ادامه داد. نزدیکی او با کنشگران سیاسی چپگرا در افغانستان باعث شد برای بیش از یک سال 1357 تا 1358 از سوی دولت وقت زندانی شود.
واصف باختری از سال 1346 تا سال 1375 عضو ریاست دارالتألیف، مدیر مسؤول مجلهی ژوندون ارگان نشراتی انجمن نویسندگان افغانستان و دبیر بخش شعر آن انجمن بود.

واصف باختری از سال 1361 تا 1374 در اتحادیه نویسندگان افغانستان در سمتهای سردبیر بخش شعر، مدیر مسؤول مجلهی ژوندون و منشی دبیرخانه اتحادیه کار کرد. در طول این سالها در آموزشگاه این اتحادیه کار میکرد. او سالها عضو گروه دبیران بنیاد فرهنگ افغانستان، عضو گروه رهبری کانون حکیم ناصرخسرو، عضو شورای مرکزی انجمن فرهنگی خوشحالخان، و عضو هیأت رئیسهی اتحادیهی خبرنگاران افغانستان بود.
از واصف باختری تا اکنون هفت دفتر شعر و یک گزینه از میان این هفت دفتر، و کتابی در زمینهی عرفان و شعر فارسی به نام «نردبان آسمان» چاپ و انتشار یافته است که چیزی شبیه کتاب دکتر عبدالحسین زرینکوب به نام «پله پله تا ملاقات خدا» است.
واصف باختری در غزلسرایی به ملکالشعرا بهار و در سرایش شعر نو به مهدی اخوانثالث پهلو میزد.
واصف باختری که از سال 1375 تا سال 1380 در پاکستان و از سال 1380 تا سال 1402 در ایالت کالیفورنیای امریکا زندگی میکرد، سرانجام در مورخ 2 سرطان سال 1402 مطابق 20 جولای سال 2023 میلادی در 81 سالگی، چشم از جهان فروبست و به لقای معبود پیوست و پیکرش در عالم غربت، در شهر لسآنجلس امریکا به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
(کوچه باغ نور)
ز شهر فجر، پیامآوری ظهور نکرد
چریک نور ز مرز افق عبور نکرد
دگر نداشت توان ستیز، مرغ اسیر
مگو به پنجرهها حمله از غرور نکرد
دلم جزیرهی متروک آرزوها شد
مسافری گذر از آن دیار دور نکرد
روایتیاست ز سنگِ صبور در گیتی
کسی حکایت ازین شیشهی صبور نکرد
تنور سرکش سوگِ جوانههاست دلم
که نسل هیمه چرا شِکوه از تنور نکرد؟
شهید من! چه کنم دشنهی یتیم تو را؟!
دگر کسی گذر از کوچهباغ نور نکرد
منم سیاهترین سطر دفتر هستی
خوشا کسی که چنین سطر را مرور نکرد.
"واصف باختری"