
(بیوگرافی)
شادروان کمال الدین ابوالعطاء محمود بن علی بن محمود، معروف به (خواجوی کرمانی) از مشاهیر شعرا و عرفای قرن هفتم هجری ـ در سال 689 هجری قمری در کرمان چشم به عالم هستی گشود و در همانجا به تحصیل علوم و فنون متداول مشغول شد.
سپس به سیر و سیاحت پرداخت، به زیارت کعبه رفت و بعدها نیز مدتی در تبریز و شیراز به سر برد. وی به غیر از دیوان قصاید و غزلیات، خمسهی نظامی گنجوی را نیز جواب داده است.
شعر خواجوی کرمانی شعری عرفانی است. مضامین عرفانی در غزلیات وی صریحاً بیان میشود امّا در این اشعار که بر شاعران بعدی خود مانند حافظ تأثیرگذار هم بوده مبارزه با زهد و ریا و بیاعتباری دنیا و مافیها از موارد قابل ذکر است. او در شعر به سبک سنایی غزلسرایی میکرده و در مثنوی نیز سعی داشته به تقلید از فردوسی حماسهسرایی داشته باشد.
خواجو را وابسته به سلسلهی مرشدیه میدانند. او را در ریاضیات طب و هیأت نیز صاحب نظر میدانند. طنز و هزل و انتقادات اجتماعی از شرایط ادیان در آن روزگار در اشعار خواجو متداول است.
خواجو در قصیده، مثنوی، و غزل طبعی توانا داشته، بهطوریکه گرایش حافظ به شیوهی سخنپردازی خواجو و شباهت شیوهی سخنش با او مشهور است. خواجو از بزرگان صوفیهی قرن هشتم و اهل تصوف و عرفان (وحدت وجودی) است.
آثار :
از خواجوی کرمانی آثار زیادی، بیشتر منظوم، به جای ماندهاست که مضامین و محتوای آنها عموماً متفاوت هستند.
دیوان؛ شامل غزل، قصیده، مسمط، ترکیببند، ترجیعبند، رباعی، قطعه و مستزاد که بر روی هم به دو بخش صنایعالکمال و بدایعالجمال تقسیم میشود. دیوان اشعار وی منتشر گردیده است. پنج مثنوی؛ در وزنهای گوناگون با نامهای: همای و همایون، گل و نوروز، روضةالانوار، کمالنامه و گوهرنامه.
این پنج مثنوی بر روی هم خمسهی خواجو را تشکیل میدهد سالها بعد گویندهی ناشناس و پرسخنی منظومهی همای و همایون خواجو را با تبدیل و تغییر و حذف اسامی و افزودن افسانههایی، منظومهی سامنامه را پدیدآورده است.
آثار منثور خواجوی کرمانی رسالههای چهارگانهای است، با نثری مسجّع و مصنوع، و بسیار بیش از شعر او آراسته به آیات قرآنی. رسایل چهارگانهی خواجو بدین ترتیباند:
۱ـ سراجیّه
۲ـ شمس و سحاب
۳ـ شمع و شمشیر
۴ـ نمد و بوریا
خواجوی کرمانی سرانجام در سال 753 هجری قمری در شهر شیراز دار فانی را وداع گفت و پیکرش در بالای تنگ الله اکبر، جنب دروازه قرآن شیراز به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
(جهانِ عشق را شاهم)
اگر پنهان بُوَد پیدا من آن پیدای پنهانم
وگر نادان بُوَد دانا، من آن دانای نادانم
همای گلشن قدسم نه صید دانه و دامم
تذرو باغ فردوسم، نه مرغ این گلستانم
من آن هشیار سرمستم که نبوَد بی قدح دستم
نگویم نیستم، هستم، بلی هم این و هم آنم
سراندازی سرافرازم ، تهی دستی جهان بازم
سبکباری گران سیرم، سبک روحی گرانجانم
سپهر مهر را ماهم ، جهانِ عشق را شاهم
بتان را آستین بوسم، مغان را آفرین خوانم
چو خضرم زنده دل زیرا که عشق است آبِ حیوانم
چو نوحم نوحه گر زآن رو که در چشم است طوفانم
به هر دردی که درمانم ، همان دردم دوا باشد
که هم درمان من درد است و هم درد است درمانم
منم هم چشم و هم طوفان که طوفان است در چشمم
منم هم جان و هم جانان که جانان است در جانم
برو از کفر و دین بگذر ، مرا از کفر و دین مشمر
که هم ایمان من کفر است و هم کفر است ایمانم
که میگوید که از جمعی پریشان میشود (خواجو)؟
مرا جمعیت آن وقت است کز جمعی پریشانم
"خواجوی کرمانی"