(رباعیات عاشورایی)
افراشت ز مهر، بیرق یاری را
خوش برد به سر طریق دینداری را
شد (حُرّ) و درید پردهی ظلمت را
شد مست و سرود شعر بیداری را
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
شد دامنش از شرم پر از لالهی سرخ
سر زد ز گلوگاه دلش، نالهی سرخ
آن نادم آگاه دل آزاده
چون قرص قمر شکفت در هالهی سرخ
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از مشرق سرخ دیده، دل سر میزد
خون، خنده به برق برق خنجر میزد
گردید قصا معطّر، آنگاه که تیغ
گلبوسه به پیشانی (اکبر) میزد
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
گلگونهی آفتاب، درهم از چیست؟
پشت فلک و قامت مه، خم از چیست؟
گر نیست عزای عشق بر پا ای عقل!
پر شور چو روز حشر عالم از چیست؟
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
در باغ سپیده تا قدم زد خورشید
از داغِ دلِ شکفته، دم زد خورشید
با نیزهی شب شکار، بر لوح فلق
خون نامهی اختران رقم زد خورشید
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
دین را هرگز فدای دنیا نکنم
با دشمن دوستکُش مدارا نکنم
از پای دگر نمینشینم، هرگز!
تا پرچم سرخ عشق برپا نکنم
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
سرمست به راه دل، قدم باید زد
خون نامهی عشق را، رقم باید زد
با رشحهی خون، سپیده دم چون خورشید
نظم شب ظلم را به هم باید زد
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
یکباره چو مهر، شعلهور گشت عبّاس
سوزندهتر از خشم شرر گشت عبّاس
با یاد لب خشک جگر گوشهی عشق
از شطّ فرات، تشنه برگشت عبّاس
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از ساغر ماه، باده نوشید و گذشت
بر تن زره از ستاره پوشید و گذشت
بیدست، کنار شطّ خونین فرات
خورشیدصفت به شب خروشید و گذشت
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
سرلشکر پیر عشق، افتاد به خاک
آن شیر دلیر عشق، افتاد به خاک
زد خواهر عشق دست غم بر سر و گفت:
ای وای وزیر عشق افتاد به خاک!
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
آن شیر که فرماندهِ لشکر گردید
سقّای گل سرخ پیمبر، گردید
تفتیده جگر برون شد از شطّ فرات
در دجلهی خون خود شناور گردید
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
بر تشنه لبان، دجلهی بیتاب گریست
چون چشم فرات، مشک پر آب گریست
در دامن کهکشانی دشت عطش
خورشید، کنار نعش مهتاب گریست
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
در کشور دل، امیر امّید تویی
مشعل کش جیش شیر توحید تویی
مانند سهیل سرخ در باغ فلق
بر شبزدگان، سفیر خورشید تویی
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
تنها نه کسی تو را همآورد نبود
یک مرد نبَرد یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه بحقِّ حق که یک مرد نبود
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
آن مه که ردای نور بر پیکر داشت
گلتاج ولایت سحر بر سر داشت
در کوفه چو ذات کبریا تنها شد
آنگه که سر از سجدهی آخر برداشت
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
دریادل تکسوار، تنها شده بود
در عرصهی گیرودار، تنها شده بود
بر بام سیاه کوفه چون مهر منیر
مسلم- گلِ سربدار- تنها شده بود
احد ده بزرگی (احد)