سرش به نیزه، به گل‌های چیده می‌ماند

(خیمه‌ی آتش)

سرش به نیزه، به گل‌های چیده می‌ماند
به فجر از افق خون دمیده می‌ماند

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکیده می‌ماند

میان خیمه‌ی آتش گرفته، طفل دلم
به آهویی که ز مردم رمیده می‌ماند

شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی
به لاله‌های ز حنجر دریده می‌ماند

رقیه ماه سه‌ ساله، که حوری حرم است
به آن که رنج نود ساله دیده می‌ماند

شوم فدای شهیدی، که در کنار فرات
به آفتاب به خون آرمیده می‌ماند

هلال یک شبه‌ی من ز چیست خونینی
نگاه تو به دل داغدیده می‌ماند

حکایت (احد) و اشک چشم خونینش
به اختران ز گردون چکیده می‌ماند.

احد ده بزرگی (احد)

گل‌غنچه‌ی بهشت! خدا را کمی بخند

(کمی بخند)

گل‌غنچه‌ی بهشت! خدا را کمی بخند
بگشا گره ز چهره‌ی زیبا کمی بخند

شرقی‌ترین پدیده‌ی محراب آفتاب
حورِ بهشتِ عشقِ اهورا، کمی بخند

من از تبار آدم ابلیس دشمنم
درُدانه‌ی مکرم حوا کمی بخند

بوزینه باز، کاشف اسرار غیب شد
حق آشنا به فتنه‌ی رسوا کمی بخند

ویرانه کاخ کفر نگردد ز اشک سرخ
زیباترین! به زشتی دنیا کمی بخند

اخم سیاه، خلق جهان را جهنم است
آه ای عروس حجله‌ی رؤیا کمی بخند

آیینه و تلاطم طوفان، صبور باش!
چون من به خشم وحشی دریا کمی بخند

سوگند بر نجابت سبز مقدس‌ات
محض رضای عشق و دل ما، کمی بخند

ای شعر، ای حقیقت شاعر طلوع کن!
امشب در اوج ظلمت یلدا کمی بخند

تا شب‌زدایی تو نصیب (احد) شود
ای آفتاب روشن فردا کمی بخند.

احمد ده بزرگی (احد)

افراشت ز مهر، بیرق یاری را

(رباعیات عاشورایی)

افراشت ز مهر، بیرق یاری را
خوش برد به سر طریق دینداری را

شد (حُرّ) و درید پرده‌ی ظلمت را
شد مست و سرود شعر بیداری را

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شد دامنش از شرم پر از لاله‌ی سرخ‌
سر زد ز گلوگاه دلش، ناله‌ی سرخ

آن نادم آگاه دل آزاده‌
چون قرص قمر شکفت در هاله‌ی سرخ

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

از مشرق سرخ دیده، دل سر می‌زد
خون، خنده به برق برق خنجر می‌زد

گردید قصا معطّر، آنگاه که تیغ‌
گلبوسه به پیشانی (اکبر) می‌زد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

گلگونه‌ی آفتاب، درهم از چیست؟
پشت فلک و قامت مه، خم از چیست؟

گر نیست عزای عشق بر پا ای عقل!
پر شور چو روز حشر عالم از چیست؟

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

در باغ سپیده تا قدم زد خورشید
از داغِ دلِ شکفته، دم زد خورشید

با نیزه‌ی شب شکار، بر لوح فلق‌
خون نامه‌ی اختران رقم زد خورشید

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دین را هرگز فدای دنیا نکنم‌
با دشمن دوست‌کُش مدارا نکنم

از پای دگر نمی‌نشینم، هرگز!
تا پرچم سرخ عشق برپا نکنم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سرمست به راه دل، قدم باید زد
خون نامه‌ی عشق را، رقم باید زد

با رشحه‌ی خون، سپیده دم چون خورشید
نظم شب ظلم را به هم باید زد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

یکباره چو مهر، شعله‌ور گشت عبّاس‌
سوزنده‌تر از خشم شرر گشت عبّاس

با یاد لب خشک جگر گوشه‌ی عشق‌
از شطّ فرات، تشنه برگشت عبّاس

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

از ساغر ماه، باده نوشید و گذشت‌
بر تن زره از ستاره پوشید و گذشت

بی‌دست، کنار شطّ خونین فرات‌
خورشیدصفت به شب خروشید و گذشت

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سرلشکر پیر عشق، افتاد به خاک‌
آن شیر دلیر عشق، افتاد به خاک

زد خواهر عشق دست غم بر سر و گفت:
ای وای وزیر عشق افتاد به خاک!

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

آن شیر که فرمانده‌ِ لشکر گردید
سقّای گل سرخ پیمبر، گردید

تفتیده جگر برون شد از شطّ فرات‌
در دجله‌ی خون خود شناور گردید

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

بر تشنه لبان، دجله‌ی بیتاب گریست‌
چون چشم فرات، مشک پر آب گریست

در دامن کهکشانی دشت عطش‌
خورشید، کنار نعش مهتاب گریست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

در کشور دل، امیر امّید تویی‌
مشعل کش جیش شیر توحید تویی

مانند سهیل سرخ در باغ فلق‌
بر شب‌زدگان، سفیر خورشید تویی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

تنها نه کسی تو را همآورد نبود
یک مرد نبَرد یار و همدرد نبود

آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه بحقِّ حق که یک مرد نبود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

آن مه که ردای نور بر پیکر داشت‌
گلتاج ولایت سحر بر سر داشت

در کوفه چو ذات کبریا تنها شد
آنگه که سر از سجده‌ی آخر برداشت

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دریادل تکسوار، تنها شده بود
در عرصه‌ی گیرودار، تنها شده بود

بر بام سیاه کوفه چون مهر منیر
مسلم- گلِ سربدار- تنها شده بود

احد ده بزرگی (احد)

آن‌که در خطّه‌ی خون، جان به ره جانان داد

(رنگ ابدیّت)

آن‌که در خطّه‌ی خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد

درس ایثار و کمال و شرف و فضل و ادب
ساقی بزم محبت به جوانمردان داد

ثانی ختم رسل با گل خورشید رخش
به شب تیره‌ی بیداد و ستم پایان داد

قاسم از شوق، رضا شد به قضا در ره دوست
لاله‌سان داغ به دل، جان به سر پیمان داد

شیر پیر ادب و بیشه‌ی توحید، حبیب
عارفانه سر و جان را به ره ایمان داد

همچو بلبل به سر شاخه‌ی گل، کودکِ عشق
بر سر دوش پدر با لب خندان جان داد

خطبه‌ی شب‌شکن عابد و زینب در شام
به گلستان خزان‌دیده‌ی حق سامان داد

خون هفتاد و دو گل خوشه‌ی خورشید (اَحَد)
رنگ و بوی اَبدیّت به گل قرآن داد

احد ده بزرگی (احد)

روز، روز نیزه و شمشیر بود

(آخرین قربانی)

روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود

نخل‌ها چون لاله پرپر می‌شدند
در هجوم تیغ، بی‌سر می‌شدند

از عطش می‌سوخت یاس و یاسمن
موج می‌زد خون به دامان چمن

برگ برگ گل ز خون شیرازه داشت
خاکِ تشنه، بوی خون تازه داشت...

بود اشک چشم خلق و آه، سرخ
آسمان‌ها سرخ و مهر و ماه سرخ

کهکشان در کهکشان خونبار بود
خاک از خون خدا سرشار بود

رنگ و روی آسمان شرمگین
بود رنگ لحظه‌های واپسین
::
آن‌که قرآن جسم و او جانش بُوَد
خالق یکتا ثناخوانش بود

آن‌که در کشتی عزت ناخداست
سوره‌ی والفجر و مصباح‌الهداست

آن‌که با بیدادگر پیکار داشت
پیکری از جوش خون گلنار داشت...

همچنان خورشید گلفام غروب
در هجوم نیزه بر بام غروب...

غنچه غنچه زخم زخم پیکرش
آتش افشان بود چون چشم ترش

ناگهان آیینه‌دار آفتاب...
خردسال بی‌قرار آفتاب...

آن‌که محبوب دل اهل ولاست
یازده‌ساله دلی عشق آشناست

آن حَسن حُسن و حسینی خلق و خو
سروقد و گل‌سرشت و مشک‌مو

آن‌که عبداللهِ عشقش خوانده‌اند
جان‌فدای راهِ عشقش خوانده‌اند

عصر عاشورای خون در خیمه‌گاه
داشت بر لب چلچراغ سرخ آه...

از حرم بی‌ جان‌پناه آمد برون
سربرهنه همچو ماه آمد برون...
::
غرق خون تا پیکر خورشید دید
آسمانی جامه را بر تن درید

خم شد و گلبوسه زد بر روی او
شانه‌ی دل زد به تار موی او...

گفت ای مولای دل، محبوب من!
ای عموی نازنین خوب من!

دیده بگشا روی ماهم را ببین
درد و داغ و اشک و آهم را ببین...
::
آری عبدالله، ماه شب‌شکن
بود با خورشیدِ حق، گرم سخن

که بناگه آسمان شب‌رنگ شد
عرصه بر خورشید عزّت تنگ شد

آن‌که کفرش کینه‌ی توحید داشت
قصد قتل حضرت خورشید داشت

برق تیغش را چو عبدالله دید
خشم را در چشم آن گمراه دید

کرد بهر حفظ مولا بی‌دریغ
دست و بازو را سپر در بطن تیغ...

دست را تا زیر تیغ از دست داد
سر به روی سینه مولا نهاد...
::
داشت بر لب در دل دریای خون
نغمه‌ی «اِنا اِلیه راجعون»...

با مژه در موجِ خون یاقوت سُفت
خسته‌خاطر با خدای خویش گفت:

بارالها این من و این ماه من
این تن صد چاک عبدالله من

این گل بر سینه‌ام پرپر شده
سرجدا از تیر و از خنجر شده

این من و این دیده‌ی بارانی‌ام
این من و این آخرین قربانی‌ام

امر امر توست ای معبود من!
نیست غیر از وصل تو مقصود من...

احد ده بزرگی (احد)

بیوگرافی و اشعار استاد احد ده بزرگی

https://uploadkon.ir/uploads/32dc24_25احد-ده-بزرگی.jpg

(بیوگرافی)

استاد احد ده بزرگی ـ متخلص به (احد) در سال 1328 خورشیدی ـ در شیراز به دنیا آمد. تحصیلات او در حد علوم قدیمه است. رویکرد او به شعر فارسی به زمان 7 سالگی‌اش بازمی گردد که با حضور در مراسم سوگواری ماه محرم و دسته‌های عزاداری، محل مناسبی را برای سرودن یافت.

او در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب با تشکیل انجمن ادبی حافظ که جلسات آن به صورت مخفی برگزار می‌شد مبارزات سیاسی خود را دنبال می‌کرد. آن انجمن پس از پیروزی انقلاب فعالیت خود را ادامه داد و سپس به انجمن ادبی شاعران انقلاب اسلامی تغییر نام داد.

شعرهای «احد ده بزرگی» از آغاز دفاع مقدس تاکنون به صورت پراکنده در بیشتر نشریات کثیرالانتشار کشور و بسیاری از جنگ‌ها و مجموعه شعرهای گردآوری شده مختلف از جمله دفاع مقدس، انتشار یافته است. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا به حال، با کانون شعرا و نویسندگان کشور، واحد شعر اداره آموزش و پرورش استان فارس، حوزه هنری تهران و صدا و سیمای مرکز فارس همکاری داشته است.

ده بزرگی اگرچه در قالب‌های مختلف کلاسیک طبع آزمایی کرد، اما رویکرد او به غزل، بیشتر از سایر قالب‌هاست. او از جمله شاعران محلی سرای شیراز نیز است و برخی از شعرهای خود را با گویش محلی سروده است. وی تاکنون در همایش‌های سراسری شعر دفاع مقدس، شب‌های شعر دفاع و مقاومت، جشنواره‌های مختلف ادبی، شب‌های شعر عاشورایی و... حضوری فعال داشته است.

وی در مدارس در سطح علوم قدیمه شرکت کرده بود اما در حال حاضر دارای مدرک درجه یک هنری است که به تایید شورای عالی انقلاب فرهنگی، معادل دکتراست. اولین جرقه‌های نبوغ شعری خود را در سنین کودکی نشان داد و از ابتدای جوانی طبعی خوش و ذوقی سرشار داشت. شرکت وی در مراسم سوگواری ماه محرم و دسته‌های عزاداری، برای وی، محل مناسبی را برای سرودن فراهم آورد.

ده بزرگی انجمن ادبی حافظ را تشکیل داد که تا قبل از پیروزی انقلاب جلسه مخفیانه داشت و پس از انقلاب جلسات آن ادامه یافت و بعدا به صورت انجمن ادبی شاعران انقلاب اسلامی و بصورت گسترده‌تر توسعه یافت. «احد» امروز عضو کانون شعرا و نویسندگان کشور، مسئول و داور واحد شعر اداره آموزش و پرورش کشور است.

ده بزرگی از شاعران پرکاری است که در رباعی و دو بیتی دستی توانا دارد، قصیده را خوب می‌سراید، غزلیات توانمندی دارد، سخنش با مخاطبانش راحت و از پیچیدگی شعری به دور است.


آثار :

«نماز سرخ خون»، «از کربلا تا کربلا»، «در آیینه شقایق»، «روایت نور»، «قصه گرگ و آهو»، «داستانهای راست»، «نی نوای نینوا»، «پنجره نور»، «آیات سبز»، «آفتو جنگ شیراز»، «سرود سحر»، «خطبه خون»، «آرزوی کربلا»، «لحظه‌های رنگین»، «کشتی زیبای نجات»، «مرغ سحر»، «آینه دار مقتل» و علاوه بر آن تعدادی کتاب هم آماده چاپ دارد.

اولین بار زمانی لب به شعر و شاعری گشود که هنوز خواندن و نوشتن را کامل نمی‌دانست. کودکی خردسال در میان دسته های عزاداری در شبی از شب‌های ماه محرم. دو دسته بزرگ عزاداری بر سر مسأله‌ی چشم و هم‌چشمی عزاداری را به محل نزاع تبدیل کردند و هرکس به گوشه‌ای گریخت. احد خردسال هم در گوشه‌ای پناه گرفته بود که چشمش به گهواره‌ی شکسته‌ی هیأت افتاد که زیر دست و پا افتاده بود. انگار کام او را دوباره به تربت حسینی گشوده باشند در میان اشکی که چهره‌ی کودکانه‌اش را خیس کرده بود کامش به نام شیرخواره‌ی کربلا گشوده شد و سرود:

گهواره خالی، قنداقه‌ خونین
لایی لایی، از سفر برگشته رودم
لایی لایی، از سفر برگشته رودم


چنین شد که کودک دلخسته‌ی عاشورایی نغمه سرای بوستان عشق ائمه‌ی اطهار شد و نامش در میان نام مرثیه سرایان اهل بیت (ع) در عصر حاضر درخشید. او هم اکنون افتخار دبیری بزرگترین تجمع خودجوش و مردمی شاعران اهل بیت (ع) را دارد که به نام شب شعر عاشورا در شیراز برگزار می‌شود و تنور آن را جمعی از محبان خامس آل عبا (ع) گرم نگاه داشته اند.


قالب اشعار :

احد ده بزرگی علاوه بر سرودن اشعار آئینی ، ید طولایی در سرایش اشعار محلی شیرازی دارد و برخی از اشعار او به سرود نیز تبدیل شده است. با این حال تسلط وی بر سرودن اشعار با مضامین مختلف فرهنگی، ادبی در قالبهای کلاسیک همچون غزل، قصیده و رباعی نیز ستودنی است.

احد ده بزرگی که اکنون دوران بازنشستگی از آموزش و پرورش را می گذراند همچنان به تعلیم و تعلم ادامه می دهد.دراین شماره از فصلنامه سرزمین هنر که به طور ویژه به شیراز و هنرمندان و ادیبان آن اختصاص یافته است. سروده های جدیدی از این شاعر ارجمند در وصف امیرالمؤمنین(ع) و فاطمه بنت اسد و حضرت احمد بن موسی (ع) منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(گل سرخ)

با نسیم نفس سبز امام گل سرخ
جوش زد باده‌ی توحید به جام گل سرخ

شد منظم صف مرصوص به میدان شرف
داد فرمانده چو فرمان نظام گل سرخ

دیو شب مُرد و سلیمان جهانگیر سحر
سکه زد سکه‌ی خورشید به نام گل سرخ

گرچه آن‌سوی تصور زده اندیشه قدم
باز وامانده در اوصاف مقام گل سرخ

کرده از رگ رگ ذهن گل مهتاب عبور
موج خورشیدی شب‌سوز پیام گل سرخ

پر شده مخمل سبز از نفس شبنم نور
خاک، رنگین شده از جوش قیام گل سرخ

احد ده بزرگی (احد)