(روی رخشان)
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بهْ که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زآن که زد بر دیده، آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم!
گرچه جام ما نشد پُرمی به دوران شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان! جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کُشته بسیارند قربان شما
میکند (حافظ) دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکّرافشان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سرِ حق ناشناسان گوی چوگان شما
گرچه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بندهی شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
«حضرت حافظ»