مثل زنم به شب انتظار موی تو را
(قبلهی اهل نیاز)
مَثَل زَنَم به شب انتظار، موی تو را
کنم قیاس به روز وصال، خوی تو را
رخ نیاز نتابم ز درگهت که خدای
نمود قبلهی اهل نیاز کوی تو را
ندیدهام چو ازین زندگی به غیر ملال
بیا که میکشم ای مرگ! آرزوی تو را
به حُسن تا که شوی شهره در سراسر شهر
به خلق میکنم ای دوست گفتگوی تو را
مکن به سوی خلایق دراز، دست نیاز...
که میبرند به دیناری آبروی تو را
عزیز باد به عالم مُحبّ یکرنگت
خدا ذلیل کند دلبرا عدوی تو را
به خلق تا کند آثار صنع خویش عیان
بیافرید خداوندگار، روی تو را
به دل نَهَم صنما بار جور و کینات را
به چشم میکشم از شوق، خاک کوی تو را
صفا نگر که به بازار مَعرفت ای دوست
به عالمی نفروشیم تار موی تو را
چو خواندم این غزل نغز پیش دلبر گفت :
بیا که بوسه زنم (صابرا) گلوی تو را .
"صابر یزدی"

به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب