(بدآموزی)
شنیدستم که دهقانی بداندیش
ز غفلت ریخت خون همسر خویش
چو بودی بیگناه آن همسر زار
پشیمان شد از آن نستوده کردار
چو نار خشم وی گردید خاموش
بر آن شد تا نهد بر کار، سرپوش
رفیقی داشت مَحرم مَرد دهقان
علاج کار را پرسیدی از آن
نگر تا خود چه راه او را نمودی
که نادانتر ز وی آن دوست بودی
بگفتش رو، بجو پاکیزه رویی
جوانی سبزخط و مشکمویی
فریبش ده بهصد شیرینزبانی
که آید در سرایت میهمانی
شبانگاهش نهانی بَر به خانه
بریزش خون به طرزی عاقلانه
سپس او را بخوابان در بر زن
بکش فریاد پس در کوی و برزن
که دادم من سزای خائنان را
ندادم بر دو بی ایمان امان را
اگر دانا بدین تدبیر باشی
به حكم شرع بیتقصیر باشی
چو گل دهقان نادان برشکفتی
عمل کردی به آنچه دوست گفتی
چو دهقان برکشید از سینه فریاد
رفیق مَحرم اول پاسخش داد
خلایق از در و دیوار خانه
شدند اندر سرای وی روانه
یکی بر آن دو خائن کرد نفرین
یکی بر غیرت آن مَرد تحسین
که ناگه آن رفیق مَحرم وی
که میبودی شریک اندر غم وی
فغانی از دل پُر درد برداشت
که خود کردی درو تخمی که خود کاشت
که مقتول جوان، دلبند او بود
جوان سبزخط، فرزند او بود
که باشد چاهکن همواره در چاه
برآورد از دل پر داغ خود، آه
بلی (خوشدل) سزای خائن این است
بدآموزی چنان، روزش چنین است
هرآنکس بد برای دیگران خواست
بدی گردد نصیبش بی کم و کاست
هرآنچه بهر خود مپسندی آن را
روا نبوَد پسندی دیگران را
"علی اكبر خوشدل تهرانی"