فتنه‌‌ها دارم به جان از نرگسِ فتانِ او

(نرگسِ فتان)

فتنه‌‌ها دارم به جان از نرگسِ فتانِ او
زخم‌‌ها دارم به دِل از ناوَکِ مژگانِ او

خیره‌‌ام بر آفتابِ روی او حَرباصفت
همچو نقشی مانده‌‌ام سر تا به پا حیرانِ او

در خمِ چوگانِ زلفِ او دلم غلتد چو گوی
تا کجا آن گوی غلتان را بَرد چوگانِ او

می‌‌دوَم اَندر پی‌‌اش افتان و خیزان چون صبا
تا غبارم را نشاند باد بر دامانِ او

کاش این خاکی‌‌تنم را آسمان خشتی کند
برنشاند آنگَهش در پلّه‌ی ایوانِ او

کاش این خاکی‌‌تنم را آسمان پاشد ز هم
برنشاند آنگَهش چون خشت بر ایوانِ او

خود چِه باشد اعتبارِ این وجودِ بی‌ ثبات
گر ندارد اعتباری عهد یا پیمانِ او؟

هر که در کیشِ محبّت می‌‌زند (آزاد)! گام
خواه مؤمن، خواه کافر، جانِ من قربانِ او

علی‌‌محمّد آزاد همدانی (آزاد)

آمد ز در، به پای، ستاد و سلام کرد

(رنج انتظار)

آمد ز در، به‌ پای، ستاد و سلام کرد
ننْشسته، کارِ مجلسیان را تمام کرد

آشوب و فتنه این‌ همه اَندر زمانه چیست
در عهدِ ما اگر نه قیامت قیام کرد؟

پوشید روی دلبری خویشتن ز من
نادان درین گمان که به من احترام کرد

بر لب رسید جانِ من از رنجِ انتظار
تا مِی‌ فروش، باده ز ساغر به جام کرد

آنکس که کرد تیغِ تو بر عاشِقان حلال
بر غیر دوست، دیدنِ رویت حرام کرد

خرّم کسی که با تو شبی آورَد به روز
خوشدل کسی که با تو یکی روز، شام کرد

لعل‌ات دمید جان نویی در تن جهان
چشمت نگر، به غمزه‌‌گری قتل عام کرد

نقاشِ دهر، صورتی از حُسن و دلبری
ابداع کرد و، دلبر (آزاد) نام کرد.

علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

بر عیبِ دشمنانم بينا و پرده پوشم

(از ناله ناگزیرم)

بر عیبِ دشمنانم بينا و پرده پوشم
ور آشنا کمالی دارد بر آن بصیرم

عمرِ ابد اگر چند با دوست کم نماید
گر یک‌ دَم است بی‌‌دوست از عمرِ خویش سیرم

هر کس که دیده رویت، داند که در فراقت
من با همه تحمل، از ناله ناگزیرم

نامِ تو بر زبانم، یادِ تو در نهانم
عشقِ تو در سویدا، مهرِ تو در ضمیرم

تا زنده‌ است نامم، در خِیل چاکرانش
(آزاد)! اگر دو عالم میرند، من نمیرم.

علی‌‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

ای شمع! بِه بزم امشب، اشک از تو و آه از من

(گُل از تو، گیاه از من)

ای شمع! بِه بزم امشب، اشک از تو و آه از من
آراستنِ مجلس، گاه از تو و گاه از من

فرمود بِه میرِ عِشق، شاهنشهِ مُلکِ حُسن
در غارتِ شهرِ دِل، حکم از تو، سپاه از من

ای لطفِ تواَم شامل، وی مهرِ تواَم در دِل
پیوسته چنین بوده‌‌است، عفو از تو، گناه از من

ای چرخ! اگر داری با ما سرِ هم‌چشمی
بنمای که بنمایم، مهر از تو و ماه از من

بی‌‌شبهه ستم زشت‌ است، خواه‌ از من و خواه‌ از تو
البته وفا خوب است، خواه از تو و خواه از من

این راه به هر تدبیر، بایست بِه پایان بُرد
تا چند گران‌ جانی، گاه از تو و گاه از من؟

(آزاد)! چو این بستان، سرسبز نخواهد ماند
آن به که به هم سازیم، گُل از تو، گیاه از من

باقی چو نخواهد ماند دورانِ غم و شادی
آن صبحِ سفید از تو، واین شامِ سیاه از من

علی‌‌محمّد آزاد همدانی (آزاد)

هوشم از سر می‌رود، تابم ز تن

(یار من)

هوشم از سر می‌رود ، تابم ز تن
چون رَود از پیش چشمم یار من

آن دلارامی که پیش جلوه‌اش
عقل بگریزد چو حور از اهرمن

ای سهی قد، ای مَهِ ابرو کمان!
ای بلا بالا نگار سیمتن!

بهتری از آنچه گفتم بی‌خلاف
برتری از آنچه گویم بی‌سخن

عاشقان، پروانه‌ی روی تواند
هرکجا باشی تو شمع انجمن

بس خطا باشد اگر نسبت کنند
بوی گيسوی تو، با مُشک ختن

سخت بَد وضعی‌ست این وضع فراق
جان من، این وضع را بَرهم بزن!

مهربان بودی تو با ما پیش ازین
بازگرد و، تازه کن عهد کهن

زلف را بر پشتِ سر تابی بده
از رخِ دلکش نقابی برفکن

با حریفان در چمن گامی بنه
خاری از دل، تیری از جانی بکن

نشکفد چون تو گلی در گلسِتان
چون قدت سَروی نروید در چمن

حسرت دیدار روی مهوش‌ات
کُشت خلقی را، یکی زآن جمله من...

از فراقت طرفه در رنج اندرم
سخت ماندم از جدایی در مٍحن

تلخ كامم تا ، نمی‌بینم دگر
خنده‌ی شیرین از آن شیرین دهن

طعنه‌ها بشنیدم از هر خاص و عام
سُخره‌ها بشنیدم از هر مرد و زن

گلشنم بی دوست شد چون گلخنی
خانه‌ام بی دوست، شد بیت الحَزن

نزد من هیچ است رنج عامری
پیش من سهل است کار کوهکن

باز نشناسی مرا از لاغری
از تن لاغر کشم گر پیرهن

مهربان با ما نباشی چون قدیم
دوستانه بگذریم از ما و من

بر سرِ هم گل بریزیم و گلاب
در نثار آریم یاس و یاسمن

این همه سهل است اگر (آزاد) را
یک قدم خوانی به‌سوی خویشتن

علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

ای گروه عاشقان! خوش باد دوران شما

(غزالان حرم)

ای گروه عاشقان! خوش باد دوران شما
جان من بادا فدای لعل خندان شما

راستی دیوانه شد عقلم درین پیرانه سر
بس‌که کار بوالعجب دیدم به دوران شما

فکر جمعیت نمود آخر به رغم عاشقان
خاطر عشاق، از زلف پریشان شما

فتنه ها در روزگار خویش برپا کرده‌اند
غمزه‌‌های چشم خواب‌آلود فتان شما

یازده سال از غم ایام، خون خوردم چو لعل
تا بحمدالله سرآمد دور هجران شما

روی آسایش نخواهد دید چشم روزگار
تا نیاید بنده‌وش در زیر فرمان شما

صدهزاران کشته افتد غرقه اندر خون خویش
گر به عزم غمزه جنبد خیل مژگان شما

ماهرویان جمله مجذوب شما گشتند از آنک
مهر رخشان سرزد از چاک گریبان شما

برگزیده‌ست از میان هر دو عالم لطف یار
از برای خویش و، عالم کرد قربان شما

من نيارم گفت وصف حسن روی خوبتان
طبع من هرگز نباشد مرد میدان شما

بهتر آن باشد كه یک بيت آرم از گفت "غمام"
کاو بهْ از من می‌شناسد رتبت و شان شما

«باز یک فصل از هزاران باب نآمد در بیان
هرچه از حسن شما گفتیم و احسان شما»

ای غزالان حرم در باغ عشرت خوش زیید
با شما هم باد (آزاد) غزل‌خوان شما

علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

دلدار من که شهرت حسنش جهان گرفت

(راستان)

دلدار من که شهرت حسنش جهان گرفت
عشقش توان و تاب ز پیر و جوان گرفت

می‌خواست ملک دلبری آید مسلمش
اقلیم حسن را ز کران تا کران کرفت

سرگشته‌ام چو نقطه از آن‌دم که عشق دوست
از هر طرف چو دایره‌ام در میان گرفت

تا پرده برفکند از آن روی دل‌فریب
از تن ببرد تابم و، از جان توان گرفت

این ابر تیره نیست که پوشیده روی ماه
دودِ دل من است که در آسمان گرفت

از غم بِرست و زندگی جاودانه یافت
هرکس که جامی از کف آن دل‌سِتان گرفت

سرسبز و سرخ‌‌روی شود همچو شاخِ گل
هرکس ز دست تو میِ چون ارغوان گرفت

کی چرخ، بر خلاف مراد کسی رَود
کز روی صدق بر سر کویت مکان گرفت

از دام خودپرستی و آفات نفس رست
(آزاد)! رهروی که پی راستان گرفت.

علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

مدعی گم کند از بی‌خبری دستارش...

(بت عشوه‌گر)

مدعی گم کند از بی‌خبری دستارش...
گر بت عشوه‌گرم عشوه کند در کارش

مفتی شهر چنان مست غرور است و ریا
که هیاهوی قیامت نکند بیدارش

آنچه پنهان ز من سوخته‌دل کرد سفر
یا رب آسوده ز حال دل من مگذارش

طی سرمنزل عشق این‌همه دشوار نبود
ناشکیبایی ما کرد چنان دشوارش

حالتی بود مرا دوش ز شوقش که به وصف
می‌نیاید مگرم اندکی از بسیارش

او به خواب خوش و من شمع‌صفت تا دم صبح
این سخن بر لب و، آتش به دل از گفتارش

نرم تر ، نرم تر ای باد سحر، دلبر من
گرم خواب است خدا را نکنی بیدارش

شود از عقده‌ی غم خاطر (آزاد) آزاد
بشنود گر سخنی از لب شکّربارش.

علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

کسی کز یک نگه کرده‌ست رام خویشتن دل‌ها

(عیش ساحل‌ها)

کسی کز یک نگه کرده‌ست رام خویشتن دل‌ها
چرا تأخیر دارد این‌قدر در حل مشکل‌ها ؟

غلط کردم که کردم خرده‌گیری کار دانا را
که دانا داند و بس مقتضای راه منزل‌ها

به هرجا شمع رویت پرتوافکن شد درآن محفل
به روی هم فرو ریزند چون پروانگان دل‌ها

مگر مهر توشان پروین‌صفت بندد به‌هم، ورنه
بنات النعش‌وش دور از هم‌اند اعضای محفل‌ها

شب مهتاب با یاری موافق، راندن زورق
به دریا این‌چنین ذوقی ندارد عيش ساحل‌ها

سفر آخر شد‌و ره طی به‌مقصد چون رسیدی، هی!
عصا بفكن، مراكب سر بده، بگشای محمل‌ها

زبان حال (آزاد) است الحق گفته‌ی حافظ :
«متى ما تلق من تهوى دع الدنيا و اهمل‌ها »

علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

بیوگرافی و اشعار علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)

https://uploadkon.ir/uploads/3c6906_25آزاد-همدانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان علی‌محمد غمامی آزاد ـ متخلص به (آزاد) و معروف به (آزاد همدانی)، در سال 1285 خورشیدی در همدان چشم به جهان گشود. پدرش حسین از اهالى ناحیه‏ى خوانسار اصفهان بود. وى از پانزده سالگى به تحصیل ادبیات فارسى و عربى پرداخت. منطق را بدون معلم و فقه و اصول و فلسفه را از اساتید فن آموخت و با زبان انگلیسى، فرانس و اسپرانتو آشنا شد.

آزاد تحصیلات خود را در همدان و تهران گذراند و به خدمت وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش درآمد و متجاوز از چهل سال به خدمت مشغول بود. وی معلم ادبیات، شاعر و نویسنده‌ی رمان تاریخی. شاعری غزل‌سرا و از مؤسسان انجمن های ادبی همدان و کاشان بود و عمری را به تدریس ادبیات گذراند.

https://uploadkon.ir/uploads/16f116_25علی‌محمد-آزاد-همدانی-.jpg

وى سال‌ها رییس انجمن ادبى همدان بود. آزاد خط شكسته را خوب مى‏نوشت و شعر نیز مى‏سرود. او در آغاز «اسیر» تخلص می‌کرد، ولی پس از رهایی از قید و بند خرافات، تخلص خود را «آزاد» قرار داد. و از مریدان شادروان سید محمد یوسف‏زاده معروف به (غمام همدانى) بود كه بدین سبب به غمامى نیز شهرت داشت. یکی از خیابان‌های شهر همدان با نام آزاد همدانی نامگذاری شده‌است.

آثار :

نوشته هایش در شرح حال شاعران و درباره‌ی دستور زبان فارسی، ویژگی آموزشی هم دارد. قصد داشت چهارده رمان تاریخی درباره‌ی مشهورترین شاعر هر قرن بنویسد، اما تنها موفق شد كتاب «عشق و ادب» را در دو جلد در شرح داستان فردوسى كه ناتمام مانده است بنویسد، جلد اول آن در 1313 شمسی در تهران به چاپ رسید.

دیوان اشعار علی‌محمد آزاد به همت فرزندش محمد آزاد و با مقدمه‌ای از کیوان سمیعی در سال ۱۳۵۶ به چاپ رسید.

آزاد همدانی سرانجام به سال 1324 شمسی چشم از جهان فروبست و به لقای معبود پیوست و پیکرش در امامزاده حسین (ع) واقع در شهر همدان به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

هر مجلسی که نوبت طرد سخن شود
اول سخن ز حسن تو و عشق من شود
جز حسن بی زوال تو و عشق پاک من
هر تازهای که هست به عالم، کهن شود

علی‌محمد آزاد همدانی (آزاد)