
(بیوگرافی)
استاد دکتر سید علی موسوی گرمارودی ـ در سال 1320 در شهر قم دیده به جهان گشود. پدرش سید محمدعلی از روحانیون فاضل و تحصیل کرده نجف اشرف بود و مادرش خانم آغا فرزند روحانی مشهور و مورد وثوق اهالی تنکابن.
پدر او مدرس عالی علوم اسلامی به ویژه کلام و فلسفه بود و از شئون یک روحانی جز به تدریس مطلقاً نپرداخت. پدر خوش نداشت که تعلیم نخستین فرزند خود را به مدارس رسمی آن دوران وا گذارد اما بالاخره پدر به اصرار دیگران در 9 سالگی نام سید علی را در کلاس اول ابتدایی دبستان ملی باقریه واقع در ضلع جنوب غربی مدرسه فیضیه نوشت. از همان نخستین روزها اولیای مردسه به هوش او پی بردند و بدین ترتیب وی را به کلاس دوم و یک هفته بعد به کلاس سوم منتقل کردند و اگرکمی ریاضیات بیشتر میدانست کلاس چهارم هم پذیرای او بود.
وقتی در آستانهی ورود به دبیرستان قرار داشت، روانشاد شهید دکتر بهشتی دبیرستانی در خیابان باجک قم به نام «دین و دانش» دایر کرده بود. او 13 دانش آموز را با وسواس خود برای تحصیل در پایه نخست برگزید و سید علی یکی از ایشان بود. شهید بهشتی علاوه بر مدیریت، تدریس زبان انگلیسی را نیز خود برعهده گرفت و در کنار او اساتید زبدهای چون علی اصغر فقیهی، دکتر حسین اشراقی، زنده یاد شهید دکتر مفتح، دکتر بزرگ نیا، دکتر رضوانی، دکتر مظاهر مصفا، دکتر شیمی، دبیرستان «دین و دانش» را به دبیرستانی نمونه بدل ساختند. شهید بهشتی به این سیزده تن علاقة فراوان داشت و در خارج از محیط دبیرستان نیز از توجه و عنایت بدیشان فرو گذار نمیکرد.
علی طی چهار سال کتابهای بهجةالمرضیة سیوطی، مغنی و مطول و یک دو کتاب دیگر را نزد آن فرزانة بسیار دان فرا گرفت.
از اوایل زمستان سال 1338 مرحوم حاج شیخ از سر تواضع و به جهت ارادتی که به پدر سید علی داشت شرح جامی را در حوزة مشهد به روش مباحثه به فرزندش آموخت.
سید علی منطق و مقدمات اصول و فقه را نزد مدرسان دیگر حوزه مشهد از جمله مرحوم نهنگ آموخت و بعد به امر حاج شیخ مجتبی یک سال هم برای تدریس و تدرّس به حوزهی فردوس رفت.
وقتی پس از چهار سال به قم بازگشت، غائلهی انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شده بود. او در واقعه مدرسه فیضیه نیز حضو داشت و یک بار هم در قم دستگیر و تا آستانهی زندانی شدن رسید که با کوشش مرحوم آیت الله ربانی شیرازی نجات یافت. در سال 1345 به دانشگه و دانشکدهی حقوق راه یافت
در سال 1348 در مسابقهی شعر مجلهی ادبی یغما به سردبیری مرحوم حبیب یغمایی که به همت حسینیهی ارشاد و به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن بعثت برگزار شده بود، در زمینهی شعر نو شرکت نمود و مقام نخست را کسب کرد. در واقع این شعر سید علی موسوی گرمارودی که در بحور شکستهی نیمایی سروده شده و منظومهای 16 صفحهای به نام «خاستگاه نور» را شامل میشد، سرآغاز شهرت شعری او بود..
او چاپ دوم مجموعه شعرش با نام «عبور» سپس «سایه سار نخل ولایت» و آنگاه «سرود مرگبار» را منتشر نمود. بعدها نیز سه مجموعه شعر دیگر با نامهای «چمن لاله»، خط خون» و «تاناکجا» از وی به انتشار رسید که آخرین مورد یعنی «تا نا کجا» ترجمة گزیدهای شعرهای اوست و از سوی دو تن از استادان دانشگاه به ایتالیایی برگردان شده است. دیگر کتابهایی که در شعر از استاد گرمارودی منتشر شد، «دستچین» و «باران اخم» نام داشت.
چند روزی بعد از انقلاب به تشویق و توصیهی یکی از دوستان دوران زندان سرپرستی انتشارات فرانکلین را پذیرفت و با حکمی به امضای روانشاد مهندس مهدی بازرگان علاوه بر آن مدیر عامل شرکت افست شد او سپس به اصرار روان شاد شهید دکتر قندی پست مشاور فرهنگی و سخنگوی وزارت پست و تلگراف و تلفن را پذیرفت
در اواخر بهمن سال 1358 بنیصدر رئیس جمهور وقت شخصاً از دکتر علی موسوی گرمارودی دعوت به همکاری نمود. او ابتدا نپذیرفت اما به اصرار بنی صدر پس از مشورت با مرحوم آیت الله شهید صدوقی که حضور شخصی چون او را در دستگاه بنی صدر ضروری میدانست، برای این کار اعلام آمادگی کرد و از 15 فروردین سال 1359 رسماً سمت مشاور مطبوعاتی و فرهنگی رئیس جمهور به وی ابلاغ شد.
از دکتر موسوی گرمارودی علاوه بر آثار متنوع ادبی و شعری آثار چندی در زمینة قرآن کریم منتشر شده است که عبارتند از:
داستان پیامبران (جلد اول) از آدم تا مسیح، چاپ سیزدهم، انتشارات قدیانی
داستان پیامبران (جلد دوم) حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، چاپ سیزدهم، انتشارات قدیانی
ترجمهی کامل قرآن کریم (چاپ اول)، پائیز 1383، انتشارات قدیانی
مقاله معرفی یک قرآن مترجم قدیمی تاجیکستان، مجله بینات، شماره 38
(آبشار نیاگارا)
ای از شكوه بيشتر و از وقار هم
دريای باژگونِ روان ، آبشار هم
سر پيش پای داری و افتادگی توراست
از اين فروتنیست كه داری وقار هم
تنها نه در شگفت منم از شكوه تو
گویی كه در شگفت بوَد روزگار هم
از نعرهات بلند ، دل اژدها تهی
چون اژدها دمان و چنو بیقرار هم
پنداشتم كه يال هيون خداستی
ديدم ولی كه يال هيونی، سوار هم
كوهی بلند ، يكسره از سيم تر زدی
كاينسان سپيد و تافتهای، آبدار هم
از سيم تر چگونه توان بوی گل فشاند؟
مانا كه ريزد از سر زلفت بهار هم
پيشانی بلند نگار منی مگر ؟
كِت از بلور ، طُرّه بود در كنار هم
آيينهدارِ چهره ی تاريخ آدمی
وز اشک جدّ و جدّه ی ما، يادگار هم
آيينه ی شگرف خيالی كه در رخت
من روی خويش ديدم و روی نگار هم
توفنده آتشی مگر ای غول آبها ؟!
بیتاب و بیقرار و چنين پرشرار هم
چون اژدها كه دود برآرد ز كام خود
از كام خويش دود برآری، بخار هم
كس در جهان ز آب كجا بيند اژدها؟
ای طرفه آبشارا، تویی گرزه مار هم
چون گيسوان زال زری نغز و سيم فام
اما به از زری به بها ، در عيار هم
تا لحظه ی فرو فِتَدَن ، رودِ سركشی
وآنگه مگر ، مِهی و بخاری، غبار هم!
تركيب آب و رعد و بخار و غبار و دود
در حال ريزشی همه دم ، برقرار هم
رنگين كمان به دوش، خور، ار پيش آبشار
سوی يمين خرامد و سوی يسار هم
هر دم اگرچه خور فكَنَد طرح نو بر آب
اما به كار خويش بود كهنهكار هم
اين كلک زرنگار بر آن لوح سيمگون
ريزد هزار نقش و فَرا از هزار هم
يک پا نهاده زی توام از جذبه ی جمال
پای دگر ز هيمنهات ، بر فرار هم
"سید علی موسوی گرمارودی"
1371، كانادا كنار آبشار نياگارا