جان سحر، جسم سمن‌بوی توست

«اللهم صل علی محمد و آل محمد»

جان سحر، جسم سمن‌بوی توست
شاه، غلام سر گیسوی توست

ماه که خَم کرده سر خویشتن
بوسه‌‌زنِ گوشه‌ی ابروی توست

ای سمن باغ خداوندگار
سرو، غلام قد ناژوی توست

صبح ازل، پرتو پیشانی‌ات
شام ابد، طُرّه‌ی دلجوی توست

آنچه ز گل نیک‌تر آمد به باغ
باغِ گُل خُلق تو و خوی توست

زمزمه‌ی زندگی کاینات
همهمه‌ی شور و هیاهوی توست

عقل تو سرمایه‌ی سنگین وحی
عقل جهان کم به ترازوی توست

عِقد ثُریّا به کف آسمان
پیشکش گردن بانوی توست

کاش که فریاد دلم می‌شنید
حلقه‌ی آن در که سر کوی توست

شاخه‌ی طوبیٰ ندهد در بهشت
آنچه در آن چنبر بازوی توست

هی هی ازین عشق خوشِ احمدی
ذکر لبم ناله‌ی هوهوی توست.

"سید علی موسوی گرمارودی"

می‌گریم از غمی که فزون‌تر ز عالَم است

"ترکیب بند عاشورایی، موسوی گرمارودی"

بند نخست:

از گلوی غمگین فرات

می‌گریم از غمی که فزون‌تر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک کم است

ادامه نوشته

ای غنچه‌ی طهارت و ای نوگل خدا

(حضرت معصومه‌ی قم)

ای غنچه‌ی طهارت و ای نوگل خدا
ای منبع شرافت و ای چشمه‌ی صفا

پاکی به پیش نوگل روی تو منفعل
عصمت ز شرم چهره‌ی پاک تو در حیا

ای دختر نجابت و ای خواهر شرف
ای زاده‌ی کتاب در آیات هل اتی

ای خاندان عقل تو را کمترین رهی
وی دودمان عشق تو را مهترین گدا

در دین من کسی که بود دختر امام
آیینه‌ی جمال نمای است از خدا

شأن تو را همین سه سخن بس که گفته‌اند
معصومه‌ای و فاطمه و خواهر رضا

"سید علی موسوی گرمارودی"

بیوگرافی و اشعار دکتر سید علی موسوی گرمارودی

https://uploadkon.ir/uploads/799b24_23دکتر-سید-علی-موسوی-گرمارودی.jpg

(بیوگرافی)

استاد دکتر سید علی موسوی گرمارودی ـ در سال 1320 در شهر قم دیده به جهان گشود. پدرش سید محمدعلی از روحانیون فاضل و تحصیل کرده نجف اشرف بود و مادرش خانم آغا فرزند روحانی مشهور و مورد وثوق اهالی تنکابن.

پدر او مدرس عالی علوم اسلامی به ویژه کلام و فلسفه بود و از شئون یک روحانی جز به تدریس مطلقاً نپرداخت. پدر خوش نداشت که تعلیم نخستین فرزند خود را به مدارس رسمی آن دوران وا گذارد اما بالاخره پدر به اصرار دیگران در 9 سالگی نام سید علی را در کلاس اول ابتدایی دبستان ملی باقریه واقع در ضلع جنوب غربی مدرسه فیضیه نوشت. از همان نخستین روزها اولیای مردسه به هوش او پی بردند و بدین ترتیب وی را به کلاس دوم و یک هفته بعد به کلاس سوم منتقل کردند و اگرکمی ریاضیات بیشتر می‌دانست کلاس چهارم هم پذیرای او بود.

وقتی در آستانه‌ی ورود به دبیرستان قرار داشت، روانشاد شهید دکتر بهشتی دبیرستانی در خیابان باجک قم به نام «دین و دانش» دایر کرده بود. او 13 دانش آموز را با وسواس خود برای تحصیل در پایه نخست برگزید و سید علی یکی از ایشان بود. شهید بهشتی علاوه بر مدیریت، تدریس زبان انگلیسی را نیز خود برعهده گرفت و در کنار او اساتید زبده‌ای چون علی اصغر فقیهی، دکتر حسین اشراقی، زنده یاد شهید دکتر مفتح، دکتر بزرگ نیا، دکتر رضوانی، دکتر مظاهر مصفا، دکتر شیمی، دبیرستان «دین و دانش» را به دبیرستانی نمونه بدل ساختند. شهید بهشتی به این سیزده تن علاقة فراوان داشت و در خارج از محیط دبیرستان نیز از توجه و عنایت بدیشان فرو گذار نمی‌کرد.

علی طی چهار سال کتاب‌های بهجة‌المرضیة سیوطی، مغنی و مطول و یک دو کتاب دیگر را نزد آن فرزانة بسیار دان فرا گرفت.

از اوایل زمستان سال 1338 مرحوم حاج شیخ از سر تواضع و به جهت ارادتی که به پدر سید علی داشت شرح جامی را در حوزة مشهد به روش مباحثه به فرزندش آموخت.

سید علی منطق و مقدمات اصول و فقه را نزد مدرسان دیگر حوزه مشهد از جمله مرحوم نهنگ آموخت و بعد به امر حاج شیخ مجتبی یک سال هم برای تدریس و تدرّس به حوزه‌ی فردوس رفت.

وقتی پس از چهار سال به قم بازگشت، غائله‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع شده بود. او در واقعه مدرسه فیضیه نیز حضو داشت و یک بار هم در قم دستگیر و تا آستانه‌ی زندانی شدن رسید که با کوشش مرحوم آیت الله ربانی شیرازی نجات یافت. در سال 1345 به دانشگه و دانشکده‌ی حقوق راه یافت

در سال 1348 در مسابقه‌ی شعر مجله‌ی ادبی یغما به سردبیری مرحوم حبیب یغمایی که به همت حسینیه‌ی ارشاد و به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن بعثت برگزار شده بود، در زمینه‌ی شعر نو شرکت نمود و مقام نخست را کسب کرد. در واقع این شعر سید علی موسوی گرمارودی که در بحور شکسته‌ی نیمایی سروده شده و منظومه‌ای 16 صفحه‌ای به نام «خاستگاه نور» را شامل می‌شد، سرآغاز شهرت شعری او بود..

او چاپ دوم مجموعه شعرش با نام «عبور» سپس «سایه سار نخل ولایت» و آنگاه «سرود مرگبار» را منتشر نمود. بعدها نیز سه مجموعه شعر دیگر با نام‌های «چمن لاله»، خط خون» و «تاناکجا» از وی به انتشار رسید که آخرین مورد یعنی «تا نا کجا» ترجمة گزیده‌ای شعرهای اوست و از سوی دو تن از استادان دانشگاه به ایتالیایی برگردان شده است. دیگر کتاب‌هایی که در شعر از استاد گرمارودی منتشر شد، «دست­چین» و «باران اخم» نام داشت.

چند روزی بعد از انقلاب به تشویق و توصیه‌ی یکی از دوستان دوران زندان سرپرستی انتشارات فرانکلین را پذیرفت و با حکمی به امضای روان­شاد مهندس مهدی بازرگان علاوه بر آن مدیر عامل شرکت افست شد او سپس به اصرار روان شاد شهید دکتر قندی پست مشاور فرهنگی و سخنگوی وزارت پست و تلگراف و تلفن را پذیرفت

در اواخر بهمن سال 1358 بنی‌­صدر رئیس جمهور وقت شخصاً از دکتر علی موسوی گرمارودی دعوت به همکاری نمود. او ابتدا نپذیرفت اما به اصرار بنی صدر پس از مشورت با مرحوم آیت الله شهید صدوقی که حضور شخصی چون او را در دستگاه بنی صدر ضروری می‌دانست، برای این کار اعلام آمادگی کرد و از 15 فروردین سال 1359 رسماً سمت مشاور مطبوعاتی و فرهنگی رئیس جمهور به وی ابلاغ شد.

از دکتر موسوی گرمارودی علاوه بر آثار متنوع ادبی و شعری آثار چندی در زمینة قرآن کریم منتشر شده است که عبارتند از:

داستان پیامبران (جلد اول) از آدم تا مسیح، چاپ سیزدهم، انتشارات قدیانی

داستان پیامبران (جلد دوم) حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، چاپ سیزدهم، انتشارات قدیانی

ترجمه‌ی کامل قرآن کریم (چاپ اول)، پائیز 1383، انتشارات قدیانی

مقاله معرفی یک قرآن مترجم قدیمی تاجیکستان، مجله بینات، شماره 38

(آبشار نیاگارا)

ای از شكوه بيشتر و از وقار هم‌
دريای باژگونِ روان ، آبشار هم‌

سر پيش پای داری و افتادگی توراست‌
از اين فروتنی‌ست كه داری وقار هم‌

تنها نه در شگفت منم از شكوه تو
گویی كه در شگفت بوَد روزگار هم‌

از نعره‌ات بلند ، دل اژدها تهی
چون اژدها دمان و چنو بی‌قرار هم‌

پنداشتم كه يال هيون خداستی
ديدم ولی كه يال هيونی، سوار هم‌

كوهی بلند ، يكسره از سيم تر زدی
كاين‌سان سپيد و تافته‌ای، آبدار هم‌

از سيم تر چگونه توان بوی گل فشاند؟
مانا كه ريزد از سر زلفت بهار هم‌

پيشانی بلند نگار منی مگر ؟
كِت از بلور ، طُرّه بود در كنار هم‌

آيينه‌دارِ چهره ی تاريخ آدمی
وز اشک جدّ و جدّه‌ ی ما، يادگار هم‌

آيينه‌ ی شگرف خيالی كه در رخت‌
من روی خويش ديدم و روی نگار هم‌

توفنده آتشی مگر ای غول آب‌ها ؟!
بی‌تاب و بی‌قرار و چنين پرشرار هم‌

چون اژدها كه دود برآرد ز كام خود
از كام خويش دود برآری، بخار هم‌

كس در جهان ز آب كجا بيند اژدها؟
ای طرفه آبشارا، تویی گرزه مار هم‌

چون گيسوان زال زری نغز و سيم فام‌
اما به از زری به بها ، در عيار هم‌

تا لحظه‌ ی فرو فِتَدَن ، رودِ سركشی
وآنگه مگر ، مِهی و بخاری، غبار هم!

تركيب آب و رعد و بخار و غبار و دود
در حال ريزشی همه دم ، برقرار هم‌

رنگين كمان به دوش، خور، ار پيش آبشار
سوی يمين خرامد و سوی يسار هم‌

هر دم اگرچه خور فكَنَد طرح نو بر آب‌
اما به كار خويش بود كهنه‌كار هم‌

اين كلک زرنگار بر آن لوح سيمگون‌
ريزد هزار نقش و فَرا از هزار هم‌

يک پا نهاده زی توام از جذبه‌ ی جمال‌
پای دگر ز هيمنه‌ات ، بر فرار هم‌

"سید علی موسوی گرمارودی"

1371، كانادا كنار آبشار نياگارا

خوشا دوباره کنار تو و کتابی باز

(آرزوی محبوس)

خوشا دوباره کنار تو و کتابی باز
درخت و سبزه و آبی و آفتابی‌، باز

به قدر روزی‌ِ یک‌روزه‌، میوه‌ای‌، نانی‌
ز دستپخت تو هم‌، دلمه‌ای‌، کبابی‌، باز

یکی دو پنجه سه تار و سه چار ناله‌ی نی‌
دو چشم بر هم و بر سینه‌ی تو خوابی باز

سحر ز شبنم نوش لبان غنچه‌ی تو
چون آفتاب مکیدن‌، گهی شرابی‌، باز

گهی به بوسه فرو بستن آن لب شیرین‌
که می‌کند ز سر دلبری ‌، عتابی‌، باز

یکی دو دور ورق در قمار عشق زدن‌
چو باختی‌، ستدن بوسه‌های نابی باز

قسم به چشم تو، گیتی و هرچه دارد، نیست‌
به چشم عاشق من‌، بی تو، جز سرابی باز

"سید علی موسوی گرمارودی"

خدایگان غزل، حافظا به ما بنگر!

(به خدایگان غزل، حافظ شیرازی)

خدایگان غزل! حافظا به ما بنگر
تو ای ز دشت نظر چون غزال، تیز گذر

غزل تو را چو بهار است روی گونه ی گل
و یا چو بوسه ی مهر است بر جبین سحر

زلال جاری عشق است پیش کلبه ی دل
گذار جان جهان را ، درون آن بنگر

گهی به عرش نشیند فراتر از ملکوت
گهی ز سدره کند چون بُراق عشق گذر

کدام دیده تو داری، تَبارَک‌ الله از آن
که ذرّه در پَسِ پشت خور، آیدت به نظر

کدام دست و سرانگشت و بازوان داری
که جام عشق، توانی گرفت از کوثر

کدام بال و پرت وام داده‌اند ز عرش
که می‌پری ز افق‌های عشق، آن سوتر

کدام رَخش تو را می‌کشد به رَهواری
فرازِ قلّه ی اندیشه‌ های افسونگر

گهی بُراده ی الماس ریزد از قلمت
دَمِ دگر به دلِ صخره می‌زنی آذر

گهی چو غنچه به بستانِ دهر، دلتنگی
گهی چو گل به چمن خنده می‌زنی یکسر

عقاب جور ، به تیر نظر بیندازی
وگر که بال گشاید به شهر، سرتاسر

که جز تو ای پسرِ آسمان! به روی زمین
حمایل از کف جوزا گرفت وقت سحر

تو آسمان بلندی، ستاده بر سر من
مَنَت به کُنجِ افق مانده چون یکی اختر

چو خورده‌ام ز خُم شعر تو شرابِ کمال
چرا دهم دل خود را به مِی‌‌فروش دگر

شراب شعرم از آن سُکر حافظانه گرفت
کزان سفینه کشیدم هزارها ساغر

کلام، بی تو یتیم است گر تویی ما را
به دودمان سخن، چون بزرگوار پدر

"سید علی موسوی گرمارودی"

فیروز باد کوه دماوند و کردرش

(به استاد امیری فیروزکوهی)

فیروز باد کوه دماوند و کردرش
کاستاده چون امیری در پیش لشکرش

آن کوه های خرد و کلان پیش روی او
خود لشکر وی اند، ستاده برابرش

و آن جای جای چادرک مه به دره ها
گویی به پاست خرگه خیل مظفّرش

آن سیمگونه قله وی اندر آفتاب
از نقره طلاست یکی خود بر سرش

وان ابرک سفیدک برجسته بر ستیغ
گویی پری است بر زده بر فرق مغفرش

خورشید شعر ماست، امیر سخن، امیر
و آن دیگران کواکب و اقمار انورش

من خود به شعر تازه، از اقمار اوستم
مسعود باد این ثمر ماه منظرش

و ندر میانه، مدّعی سست نظم را
تنها برازد آن که شود دُبّ اصغرش

من این چکامه زان به مدیحش سروده ام
کو می کند ثنای خدا و پیمبرش

تا می دهد به هدیه، بهاران به طزفِ جو
هم خرمن شقایق و هم دشت عبهرش

تا می توان به نظم دری، شعرتر سرود
کاندر جهان نیابی هم سنگ و همسرش

باد استوار قامت استاد ما، امیر
همچو چکامه های چو سدِّ سکندرش

پای سخن نهاد ز کوه استوارتر
زیبد اگر ستیغ برآید برابرش

با وی، به آن که در سخن آیم به قله باز
فیروز باد کوه دماوند و کردرش

سید علی موسوی گرمارودی