دلا حرف از کسی بشنو که حرف او اثر دارد

(پند)

دلا حرف از کسی بشنو که حرف او اثر دارد
مده دل بر دلارایی که دل جای دگر دارد

مکن توصیف زر هرگز به نزد آنکه رمّال است
مپرس از او، که او از زر به عالم کی خبر دارد

مکش منّت درین عالم دلا از سفره‌ی ناکس
که او زانسانیت بویی نبرده، خوی خر دارد

به نزد هر کسی منشین و غیبت از کسی منما
چرا ؟ چون عاقبت ای دل برایت دردسر دارد

ز قول مولوی بشتو دلا این پند پر ارزش :
"به سایه آن درختی رو که آن گل‌های تر دارد"

"درین بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکّان کسی بنشین که در دکّان شکر دارد"

مکن کاری ز نادانی که زیر کار درمانی
مزن بیهوده حرفی را که می‌دانی ضرر دارد

مزن زخم زبان بر کس مشو اغفال هر ناکس
کنار ساحلی بنشین که امواجش گهر دارد

خودت را خسته منما و مگو (ژولیده) این‌ها را
که هر کس راه خود داند ز اعمالش خبر دارد .

"ژولیده نیشابوری"

یا رب به ما تو قدرت ترک خطا بده

(ستایش)

یا رب به ما تو قدرت ترک خطا بده
توفیق بندگی بدون ریا بده

از بحر بیکرانه‌ی الطاف خویشتن
بر آنچه لایقیم ز راه وفا بده

از ما بگیر کینه و بخل و حسد ولی
بر ما صفای باطن صدق و صفا بده

ما مُجرم و تو مجری دیوان کیفری
حكم برائت گنه ما... به ما بده

ما غافل از تو، مالک روز جزا تویی
بر ما جزای خیر به روز جزا بده

بیگانه بود گر دل ما با تو سال‌ها
امشب ز راه لطف، دلی آشنا بده

خم گشته پشت ما اگر از بار معصیت
بر دست ما زز خوان عطایت عصا بده

هستی تو ره گشا و جهان ریزه‌خوار تو
از خوان نعمتت نعمی بر گدا بده

تنها تویی طبیب دل دردمند ما
بر درد بی دوای دل ما ، دوا بده

خون شد ز هجر کرببلا قلب شیعیان
بر دست ما تو تذکره‌ی کربلا بده

گوید به طعنه خصم که مهدی‌تان کجاست
لطفی نما و مهدی ما را ، به ما بده

چون نی نوا کند دل (ژولیده) ای خدا
بر بی‌نوای خویش ، تو برگ و نوا بده .

"ژولیده نیشابوری"

سبب از چیست که بر من نظرى نیست تو را

(خونین‌جگران)

سبب از چیست که بر من نظرى نیست تو را
من ز تو بی‌خبر، از من خبری نیست تو را

ترک من کردی و، کردی دل دیوانه کباب
گشتی از دیده نهان و، اثری نیست تو را

گر بیایی به برم جان به رهت خواهم داد
چون بجز من دگر آسیمه‌سری نیست تو را

گر برون آوری از کاسه تو چشمانی چند
غیر ازین دیده‌ی من چشمِ تری نیست تو را

گر به یک رشته ببندی همه خونین‌جگران
غير من عاشق خونین جگری نیست تو را

گر ز بیداد تو فریاد کنم نیست عجب
چون ز احوال دل ما خبری نیست تو را

به‌خدا در عوض عشق و، وفاداری ما
جز جفا کردن بر ما هنری نیست تو را

گر بَدی از من (ژولیده) ندیدی به جهان
پس چرا از سر کویم گذری نیست تو را

"ژولیده نیشابوری"

بی تو من ناله چه‌سان از دل شیدا نکنم

(شِکوه)

بی تو من ناله چه‌سان از دل شیدا نکنم
شکوه از گردش این گنبد مینا نکنم

ترک من كردی و رفتی و نگفتی که دگر
جز سر کوی تو من منزل و مأوا نکنم

من به جان تو قسم میخورم ای روح روان
که بجز تو به کسی راز دل افشا نکنم

قول مردانه دهم گر تو بیایی به بَرم
غير یک بوسه ز تو خواهش بیجا نکنم

گر به‌صد جلوه در آیی ز در ای سروروان!
به چه‌سان قامت سرو تو تماشا نکنم

بجز از کام دل از یار خدایا به جهان
چیز دیگر من (ژولیده) تمنا نكنم .

"ژولیده نیشابوری"

ای بی‌خبر ز عالم عقبا چه می‌کنی؟!

(چه می‌کنی؟)

ای بی‌خبر ز عالم عقبا چه می‌کنی؟!
دل داده بر علائق دنیا چه می‌کنی

پایان عمرِ هر که بوَد مرگ، ای دریغ
اینجا گذشت عمر تو، آنجا چه می‌کنی

دنیا سراچه‌ای‌ست که باید ازآن گذشت
بگذر ازین سراچه ، تماشا چه می‌کنی

گیرم که عمر نوح کنی یا که بیشتر
کشتی شکست، در دل دریا چه می‌کنی

گیرم تمام ثروت دنیا از آن توست
دست تهی به عالم عقبا چه می‌کنی

گیرم به اوج مرتبه امروز تو گذشت
با گیر و دار حسرت فردا چه می‌کنی

گیرم که خون خلق بنوشی به جای آب
در دادگاه خالق یکتا چه می‌کنی

غیر از علی و آل تورا دادخواه نیست
(ژولیده)! بی ولایت مولا چه می‌کنی

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم

(ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰه الحُسَين)

(سر آوردم)

الهی بهر قربانی، به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلكه از سر بهتر آوردم

پی ابقای قَدقامَت به ظهر روز عاشورا
برای گفتن «اللّه اكبر» ، اكبر آوردم

برای كشتن دونان به دشت كربلا یا رب!
چو عباس همایون‌فر، امیر لشکر آوردم

پی آزادی نسل جوان، از بند استعمار
برادرزاده‌ای چون قاسم فرّخ‌فر آوردم

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود، علیّ ِ اصغر آوردم

اگر با كشتن من دین تو جاوید می‌گردد
برای خنجر شمر ستمگر، حنجر آوردم

برای آن كه قرآنت نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مَركب‌ها، خدایا پیكر آوردم

علی انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان، انگشت با انگشتر آوردم

به پاس حرمت بوسیدن لب‌های پیغمبر
لبانی تشنه، یا رب! بهر چوب خیزر آوردم

حسن را گر كه از لخت جگر آكنده شد تشتی
من اینک سر برای زینت تشت زر آوردم

برای آن كه همدردی كنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم

من (ژولیده) می‌گویم، حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم.

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

گر بشر شاه بود یا که گدا می‌میرد

(گر بشر شاه بُود یا که گدا می‌میرد )

گر بشر شاه بُوَد یا که گدا می‌میرد
گر غنی هست و یا از فقرا می‌میرد

ناخدا غرّه مشو باد به غبغب مفِکن
که به جز ذات خدا غیر خدا می‌میرد

آدمیزاد اگر عمر دو صد نوح کند
یا که چون خضر خورد آب بقا می‌میرد

کاسه از آب چو لبریز شود می‌ریزد
هر درختی که بیفتاد ز پا می‌میرد

شمع گر شعله کشد از سر شب تا به سحر
ز نسیمی که وزد باد صبا می‌میرد

تا صداقت شود از صدق و صفا بهره بری
چون صداقت روَد از بین ، صفا می‌میرد

مهدیا زود بیا کز اثر فسق و فساد
نور ایمان بخدا در دل ما می‌میرد

منِ (ژولیده) چه‌گویم که ز دوری رخت
آه در سینه‌ی ما ، وقت دعا می‌میرد

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

مردن حقیقی ست، مسجل، شعار نیست

(مرگ)

مردن حقیقی ست، مسجل، شعار نیست
از چنگ مرگ ، راه گریز و فرار نیست

بلبل به گوش گل سحر این نغمه می‌سرود
یک دم غنیمت است ، همیشه بهار نیست

دل خوش مکن به کهنه‌سرایی که حاصلش
جز درد و رنج و محنت اندوه‌بار نیست

دنیا بود چو مزرعه ، ما جمله برزگر
کشت آن کند که بذر دلش تخم خار نیست

بهرام گور ، گورخران را شکار کرد
اکنون به گور خفته و فکر شکار نیست

یک دم ز اسب سرکش غفلت پیاده شو
زیرا جهان به اسب مرادت سوار نیست

مانند خضر گر که خوری آب زندگی
دل خوش مکن! که تا به ابد خوش‌گوار نیست

گیرم تمام ملک جهان را تو صاحبی
بهر بقای تو سند اعتبار نیست

کلک قضا نوشته به پیشانی بشر
جز ذات حق کسی به جهان ماندگار نیست

(ژولیده‌ام) که صبح و مسا گویم این سخن
مردن حقیقی است ، مسجل ، شعار نیست

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

عالم همه مست از گل رخسار حسین است

(حسین)

عالم همه مست از گل رخسار حسین است
ذرات جهان در عجب از کار حسین است

دانی که چرا خانه‌ی حق گشته سیه‌پوش
یعنی که خدای تو عزادار حسین است

تا هست جهان هست به فرمان الهی
جبریل امین حاجب درگاه حسین است

جنّ و ملک و حور و پری در طلب فیض
مأمور پذیرایی زوّار حسین است

دانی که خرید از دل و جان، جان جهانی
با دادن جانی به جهان کار حسین است

سرمایه‌ی آزادگی مردی و غیرت
از کوشش و از همت و پیکار حسین است

آن سر که شود شافع ما نزد خداوند
آن سر، سرِ پر نور گهربار حسین است

هر کس به جهان گشته گرفتار نگاری
عمری‌ست که (ژولیده) گرفتار حسین است

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

شب است و ساقی مجلس، به گردش، ساغر آورده

ولادت شاهزاده حضرت علی اکبر (علیه السلام)

شب است و ساقی مجلس به گردش ساغر آورده
که سیمرغ دل مستان ز شادی پر در آورده

نمی‌دانم چه رخ داده که طبع سر‌کشم امشب
قلم را بار دیگر در مصاف دفتر آورده

گمانم لیلی حسن قدم از قلزم رحمت
برای رحمة للعالمین‌اش گوهر آورده

کمال نهضت خونین عاشوراست شادی کن
که پیک خوش خبر یک مژده‌ی جانپرور آورده

امیر آمد، وزیر آمد، سفیر آمد که هستی را
ورود این سه تن ، تاب و توان دیگر آورده

حسین فُلک نجات و سید سجاد سکانش
بر این کشتی خدا هم بادبان و لنگر آورده

برو باد صبا بر گو به زهرا دیده‌ات روشن
که از بهر حسینت ، ام لیلا یاور آورده

در دیوار یثرب می‌زند فریاد آزادی
که مصباح الهدی را حق شکوه باور آورده

پدر آمد پسر آمد عموی نازنین آمد
به پشتیبانی آنان علی را مظهر آورده

برای سرفرازی ، بر فراز نیزه ی دشمن
علی ِ اکبر از بهر سرافرازی سر آورده

قد و بالای او را دید جبریل و بخود گفتا
خدا از بعد پیغمبر مگر پیغمبر آورده ؟!

شگفتی آفرین و خوش تماشایی بوَد رویش
تعالی الله از این نقشی که کِلک داور آورده

عروس فاطمه امشب به پاس یاری قرآن
برای سنگر الله اکبر ، اکبر آورده

جوانان را بشارت ده خدا از نسل پیغمبر
برای جانفشانی بر جوانان ، رهبر آورده

چه رهبر؟ رهبری قاطع چه قاطع؟ در عمل فاتح
که از فتحش فلک، فتحاً مبینا زیور آورده

قدم در ملک هستی زد علی را مظهر قدرت
چه قدرت؟ قدرت مطلق که حق احیاگر آورده

حسین بن علی را داده حق فرخنده مولودی
که با میلاد خود تفسیر نص کوثر آورده

بگو تا کربلا آماده سازد سنگر خود را
که بهر یوسف زهرا خدا همسنگر آورده

به تیر و نیزه و شمشیر و خنجر مژدگانی ده
که این زیبا پسر بهر نشانه پیکر آورده

برای سرفرازی بر فراز نیزه ی دشمن
علی ِاکبر از بهر سرافرازی سر آورده

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

بده ساقی به میخواران ز می پیمانه ای دیگر

میلاد امام حسن عسکری (علیه السلام)

بده ساقی به میخواران ز می پیمانه ای دیگر
که از عشق حسن وا شد در میخانه ای دیگر

جهان پوشیده بر تن خلعت شاهانه ای دیگر
به ریحانه خدا داده گُل ریحانه ای دیگر

برای بردن دل آمده جانانه ای دیگر
به شمع آفرینش او بود پروانه ای دیگر

که از یمن قدومش جاودانه دین احمد شد
از او پیدا به عالم ، مهدی آل محمّد شد


قدم در مُلک هستی زد خداگویی خداجویی
حسن اسمی، حسن حصنی، حسن خلقی، حسن خویی

حسن چشمی، حسن دستی، حسن حُسنی، حسن رویی
حسن درسی، حسن مشقی، حسن خطّی، حسن مویی

حسن وضعی، حسن رسمی، حسن عشقی، حسن کویی
حسن قدری، حسن صدری، حسن فکری، حسن بویی

که از یمن قدومش جاودانه دین احمد شد
از او پیدا به عالم ، مهدی آل محمّد شد


رسالت را بوَد افسر ، ولایت را بود مظهر
اصالت را بود محور، امامت را بود جوهر

دلالت را بود لنگر ، هدایت را بود رهبر
صداقت را بود زیور، حراست را بود عسکر

قضاوت را بود منبر، عدالت را بود داور
کرامت را بود دریا، سخاوت را بود گوهر

که از یمن قدومش جاودانه دین احمد شد
از او پیدا به عالم ، مهدی آل محمّد شد


نبی خصلت، علی خلقت، حسن سیرت، حسین صورت
سیادت را بوَد وارث ، عبادت را بوَد زینت

به علم باقری عالِم ، به فقه جعفری نصرت
به صبر موسوی صابر ، رضا مهر و تقی فطرت

جوادی جود در بخشش، چو هادی مظهر رحمت
به عالم شهره ی آفاق باشد عسکری شهرت

که از یمن قدومش جاودانه دین احمد شد
از او پیدا به عالم ، مهدی آل محمّد شد


به صحرا او بود حاصل، به دریا او بود ساحل
بود حلّال هر مشکل، به خلقی لطف او شامل

ز جمعی می‌ستاند جان، ز فوجی می‌رباید دل
رسالت شد از او راسل، ولایت شد از او واصل

امامت شد از او کامل، عدالت شد از او حامل
از آن حُسن خدادادش شود دیوانه هر عاقل

که از یمن قدومش جاودانه دین احمد شد
از او پیدا به عالم ، مهدی آل محمّد شد

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

مژده‏ اى دل که به ما تاج سرى داد خدا

میلاد حضرت امام موسی کاظم (ع)

مژده‏ اى دل که به ما تاج سرى داد خدا
شب ما سوته دلان را سحرى داد خدا

سجده شکر به جا آر که از رحمت خویش
تیر جان‌سوز دعا را اثرى داد خدا

شجر طیبه ى گلشن طاها را باز
هم ثمر داده و هم برگ و برى داد خدا

تا که اسلام قوى گردد و الحاد ضعیف
صدف بحر ولا را گهرى داد خدا

اى صبا فاطمه را مژده بده کز ره لطف
صادق آل نبى را پسرى داد خدا

ملک از کنگره ى عرش برین مژده دهد
که به ما منجى نیکو سیرى داد خدا

بهر آزادى ابنای بشر ، بار دگر
به بشر رهبر فریادگرى داد خدا

تا کند زیرو زبر کاخ ستم را اى دل
مژده ‏ى آیت فتح و ظفرى داد خدا

تا به پرواز در آید به جهان طایر فکر
امشب از شوق و شعف بال و پرى داد خدا

شادمانم من (ژولیده) که از رحمت خود
به من بى هنر امشب ، هنرى داد خدا

مرحوم ژولیده نیشابوری

ساقی آمد تا کند از بهر مستان ساغری

میلاد امام حسن عسکری (علیه السلام)

ساقی آمد تا کند از بهر مستان ساغری
پر کند پیمانه ها را از شراب داوری

اهل دل را دلبر آمد از برای دلبری
یاور حُسن خداداد امام عسکری

جلوه گر شد بر سر بازار عشق حیدری
صد هزاران یوسُف مصری ز جان شد مشتری

کز جهادش زنده او آئین احمد می‌کند
حفظ قرآن از محمّد تا محمّد می‌کند


ساقیا امشب بیا پند منادی گوش کن
ساغر لب‌های ما با باده هم آغوش کن

نیش ها را با می حبّ ولایت نوش کن
آتش اندوه و غم در سینه ها خاموش کن

شادی و شور و شعف را تک سبو بر دوش کن
یار آمد یاری‌اش با بانگ نوشانوش کن

کز جهادش زنده او آئین احمد می‌کند
حفظ قرآن از محمّد تا محمّد می‌کند


تا جمال عالم آرای حسن تابنده شد
زهره ی شمس و قمر از روی او شرمنده شد

عسکری آمد به دنیا دین حق پاینده شد
جان به جسم مرده ی عالم دمید و زنده شد

قلب زهرا شاد و لب های علی پرخنده شد
زآنکه این زیبا پسر در سنگر آینده شد

کز جهادش زنده او آئین احمد می‌کند
حفظ قرآن از محمّد تا محمّد می‌کند


هستی بود و نبود از نعمت بودش بود
عزّت دین خدا گنجینه ی جودش بود

تار و پود زندگی از تار و از پودش بود
خطّ و مشی زندگی آئین محمودش بود

زیور مهد جهان مهدی موعودش بود
عالمی غرق شعف در شام مولودش بود

کز جهادش زنده او آئین احمد می‌کند
حفظ قرآن از محمّد تا محمّد می‌کند


نام نیکویش حسن، خُلقش حسن، خویَش حسن
قدّ دلجویش حسن، رویش حسن، مویش حسن

نرگس مستش حسن، طاق دو ابرویش حسن
بخشش دستش حسن، خاک سرکویش حسن

غنچه ی لعل لب و آن عطر خوش بویش حسن
جذبه ی اندیشه و مفتاح نیرویش حسن

کز جهادش زنده او آئین احمد می‌کند
حفظ قرآن از محمّد تا محمّد می‌کند


مهدی او باده ی عزّت به ساغر می‌کند
زیر و رو بنیاد کاخ هر ستمگر می‌کند

عدل و دادش مُلک هستی را مسخّر می‌کند
بررسی پرونده ی مظلومه مادر می‌کند

ثانی نامرد را محکوم کیفر می‌کند
بارور با یک نگاهش نخل بارور می‌کند

کز جهادش زنده او آئین احمد می‌کند
حفظ قرآن از محمّد تا محمّد می‌کند

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

بنال از دل که اشک از دیده ریزد

خوابنامه‌ی حضرت زینب کبری (س)

بنال از دل که اشک از دیده ریزد
بریز ای اشک کز دل ناله خیزد

بنال از دل که از دوری مادر
چنین می‌گفت خواهر با برادر

شبی در خواب دیدم مادرم را
شکوه عشق و نخل باورم را

همی دیدم که آن پهلو شکسته
چو گل پهلوی پغمبر نشسته

ولی با محنت و غم خو گرفته
ز بابا هم در آن جا رو گرفته

بسان گل در آغوشش گرفتم
می از لعلِ لب نوشش گرفتم

به او گفتم که اینجا جای غم نیست
نشان از کینه و ظلم و ستم نیست

چرا سر بر سر زانو گرفتی
چرا از محرم خود رو گرفتی

گرفت او دست زینب پا به پا برد
به خلوت بهر شرح ماجرا برد

چنان که دل پریش و دیده تر داشت
ز رخسار دل آرا پرده برداشت

خسوف ماه را ناگاه دیدم
کزآن دیدن گریبان را دریدم

حسین من تو هستی جان خواهر
بکن تعبیر خوابم ای برادر

به پاسخ گفت نور هر دو عینش
عزیز فاطمه یعنی حسینش

اگر خواهی کنم این خواب تعبیر
هر آن چه گویمت اینک تو بپذیر

اگر تعبیر آن آید به گوشت
شود صدها هزاران نیش نوشت

گهِ تعبیر باید گوش باشی
بری از ناله و خاموش باشی

هرآنچه دیده‌ای در خواب خواهر
به بیداری ببینی بار دیگر

ز دشت کربلا تا کوفه و شام
شوی مأمور نشر حکم اسلام

کنی منزل به منزل راه را طی
دم دروازه ی کوفه سر نی

خسوف ماه را آن جا ببینی
به بیداری تو آن رؤیا ببینی

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان!

زبانحال حضرت امام جواد (علیه السلام)

سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان!
تیره شد روز به پیش نظرم مادر جان!

من درین حجره ‏ى در بستۀ خود مى ‌پیچم
کس نداند که چه آمد به سرم مادر جان!

نکُشد گر که مرا زهر جفا، خواهد کشت
خنده‏ ى همسرِ بیدادگرم مادر جان!

من جوادم که به یاد تو سخن مى‏‌گویم
چون تو را از همه مشتاق ترم مادر جان!

همچو شمعى اثر زهر ستم آبم کرد
سوخت پروانه صفت بال و پرم مادر جان!

همسرم پشت در خانه به دست افشانى
من به یاد تو و مسمارِ درم مادر جان!

چون تو در فصل جوانى ز جهان سیر شدم
که زده داغ تو بر جان شررم مادر جان!

به لب خشک منِ غمزده آبى برسان
کز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان!

شعر (ژولیده) گواهى دهد از غربت من
دوست دارم که بیایى به برم مادر جان!

مرحوم ژولیده نیشابوری

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می‌خیزم

زبانحال حضرت امام جواد (علیه السلام)

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می‌خیزم
گه نشینم وسط حجره و برمی‌خیزم

دل من با جگر خون شده عادت کرده
مثل هر روز که با سوز جگر می‌خیزم

نگرانِ نَفَسِ سوخته‌ام نیست کسی
تشنه جان بازم و دنیای دگر می‌خیزم

به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد
در جوانی ز پی بار سفر می‌خیزم

بعد هر نالۀ جانسوز که اُفتم ز نَفَس
باز از هلهله ی چند نفر می‌خیزم

قتلگاهم شده این حجرۀ دربسته حسین
گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر می‌خیزم

به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب
وقت رفتن به تماشای پسر می‌خیزم

به امید نفس آخر و دیدار اجل
گاه در بستر خود دیده به در می‌خیزم

یاد پهلوی شکسته ، کمرم را خم کرد
گه ازین دنده به پهلوی دگر می‌خیزم

من که در کودکی یک بار زمین افتادم
گاه چون فاطمه با درد کمر می‌خیزم

با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور
همره منتقم فاطمه ، بر می‌خیزم

مرحوم ژولیده نیشابوری

بنال ای دل که در نای زمان فریاد را کشتند

در شهادت امام جعفر صادق (ع)

بنال ای دل که در نای زمان فریاد را کشتند
بهین آموزگار مکتب ارشاد را کشتند

اساتید جهان باید به سوگ علم بنشینند
که در دانشگه هستی، بزرگ استاد را کشتند

به جرم پاسداری از حریم عترت و قرآن
رئیس مذهب و الگوی عدل و داد را کشتند

به جای اشک و خون دل، ببار ای آسمان زین غم
که نور دیدگان سید امجاد را کشتند

دریغ و درد کز بیداد منصور ستمکاری
به جرم یاری دین مظهر امداد را کشتند

به جنّت مادرش زهرا پریشان کرده گیسو را
که بهر حفظ قرآن شافع میعاد را کشتند

من (ژولیده) می‎گویم ز نسل ساقی کوثر
امام جانشین و پنجمین اولاد را کشتند

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

من درین زندان به جرم عشق یار افتاده ام

زبانحال حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

من درین زندان به جرم عشق یار افتاده‌ام
بهر حفظ دین و کسب افتخار افتاده‌ام

در مقام سرنوشتم چاره جز تسلیم نیست
برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان
کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده‌ام

من حسینی مذهبم کز بهر ارشاد بشر
گوشۀ محبس حزین و بی‌قرار افتاده‌ام

من امام هفتمین‌ام کز پی ترویچ دین
بی کس و تنها درین زندان تار افتاده‌ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم
با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده‌ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست
کاین‌چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده‌ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو
اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده‌ام

شد دل (ژولیده) از این ماتم عظمی حزین
کاندرین محبس غریب و دل فکار افتاده‌ام

مرحوم ژولیده نیشابوری

ای خدا را قبل از آدم بنده ی فرمان پذیر

در منقبت حضرت علی (علیه السلام)

ای خدا را قبل از آدم بنده ی فرمان پذیر
ای به محراب عبودیّت عبادت را امیر

ای زبان الکن ز وصف و عاجز از مدحت قلم
ای خرد از درک قَدرت مانده در گِل ناگزیر

ای به باطن اوّلین مخلوق قبل از ماخَلَق
ای به ظاهر خانه زاد خانه ی حیّ قدیر

ای نبی را در امور فتحِ ارشاد بشر
هم وزیر و هم سفیر و هم مشاور هم مشیر

تو علی هستی که نامت مشتق از نام خداست
ای ز آدم تا به خاتم بی بدیل و بی نظیر

گفت احمد در شب معراج در اعلای وحی
من خدا را میهمان بودم علی مهمان پذیر

توبه ی آدم به مُهر مِهر تو تصویب شد
چون که با حبّ تو شد آب و گل آدم خمیر

نوح را کشتی به دریا ساحلی پیدا نبود
گر به سکّان دست تو او را نمی‌شد دستگیر

یا علی گفت و به فرمان خداوند غفور
کوه آتش بهر ابراهیم از گُل شد حریر

گر عصا در دست موسی اژدها شد از تو بود
چون تو هستی در مصاف فتح و پیروزی مسیر

مرده را بهر مسیحا جان دهد فرمان تو
جان به جانان می‌سپارد هر که را گویی بمیر

کیستی تو کز جلالت خطبه ی عقد تو را
خوانده ذات حق برای مادر خیر کثیر

ای ولایت فتح ابلاغ رسالت بر نبی
شاهد عرضم بود نصب تو در خمّ غدیر

خم به ابرویت نیامد ای سراپا محو حق
چون کشیدند از نهاد پای مجروح تو تیر

در سخاوت هَل اَتی تفسیری از ایثار توست
بهترین شاهد یتیم است و فقیر است و اسیر

بر گدا دادی نگین پادشاهی در رکوع
ای ز خوان لطف تو پیر محبّت گشته سیر

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

امشب است آن شب كه شادى بر در دربار عشق

در ولادت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)

امشب است آن شب كه شادى بر در دربار عشق
حلقه مى‌كوبد كه عقل آمد پى دیدار عشق

ساقیا لبریز كن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق

سینه‌زن‌ها سینه‌‌چاكان سینه‌‌سرخان را بگو
دست افشانى كنید آمد سپهسالار عشق

تا كه سازد پرچم خودكامگى را سرنگون
زد قدم در ملک عالم میر و پرچمدار عشق

نقطهٔ پرگار هستى گر حسین بن على ست
آمد از ره پاسدار نقطه ی پرگار عشق

تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانباز قطعه قطعه ی پیكار عشق

آنكه با تیغ كجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق

تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه كرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق

بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا كه شد سردار عشق

دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
كز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق

چشم داد و چشم بر خوان ستمكاران ندوخت
تا كه شد سیراب از سر چشمه ی سر شار عشق

می‌شود مستور زیر ابر ، تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش ، تا نگردد خوار عشق

از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا كه نگردد خار عشق

شیر حق را شرزه شیرى داد حق ، كز هیبتش
روبهان را مى‌كند در دهر ، تار و مار عشق

اى بنازم بر چنین آزادمردى كز شرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق

آفرین بر همت مردانه اش كز یک نگه
چون على وا مى‌كند صدها گره از كار عشق

رحمت حق باد بر شیر تو اى ام البنین
این‌چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق

تا كه او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر (ژولیده) را نبوَد بر ِ اغیار عشق

مرحوم ژولیده نیشابوری

ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد

میلاد حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)

ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد
سیمرغ قاف عشق را هنگامه ی پرواز شد

ز اسرار خلقت بهر ما افشا هزاران راز شد
کلک جهان آرای حق آماده ی اعجاز شد

از فرط شادی و شعف عفو گنه آغاز شد
باب الحوائج امد و درهای رحمت باز شد

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده ، بر گو که عباس آمده


از دامن ام البنین ماهی به یثرب سر زده
کز حسن رویش طعنه ها بر خسرو خاور زده

پهلو به پهلوی علی ، مانند شیر نر زده
گلبوسه ها بر دست او داماد پیغمبر زده

از بهر یاری حسین تکبیر از دل بر زده
پرچم علیه دشمنان بر قله ی باور زده

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده ، بر گو که عباس آمده


سرچشمه ی اب بقا جوشد ز چشم مست او
گردد فدایی حسین از چشم مستی هست او

عفو گناه ما کند خالق به ناز شصت او
دل بر حسینش بسته او نازم به بند و بست او

هستی دهد در راه حق هستی شود پابست او
تا دین نیفتد از بها ، افتد ز پیکر دست او

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده ، بر گو که عباس آمده


او آمده تا خویش را سرمست شیدایی کند
کز مستی و شیدایی اش بر خلق آقایی کند

در کربلای پر بلا جنگی تماشایی کند
در خدمت پیر عطش لب تشنه سقایی کند

صد ها هزاران درد را درمان به ایمایی کند
ز انفاس گرم خویشتن کار مسیحابی کند

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده ، بر گو که عباس آمده


از روز اول مایه ی عز و وقار زینب است
در کربلای پر بلا ، او پاسدار زینب است

در موقع اندوه و غم او غمگسار زینب است
اهل حرم را محرم و آیینه دار زینب است

پشت و پناه و همدم و همکار و یار زینب است
هر جا که نام زینب است او در کنار زینب است

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده ، بر گو که عباس آمده


پرچم فراز دین حق ، پرورده ی مولاست او
چون در شجاعت رهبری بی باک و بی پرواست او

همسنگر آزادگی ، با یوسف زهراست او
باب الحوائج در جهان بر خلق مافیهاست او

غیرت بسان قطره و در مرتبت دریاست او
ناموس حق را حامی و غارتگر دل‌هاست او

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده ، بر گو که عباس آمده


باشد حسین فاطمه چون شمع و او پروانه اش
جان می.کند ایثار او چون او بود جانانه اش

کرب و بلا میخانه و او ساقی میخانه اش
حق از می قالوا بلی پر می‌کند پیمانه اش

آب فرات آمد به جوش از نعره ی مستانه اش
ازاد مردی زنده شد ، از همت مردانه اش

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده ، بر گو که عباس آمده‌

‌"مرحوم ژولیده نیشابوری"

خواهم به عشق مصطفی از دل دمادم دم زنم

در مدح حضرت رسول اکرم (صلی الله)

 

خواهم به عشق مصطفی از دل دمادم دم زنم
دم از صفات پاک آن بهر بنی آدم زنم

بهر بنی آدم از او دم آنچه می‌خواهم زنم
دیباچه ی اوهام را از وصف او بر هم زنم

وز فرط شادیّ و شعف آتش به جان غم زنم
تا از طفیل وصف او پا بر سر عالم زنم


کاو هست ختم الانبیا سرمایه ی عزّ و شرف


در عرش اعلا ذات حق امشب دو منبر ساخته
بر عرشه ی هر منبری تاجی ز گوهر ساخته

بر روی هر تاجی عیان لوحی مدوّر ساخته
بر روی هر لوحی چَنین مکتوب دفتر ساخته

کاین تاج ها را ذات حق بهر دو سرور ساخته
آن را برای احمد این بهر جعفر ساخته


تا محنت و غم را کند از مُلک هستی بر طرف


او آمده دین نویی بر مومنان اهدات کند
این آمده بر روی ما باب فضیلت وا کند

او آمده پرونده ی اسلام را امضا کند
این آمده اسلام را با علم خود احیا کند

او آمده تا نقشه ی دون همّـان ملغی کند
این آمده دانشگه صدق و صفا برپا کند


او هست ختم المرلسلین این خسرو دین را خلف


او آمده شور و شعف بر خلق ارزانی کند
روی زمین را روشن از انوار یزدانی کند

اکنافِ عالم را بری از جهل و نادانی کند
خلق جهان را آگه از آیات قرآنی کند

با خاک یکسان مکتب اعمال شیطانی کند
با مقدم فرخنده اش نعمت فراوانی کند


شاهان عالم چون گدا او پادشاه لوکشف


این آمده تاج شرف بر تارک عالم زند
با علم و فضل و دانشش آتش به جان غم زند

کاخ بنی العبّاس را با عزم خود برهم زند
بر قافِ اَو اَدنایِ حق چون شیر حق پرچم زند

دم از مقام و قدر او در باغ خلد آدم زند
نام دل آرای ورا چون سکّه بر دِرهم زند


دارد به خدمت حوریان از بهر خدمت صف به صف


ای عاشقان ای عاشقان عشق آفرین آورده حق
ای عارفان ای عارفان حقّ الیقین آورده حق

از بهر یاریّ بشر یار و معین آورده حق
از بحر رحمت جلوه گر دُرّ ثمین آورده حق

دو رهبر و دو سرور زیبا جبین آورده حق
بر حلقه ی انگشتر خاتم نگین آورده حق


کز مقدم فرخنده شان آکنده شد دل از شعف

مرحوم ژولیده نیشابوری

به وادی خُم طبق امر خدا

(غدیر خم)

به فرموده ی خاتم الانبیا
به وادی خُم طبق امر خدا

شد آماده منبر ولی از جهاز
خلائق به گردش نبی بر فراز

به ابلاغ امر خدای کریم
محمد درآن اجتماع عظیم

هرآنچه وظیفه شدم عهده دار
به وحی خداوند لیل و نهار

به انجام، اکنون رسانم که من
بشیرم من از قادر ذوالمنن

مبادا عذابی رساند مرا
که نتوان کسی زو رهاند مرا

اگرچه مرا ذات حق هستِ اوست
عنان همه هستی‌ام دست اوست

خدایی که وحی‌اش به من منجلی ست
که فرمان او بهر نصب علی ست

اگر سر بپیچم ز فرمان او
ننوشیده ام می به پیمان او

ندا آمد از سوی رب جلیل
که فرمود بر من چنین جبرئیل

به من گشت اعلام امری خطیر
که گویم شما را به خمّ غدیر

نسازی گر احیای فرمانبری
نکردی تو تکمیل پیغمبری

بگو آنچه گفتیم و از کس مترس
که پشت و پناهت خدا هست و بس

هم اکنون شما را کنم باخبر
که نخل رسالت شود بارور

ز جبریل شد وحی بر من سه بار
که اجرا کنم امر پروردگار

به من امر شد تا که در این مکان
سفید و سیه را بگویم عیان

به هر که منم رهبر راستین
بوَد جای من را علی جانشین

خدا داده در دست او حکم تام
که باشد پس از من شما را امام

که از بعد من نیست پیغمبری
که بر امت خود کند رهبری

خدا کرده این آیه نازل به من
که او می‌دهد دین کامل به من

علی بعد من بر شماها ولی ست
که نور حق از قلب او منجلی ست

ولی بر شما با هزاران خضوع
ببخشد گدا را به حال رکوع

نگینی که بر ملک هستی سر است
که زینت فرا بهر انگشتر است

خدایی که خوانده پیمبر مرا
علی را نموده برادر مرا

دوباره به من وحی شد از خدا
که ای عقل کل! خاتم الانبیا

به ابلاغ امر خدا کن شتاب
کز ابلاغ آن می‌شوی کامیاب

اگر امر ما را نسازی بیان
رسالت نکردی به حق و گمان

به هرجا بوَد جای من جای اوست
که اصل رسالت تولای اوست

به خیل مهاجر به انصار خویش
که آگه ضمیرند از نوش نیش

به صحرا بود هرکه چادرنشین
عجم یا عرب از یسار و یمین

در این آخرین اجتماع عظیم
به امر خداوند حی قدیم

بود آخرین بار ای مرد و زن!
که لب می‌گشایم به نقد سخن

به فرمان پروردگار مجید
همه گوش باشید و گردن نهید

بگویم شما را که داناستم
به هر کس که من میر و مولاستم

علی بعد من میر و مولای اوست
که تأیید هستی به امضای اوست

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می‌دهم

زبانحال حضرت رقیه (سلام الله)

بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می‌دهم
شرحی مفصل از غم و درد و فغانت می‌دهم

در کربلا دشمن اگر از راه کین آبت نداد
ای تشنه لب باز آکه من آب روانت می‌دهم

بابا گر از چوب جفا، لب های تو باشد کبود
گلبوسه ها از جان و دل من بر لبانت می‌دهم

گر مادرت بر تو نشان، رخسار نیلی را نداد
من جای سیلی را نشان، در آستانت می‌دهم

با تازیانه پیکرم ، گردیده بابا نیلگون
بازآ که بر تو مختصر؛ شرحی ز آنت می‌دهم

پاهای من از آبله، گردیده خونین چون سرت
با سر اگر آیی برم ، پا را نشانت می‌دهم

دیدم که عمه می‌زند ؛ گلبوسه در زیر گلو
تو بوسه‌ای بر من بده؛ من نقد جانت می‌دهم

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

فردا جواب شیر خدا را چه می‌دهی؟

(مجلس یزید ملعون)

این سر که می‌زنی ز جفا چوب خیزرش
بوسیده بارها لب او را پیمبرش

خواهی اگر تو چوب زنی در خفا بزن
اینجا مزن که پاره شود قلب دخترش

ای بی حیا یزید ، حیا کن خدای را
کو را خدای خوانده به حق ذبح اکبرش

لب‌های او ز فرط عطش پینه بسته است
ای خیره سر مزن تو دگر چوب بر سرش

فردا جواب شیر خدا را چه می‌دهی؟
کاین‌سان زنی تو چوب به لب‌های اطهرش

ظالم بس است ظلم و جنایت به اهل بیت
دیگر نمانده طاقت دیدن به خواهرش

(ژولیده) دم مزن که از این شعر سوزناک
آتش گرفته حضرت جبریل ، شهپرش

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

یا حسین آن که دل از غیر تو بُبرید، منم

یا امام حسین (علیه السلام)

یا حسین آن که دل از غیر تو بُبرید، منم
آن که لاجرعه می مهر تو نوشید منم

آن که از شوق به هنگام ولادت چون شمع
عوض گریه در آغوش تو خندید منم

آن که با پرورش مادر و تعلیم پدر
تربیت یافته در مکتب توحید منم

آن که همراه تو آمد به صف کرب و بلا
پا به پای تو صمیمانه بکوشید منم

آن که خون شد دلش از محنت ایّام ولی
جامه ی صبر به تن بهر تو پوشید منم

روز عاشورا ، هنگام وداع آخر
آن که پروانه صفت دور تو گردید منم

آن که جا از پی یک بوسه به اعضات ندید
خم شد و حنجر خونین تو بوسید منم

آن که چون لانه ی زنبور ز شمشیر ستم
جسم عریان تو آغشته به خون دید منم

نشنیده ست کسی از سر بُبریده سخن
آن که صوت ملکوتی ز تو بشنید منم

آن که در بزم یزید بن معاویه ی پست
قد علم کرد و سخن گفت و نترسید منم

جنگ با اسلحه کار تو و یاران تو بود
آن که با تیغ زبان بعد تو جنگید منم

نظر مرحمتی کن تو به (ژولیده) که گفت
یا حسین! آن که دل از غیر تو بُبرید منم

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

عشق از روز ازل آیینه دار زینب است

در مدح حضرت زینب (سلام الله)

عشق از روز ازل آیینه دار زینب است
صبر ما از صبر و عزم استوار زینب است

در جهان آفرینش بین زن ها روزگار
تشنۀ شهد ولایت از وقار زینب است

جدّ او باشد محمّد ، باب او باشد علی
عصمت کبریِ حق، آموزگار زینب است

کس ندیده داغ روی داغ و غم بر روی غم
آن که دیده : قلب زار و داغدار زینب است

از دم گرمش نفس‌ها می‌شود در سینه حبس
اختیار جان مگر در اختیار زینب است

کوفه را تبدیل کردن بر دیار مردگان
نیست کار هیچ کس این کار، کار زینب است

هر که فیض از چشم مستش می‌کند شرم و حیا
شرم از فرط خجالت شرمسار زینب است

هر بهاری را خزانی هست امّا در جهان
گر بهار بی خزان خواهی بهار زینب است

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

بعد زهرا بهترین زن بین زن ها زینب است

در مدح حضرت زینب کبری (سلام الله)

بعد زهرا بهترین زن بین زن ها زینب است
لاف نَبود گر بگویم عین زهرا زینب است

گر بپرسی کیست استاد دبیرستان عشق
خیل شاگردان همه گویند تنها زینب است

گر بسنجی در ترازوی عمل معیار صبر
صبر گوید قهرمان صبر دنیا زینب است

گر مقام او بوَد از جمع معصومین جدا
آن که از هر معصیت باشد مبرّا زینب است

در ریاضی گر حساب جمع از مِنها جداست
آن که از جمع شفاعت نیست مِنها زینب است

آن که با تیغ زبان، کار دو صد شمشیر کرد
کوه صبر و استقامت، روح تقوا زینب است

آن که با ایراد نطقی کرد مانند علی
زادهٔ مرجانه را محکوم و رسوا زینب است

آن که بهر ما جهاد فی سبیل الله را
با اسارت می‌کند تفسیر و معنا زینب است

با شهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت
آن که در دنیا نظیرش نیست پیدا زینب است

شد رقم پرونده ی اسلام با خون حسین
آن که با خون سر خود کرد امضا زینب است

شاعر (ژولیده) می‌گوید به آواز جلی
بین زن ها بهترین زن بعد زهرا زینب است

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

آن که نامش کرده عالم را مسخر زینب است

در مدح حضرت زینب (سلام الله)

آن که نامش کرده عالم را مسخر زینب است
آن که وصفش می‌رباید هوش از سر زینب است

آن که با ایراد نطقی کاخ استبداد را
کرد ویران بر سر قوم ستمگر زینب است

آن که داغ شش برادر را به دل هموار کرد
تا بماند جاودان دین پیمبر زینب است

مادرش آموزگار مکتب شرم و حیاست
فارغ التحصیل دانشگاه مادر زینب است

گر علی بن ابی طالب بود معیار صبر
آن که صبرش با علی باشد برابر زینب است

گفت پیغمبر حسینم هست کشتی نجات
بادبان و محور و سکان و لنگر زینب است

هست از درهای جنت یک درش باب الحسین
فاش می‌گویم کلید قفل آن در زینب است

دین و قرآن را به عالم گر که روح و پیکری ست
خسرو لب تشنگان روح است و پیکر زینب است

در مقام بردباری گر بسنجی قدر او
در غم و شادی برابر با برادر زینب است

آسمان غیرت و مردانگی و صبر را
ماه عباس و حسینش مهر و اختر زینب است

بحر رحمت را به عالم بود تنها یک صدف
واندر آن یکتا صدف، یکدانه گوهر زینب است

ساقی بزم جهان آفرینش گر علی ست
جرعه نوش ساغر ساقی کوثر زینب است

در مقام وصف او (ژولیده) گوید روز و شب
آنکه نامش کرده عالم را مسخر زینب است

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

آنکه از وصفش زبان گردیده الکن زینب است

مدح حضرت زینب کبری (سلام الله)

آنکه از وصفش زبان گردیده الکن زینب است
آنکه نطقم در مدیحش گشته کودن زینب است

آنکه بعد از نهضت سرخ حسین بن علی
پیکر دین خدا را بود جوشن زینب است

آنکه با ایراد نطق آتشین خویشتن
مشعل دین خدا را کرده روشن زینب است

آنکه با تیغ زبان ، کار دوصد شمشیر کرد
تا که گردد از خطر، اسلام، ایمن زینب است

آنچنان جنگید با دشمن که از آن ابتکار
دشمنش از پردهٔ دل گفت احسن زینب است

آنکه با فکر بلند خویش کرد از بُن خراب
کاخ استبداد را بر فرق دشمن زینب است

لاف نَبود گر بگویم بعد زهرای بتول
در جهان آفرینش بهترین زن زینب است

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

استقامت در لغت صبر است معنا زینب است

مدح حضرت زینب کبری (سلام الله)

استقامت در لغت صبر است معنا زینب است
صبر باشد قطره ای ناچیز دریا زینب است

در جهان آفرینش بهترین زن فاطمه است
بین زن‌ها بهترین زن بعد زهرا زینب است

زینت دوش نبی باشد حسین بن علی
آنکه باشد زینت دامان بابا زینب است

آنکه نطق آتشین‌اش کوفه را زیر و زبر
کرد و شد أینده ساز خلق دنیا زینب است

آنکه در تاریخ نامش می‌درخشد تا ابد
فارغ التحصیل دانشگاه مولا زینب است

آنکه با تیغ زبان در عرصه ی أزادگی
بر علیه بندگی جنگید تنها زینب است

آنکه هستی یزید سفله را بر باد داد
دختر فرخ فر ، ام ابیها زینب است

آنکه سر خط جهاد فی سبیل الله را
با اسارت رفتن خود کرد امضا زینب است

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

تا تو رفتی بی تو خون شد این دل شیدای من

زبانحال در احوالات حضرت زهرا (س)

تا تو رفتی بی تو خون شد این دل شیدای من
نیست یارای نفس در سینه ی سینای من

می‌زنم هی بر کف افسوس می‌گویم بخود
رفت زهرایم ز کف ای وای من، ای وای من

تا تو بودی بر لبانم روز و شب گل می‌شکفت
بی تو پرپر شد گل لبخند بر لب‌های من

روزها خانه نشین داغ جان‌سوز توام
بر سر قبر تو می آید به سر شب‌های من

خواب را چشم علی دیگر نمی‌بیند به خواب
سر برآر از خاک و یاری کن مرا زهرای من

خیز یک بار دگر چشم علی را پاک کن
ای که بودی چلچراغ چشم خون‌پالای من

ای نبی را پاره ی تن شوهرت را یار باش
تا ز تنهایی رهایی این تنِ تنهای من

این شنیدم زینبت می‌گفت با شادی میا
کاندرین منزل بوَد یا جای تو یا جای من

سینه و پهلوی تو گر از فشار در شکست
بار غم بشکسته زهرا قامت رعنای من

کوچه باغ خاطراتم ماجرای کوچه را
می‌کند ترسیم بهر زینب کبرای من

من علی‌ام جان زینب دیدهٔ خود باز کن
تا نگاه تو غمی بردارد از غم های من

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

كاش از آمدن كوفه حذر می‌كردی

حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام)

كاش از آمدن كوفه حذر می‌كردی
از پی دفع خطر ترک سفر می‌كردی

زیر شمشیرم و از پردۀ دل می‌گویم
كاش آهنگ سفر جای دگر می‌كردی

چاک می‌كرد به تن پیرهن صبر ، ایوب
گر ازین شهر پر از فتنه گذر می‌كردی

آب در دست من آغشته به خون می‌گردد
كاش می‌دیدی و احساس خطر می‌كردی

روز، پیش نظرت تیره تر از شب می‌شد
گر بر احوال من خسته ، نظر می‌كردی

پاره پاره بدنم گر ز ستم می‌دیدی
جاری از دیدۀ خود خون جگر می‌كردی

قبل از آنی كه شود كشته جوانت ای كاش
دیده را محو تماشای پسر می‌كردی

كاش از واقعه ی حرمله و تیر و گلو
مادر غمزده اش را تو خبر می‌كردی

ذكر روز و شب (ژولیده) بُود بهر تو این
كاش از آمدن كوفه ، حذر می‌كردی

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

ای علمدار سپه در دلِ شب بار ببند

(خروج از مدینه)

ای علمدار سپه در دلِ شب بار ببند
محمل پردگیان دور ز اغیار ببند

همه ی اهل حرم را به حرم كن احضار
كودكان را به محبت دلِ شب كن بیدار

این خداحافظی آخر ما با زهراست
بعد از این وعدهٔ ما با همگان كرب و بلاست

خواهر انگار همین جاست طواف من و تو
قبر گمگشته ی زهراست مطاف من و تو

مادرا...! می‌برم از كوچه پریشانی را
می‌برم همره خود این همه قربانی را

مشكل قافله را وا بگذارید به من
گریه ی دختركم را بسپارید به من

شیرخوارم كه شده كودک هجده روزه
گردنش حرز ببندید ولی از بوسه

ای سپهدار، سپه را كمک از امشب كن
با علی اكبر من همرهیِ زینب كن

از همین اول راه آب بنوشان به همه
زینبم جامه ی بسیار بپوشان به همه

همه ی لشکر عشق است غلامت زینب
زانوی اكبر لیلاست ركابت زینب

بعد ازین كاش كه بی یار نگردی خواهر
كاش بی قافله سالار نگردی خواهر

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

صدف چشم من از داغ تو گوهر بار است

زبانحال به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

صدف چشم من از داغ تو گوهر بار است
چه كنم؟! كار علی بی‌‌تو به عالم، زار است!

اشتياق تو مرا می‌‌كشد از خانه برون
ورنه از خانه برون آمدنم، دشوار است!

موقع آمد و شد، فاطمه جان! می‌‌بينم
ديده زينب تو مات در و ديوار است!

به گواهی شب و، زمزمه مرغ سحر
اهل يثرب همه خوابند و، علی بيدار است

روز در خانه، پرستار حسين و حسَنم
كمكم كن! كه نگهداری‌شان دشوار است!

ياد آن روز كه با زينب تو می‌‌گفتم :
دخترم! گريه مكن! مادرتان بيمار است!

چاه داند كه به من، عمر چسان می‌گذرد
قصّه، كوتاه كنم ورنه سخن بسيار است

مرحوم ژولیده نیشابوری

آن شب زمين مكه بر خود ناز می‌كرد

در ولادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

آن شب زمين مكه بر خود ناز می‌كرد
با ناز خود درهاى رحمت باز می‌كرد

آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياى تكبير بلال از هر طرف بود

آن شب شفق در باغ دل‌ها لاله می‌‏كاشت
آن را به عشق يار هجده ساله می‌كاشت

آن شب سحر سجاده ‏ى دل باز می‌كرد
قامت به قدقامت ، مودّت ساز می‌‏كرد

آن شب فلق ، شعر گل مهتاب می‌خواند
از بهر غم، شادى، حديث خواب می‌خواند

آن شب سپيده جامه بر تن چاک می‌كرد
گرد ملال از روى احمد پاک می‌كرد

آن شب زمان چرخ و فلک را تاب می‌‏كرد
كلک قضا لوح قدر را آب می‌داد

آن شب زمين آبستن شور و شعف بود
غواص دل ، آماده‏ ى صيد صدف بود

آن شب منا شعر مباركباد می‌خواند
زيبا سرودِ آن شبِ ميلاد می‌خواند

آن شب خديجه بود و درد باردارى
از باردارى بود كارش بی‌قرارى

آن شب ز تنهايى روانش رنج می‌برد
رنج شكوفايى به پاى گنج می‌برد

آن شب زنان مكه بر او پشت كردند
از او بريدند و نكوهش مشت كردند

آن شب درّ ناسفته‌‌اى ‌، بحر كرم سفت
طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت

آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شكوفايى نخل آرزو بود

آن شب به مادر از بهشت و حور می‌‌‏گفت
از مرگ ظلمت در ديار نور می‌گفت

آن شب سحر آهنگ شادى ساز می‌كرد
در را براى صبح صادق باز می‌كرد

آن شب خديجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش

آن شب بهشتى بانوان امداد كردند
با يارى خود قلب او را شاد كردند

آن یک به دستش ساغرى آكنده از مُل
آن یک برايش سندس و استبرق و گل

آن یک به پايش با ترنم لاله می‌ريخت
لبخند از لب در ، ديار ناله می‌ريخت

آن یک برايش باده در پيمانه می‌كرد
آن یک پريشان گيسوانش شانه می‌كرد

مريم به گوشش آیهٔ انجيل می‌خواند
آسيه بهرش داستان نيل می‌خواند

سارا برايش عود و عنبر دود می‌‏كرد
او را مهيا بهر یک مولود می‌كرد

ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور ، در شهر سحر داشت

تا مصطفى را ابتران ، ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند

ام القرا ، آيينه دار نور گرديد
چشم كج انديشان عالم كور گرديد

كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد
بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد

آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور
دختر نه بلكه بر يتيم مكه ، مادر

بالاتر از او بين زن‌ها دخترى نيست
در امتحان همسرى شد نمره‌اش بيست

هر تار مويش آيه ی حبل المتين است
بر حلقه ‏ى انگشتر خاتم ، نگين است

آمد به دنيا عصمت كبراى سرمد
ام‏ الائمه ، فاطمه ، ام ‏محمد

آمد به دنيا شاهكار كلک خلقت
گنجينه ی شرم و حيا و كان عصمت

آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود

آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش

گر او نبودى ، هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى

گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده ی ابهام ، آيات خدا بود

او رحمتى بر رحمة للعالمين است
او زينت آيات قرآن مبين است

بر جسم ختم‏ الانبيا روح است زهرا
بر كشتى عدل على نوح است زهرا

آیينه دار نهضت پيغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او

مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست كوثر

شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است

لب‌هاى ختم الانبيا بوسيد دستش
پيمانه ی صبر على گرديد مستش

از بس‌كه داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بوَد از احترامش

بى فاطمه ، نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

الهی سنگرم آماده کن جنگيدنش با من!

(عاشورا)

الهی سنگرم آماده کن جنگيدنش با من!
تو توفيق شهادت را بده باليدنش با من

بهای خون من باشد شفاعت از گنهکاران
عنايت کن تو اين منصب به خون غلتيدنش با من

جوانان را به ميدان شهادت رهبری بايد
تو اکبر را مهيا کن کفن پوشيدنش با من

دو گل ار مجتبی باقی‌ست ای خلاق بی همتا
پذيرا شو تو از او زحمت گل چیدنش با من

علم کردم قد مردی که قد قامت علم باشد
علم را دست عباسم بده کوبيدنش با من

به شوق ديدن شش ماهه ای شش ماهه می‌گويد
که ای تير سه شعبه گريه کن خندیدنش با من

خمار باده ی عشقم ، در ميخانه را بگشا
لبالب کن ز می پيمانه را نوشيدنش با من

چو زينب اين سخن‌ها را شنيد از پور زهرا گفت:
اگر خنجر ببرد حنجرت بوسيد‌نش با من

سر تو بر فراز نی تماشایی بود زيرا
ز تو قرآن تلاوت کردن و بشنيدنش با من

به روی دامن طفلی سه ساله رأس پر خونت
نشيند همچو گل در نيمه ی شب ديدنش با من

من (ژوليده) میگويم حسين بن علی گفتا :
الهی ، سنگرم آماده کن جنگيدنش با من!

"ژوليده نيشابوری"

لحظه‌اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى

(کیمیا)

لحظه‌اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّت‌ها جدا شو تا منا پيدا كنى

حاصلى ما و تو را از ارتباط خلق نيست
سعى كن تا ارتباطى با خدا پيدا كنى

تا توانى در رفاقت با خدا يكرنگ باش
صاف شو در زندگانى تا صفا پيدا كنى

بگذر از قدر و بها و خاكسارى پيشه كن
تا مقامى برتر از شيخ بها پيدا كنى

همچو زرگر روز و شب دنبال سيم و زر مگرد
بگذر از زر تا به عالم كيميا پيدا كنى

ديدن ناديده را چشم خدابين لازم است
از خودى بيگانه شو تا آشنا پيدا كنى

تا نگردى لا ز الاّالله، اللّهى بجو
جستجو كن تا كه الله را ز لا پيدا كنى

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

نظر کن تو آیینه ی حق ‌نما را

(حصن حصین ولایت)

اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینه ی حق ‌نما را

قدم زن به حصن حصین ولایت
که وادى امن است اهل ولا را

به ساقی مجلس بگو تا بیارد
شراباً طهورای قالوا بلا را...

به موسی بن جعفر عطا کرد خالق
وجود علی بن موسی الرضا را

به ملک جهان جلوہ‌گر شد طبیبی
که بی‌نسخه درمان کند دردها را...

به صدها فرشته خدا داده فرمان
که خواندند با هم سرود رضا را...

صبا از عنایت به جنّت گذر کن
بشارت بدہ خاتم الانبیا را...

قدم زد به عالم ، امام رئوفی
که بخشد خراج جهانی گدا را

برآمد در آفاق ، شمس ‌الشموسی
که خورشید بگرفته از او، ضيا را...

به گیتی نهاده قدم دادخواهی
که گيرد ز بيدادگر ، داد ما را

نظر کن چو (ژولیده) بر طوف قبرش
اگر خواهی ای‌ دل ببینی خدا را

ژولیده نیشابوری

يارب از فرط گنه، نامه‌سياهم چه كنم  

(سایه‌ی لطف تو)

يارب از فرط گنه، نامه‌سياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم، چه كنم؟

بسته گرديده ز هر سو به رُخم راه نجات
ندهى گر تو در اين معركه راهم چه كنم

يوسف ، افتاد به چاه از اثر بى‌گنهى
من ز فرط گنه افتاده به چاهم چه كنم

به هدف گر نخورد تير دعايم ، هيهات
به اثر گر نرسد شعله ی آهم چه كنم

سايۀ لطف تو از لطف اگر روز معاد
نشود شامل احوال تباهم چه كنم

كس به روى منِ (ژوليده) نگاهى نكند
نكنى گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم؟

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

من سراپا چشم و چشمم ، جانب ارباب بود .

(سقای نینوا)

چشم‌ها از هیبت چشمم ، به پیچ و تاب بود

محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود

چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم، ز آب

من سراپا چشم و چشمم ، جانب ارباب بود .

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

دلت را خانه ی ما کن ، مصفّا کردنش با من

(لطف حق)

دلت را خانه ی ما کن ، مصفّا کردنش با من
به ما دردِ دل افشا کن، مداوا کردنش با من

اگر گم کرده‌ای ای دل ، کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من

بیفشان قطرهٔ اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص ، دریا کردنش با من

اگر درها به رویت بسته شد، دل بد مکن بازآ
در ِ این خانه دق الباب کن ، وا کردنش با من

به من گو حاجت خود را، اجابت می‌کنم آنی
طلب کن آنچه میخواهی، مهیّا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من

چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن
غم فردا مخور ، تأمین فردا کردنش با من

به قرآن آیه ی رحمت فراوان است ای انسان!
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من

اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من

ژولیده نیشابوری

دوست دارم روز و شب از حق تمنایت کنم

(یوسف زهرا)

دوست دارم روز و شب از حق تمنایت کنم
تا که دل را بسته بر زلف چلیپایت کنم

دوست دارم شمع گردی تا که من پروانه وار
تا نفس دارم طواف روی زیبایت کنم

دوست دارم خانه خانه دره دره کو به کو
آن قدر گردم به دنبالت که پیدایت کنم

دوست دارم پای تا سر چشم گردد پیکرم
تا به سیری دیده را محو تماشایت کنم

دوست دارم پا نهی بر چشم خونبارم که من
توتیای چشم خود خاک کف پایت کنم

دوست دارم زنده باشم تا ببینم روی تو
تا به جای هدیه، جان خویش اهدایت کنم

یوسف زهرا بیا تا خویش را (ژولیده) وار
واله و دیوانه و مشتاق و شیدایت کنم

"ژولیده نیشابوری"

شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد

(اقتباس از شعر وحشی بافقی)

شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد
قصه ی ديده خونبار مرا گوش كنيد
مو به مو راز دل زار مرا گوش كنيد
داستان من و دلدار مرا گوش كنيد

تا بدانيد چرا خسته و بيمار شدم ؟
اين‌چنين در كف اغيار گرفتار شدم

روزگارى به سر دوش پدر جايم بود
ساحت كاخ شرف منزل و ماوايم بود
ديده ی مام و پدر محو تماشايم بود
ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرايم بود

حال در گوشه ی ويرانه بوَد منزل من
خون دل گشته ز بی‌تابى دل، حاصل من

يک شبى ناله ز هجران پدر سر كردم
دامن خويش ز خوناب جگر تر كردم
صحبت بابم ، بر عمه ، مكرر كردم
گفت : بابت به سفر رفته و باور كردم

تا سر غرقه به خونش به طبق من ديدم
من ازين واقعه چون بيد به خود لرزيدم

گفتم اى جان پدر ! من به فداى سر تو
اى سر غرقه به خون! گو چه شده پيكر تو؟
كاش می‌مرد نمی‌ديد تو را دختر تو
بنشين تا كه زنم شانه به موى سر تو

ز چه خاكستری اى سر شده اين‌سان رويت
همچو احوال من آشفته شده گيسويت

غم مخور آنكه كند موى تو را شانه منم
آنكه از هجر تو از خود شده بيگانه منم
آنكه شد معتكف گوشه ی ويرانه منم
تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم

بنشين تا به برت ، راز دل ابراز كنم
شايد امشب گره از مشكل خود باز كنم

دوست دارم كه مرا از قفس آزاد كنى
همره خود ببرى ، خاطر من شاد كنى
راحتم ز آتش سوزنده ی بيداد كنى
از ره لطف به (ژوليده) دل امداد كنى

كو بوَد شاعر دربار تو اى خسرو دين!
باش او را به قيامت ز وفا يار و معين.

ژولیده نیشابوری

گر بشر شاه بُوَد یا که گدا می‌میرد

(اوست که باقی‌ست)

گر بشر شاه بُوَد یا که گدا می‌میرد
گر غنی هست و یا از فقرا می‌میرد

ناخدا غرّه مشو باد به غبغب مفِکن
که به جز ذات خدا غیر خدا می‌میرد

آدمیزاد اگر عمر دو صد نوح کند
یا که چون خضر خورد آب بقا می‌میرد

کاسه از آب چو لبریز شود می‌ریزد
هر درختی که بیفتاد ز پا می‌میرد

شمع گر شعله کشد از سر شب تا به سحر
ز نسیمی که وزد باد صبا می‌میرد

تا صداقت شود از صدق و صفا بهره بری
چون صداقت روَد از بین ، صفا می‌میرد

مهدیا زود بیا کز اثر فسق و فساد
نور ایمان بخدا در دل ما می‌میرد

منِ (ژولیده) چه‌گویم که ز دوری رخت
آه در سینه‌ی ما ، وقت دعا می‌میرد.

"مرحوم ژولیده نیشابوری"

ای بنده بیا ، ساکن میخانه ی ما باش

(پروانه ی ما باش)

ای بنده بیا ، ساکن میخانه ی ما باش
ما شمع تو گردیم و تو پروانۀ ما باش

تا چند خوری باده ز پیمانه ی اغیار
پیمان بشکن طالب پیمانه ی ما باش

از عشق مجازی نشود کام تو حاصل
از عشق بتان بگذر و دیوانۀ ما باش

بیگانه شو از دیده که نادیده ببینی
بیزار تو از دیده ی بیگانه ی ما باش

باز است در رحمت ما رحم به خود کن
در دام نیفتاده بیا ، دانه ی ما باش

این کهنه خرابات ، چرا می‌کنی آباد؟
بگذر تو ز آبادی و ویرانه ی ما باش

یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز
یک ماه بیا ، معتکف خانه ی ما باش

هر در که زدی دست رد آمد به جوابت
پس منتظر پاسخ جانانه ی ما باش

(ژولیده) مشو ریزه خور سفرۀ اغیار
مهمان منی ، بر سر پیمانه ی ما باش

ژولیده نیشابوری

تابع نفسیم و از رحمت ، گریزانیم ما ‏

(غفلت)

تابع نفسیم و از رحمت ، گریزانیم ما ‏
پای تا سر از تغافل غرق عصیانیم ما

سفره رنگین است و ما بی بهره از نعمات آن ‏
بی خبر از حرمت نان و نمکدانیم ما

نعمت حق میخوریم و کفر نعمت می‌کنیم ‏
باز از حق ، طالب لطف فراوانیم ما

می‌دهد نان دیگری بر ما و از دون همتی ‏
بنده ی دونان ، برای لقمه ای نانیم ما

گرگ را بد نام از درنده خویی کرده ایم ‏
این عجب بین باز می‌گوییم انسانیم ما

زندگی خود بهر ما یک دفتر دانایی است ‏
گر چه می‌خوانیم آن را باز ، نادانیم ما

با وجود آن که مست خواب ناز غفلتیم ‏
ای خدا از کرده های خود پشیمانیم ما

زاد راهی نیست ما را جز ولای مرتضی ‏
با تولای علی ، از اهل غفرانیم ما

گفت پیغمبر که قرآن نیست از عترت جدا ‏
دوست دار عترت و خواهان قرآنیم ما

"ژولیده نیشابوری"

بیوگرافی و اشعار استاد ژولیده نیشابوری

https://uploadkon.ir/uploads/1b0824_23مرحوم-ژولیده-نیشابوری.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد محمدحسن فرح‌بخشیان مشهور به (ژولیده‌ی نیشابوری) به سال 1320 خورشیدی ـ در نیشابور ـ چشم به عالم هستی گشود. خود می‌گوید: "بعد از خوابی که در 12 سالگی دیدم، طبع شعرم شکوفا شد و توفیق سرودن برای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را پیدا کردم."

ژولیده در بهبوهه‌ی قیام 15 خرداد 42 از حامیان امام خمینی(ره) بود و با اشعار روشنگرانه‌ای که بعد از سخنرانی امام در مدرسه‌ی فیضیه، سرود به زندان افتاد. وی در مجموع بیش از 4 سال از عمر خود را در زندان گذراند؛ و در این اثنا بود که زنده یاد آیت‌الله طالقانی (ره) ، تخلص (ژولیده) را برای او برگزید.

وی در دوران جنگ تحمیلی نیز در جبهه حضور داشت و اشعارش روحیه‌بخش سربازان اسلام بود. سرانجام در 19 مهر 1386 چشم از جهان فرو بست و به لقای معبود پیوست؛ و پیکرش در آرامستان ورامین به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

از وی بالغ بر ۳۰ اثر به چاپ رسیده است. «چه کنم دلم می‌سوزد»، «ای قلب‌ها بسوزید»، «ای چشم‌ها بگریید» و «دلا بسوز که...» از آثار او است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(محرم اسرار)

دل غمدیدهٔ ما در جهان غمخوار هم دارد
برای راز دل ، دل محرم اسرار هم دارد

سخن بسیار دارد دل ز جور روزگار اما
اگر گوید سخن داند ضرر بسیار هم دارد

نمی‌گویم به غیر حق به عالم گرچه می‌دانم
که گوش از بهر بشنیدن در و دیوار هم دارد

سر سبزم زبان سرخ آخر می‌دهد بر باد
چرا چون حرف حق گفتن طناب دار هم دارد

هنوز ای مدعی اندر فراز دار در عالم
علی در مکتب خود میثم تمار هم دارد

به جای نوش دائم میزنی نیش و نمی‌دانی
که این راه و روش را عقرب جرار هم دارد

مکن ظلم و ستم، ظالم بترس از آه مظلومان
که صبح روشن هر فرد، شام تار هم دارد

به گرد هیچ بهر هیچ در عالم مپیچ ای هیچ
که این پیچیدگی را در طبیعت مار هم دارد

غنی حق ضعیفان را به غارت می‌برد اما
نمی‌داند جهان، یک خالق جبار هم دارد

بترس از آتش قهر خدا کز بهر ما ایزد
اگر دارد بهشت و آب کوثر نار هم دارد

گنه کارم من (ژولیده) یارب خود تو می‌دانی
که گل با آن‌همه حسن و لطافت خار هم دارد

"مرحوم ژولیده نیشابوری"