جان بر لب من آمد و جانان به بر من

شهادت امام حسن عسکری (علیه‌السلام)

(سفرِ من)

جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ! برو عمر من آمد به سر من

زیباست رخ ماه پس از نم‌نمِ باران
ای اشک! مَیا، آمده تنها پسر من

این طفل، عزیز است و جگرگوشه‌ی زهراست
بهتر که نداند چه شده با جگر من

زآن لحظه که با کعبه خداحافظی‌ام دید
دانست که برگشت ندارد سفرِ من

ای دیده! مکن گریه که شد وقت تماشا
ای اَبر ! برو، تا ز در آید قمر من

نُه ساله مگو، ماهِ شب چارده است او
زین روست به در دوخته شد چشمِ تر من

بُردم به دل خاک، دل چاک و پس از مرگ
گیرید ز داغ دل لاله، خبر من .

"حاج علی انسانی"

دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا

زبان‌حال حضرت رقیه (س)

دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا
یا لطف کن بگیر به بر یا بِبَر مرا

آن سنگدل که خواست سرت را جدا کند
ای کاش کشته بود ز تو زودتر مرا

آن طایرم که واشدن پر ندیده‌ام
صیّاد دون شکست همه بال و پر مرا

مرهون عمه هستم اگر زنده‌ام هنوز
هر جا رهاند بعد تو از هر خطر مرا

هرجا که خواست خصم زند تازیانه‌ام
می‌گشت عمه با همه نیرو سپر مرا

با آب چشم خون ز رخت پاک می‌کنم
یاری اگر کند ز وفا چشم تر مرا

من مفتخر به عالم و شرمنده از توام
کاین‌گونه با سرت زدی از لطف سر مرا

هر طفل جا به دامن لطف پدر کند
«افکنده‌ای چو اشک چرا از نظر مرا»

"حاج علی انسانی"

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم

(حضرت زینب «س» در اربعین)

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم

به یادم مانده آن روزی که می‌جستم تو را اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها کردم

تو را ای آشنایِ دل اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم

تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم

به‌سان شمع، آبم کرد بانگ آب‌آب تو
اگرچه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا کردم

میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم..

ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم

"حاج علی انسانی"

اين‌جا ، زيارتگاه رندان جهان است

(تخریب بقیع)

اين‌جا شرف ، از قدر ، بر افلاک دارد
در هر قدم صد بذرِ غم اين خاک دارد

اين‌جا ، زيارتگاه رندان جهان است
در اين صدف صد گوهر تابان نهان است

هر كس عجين با عشق حق باشد گِلِ او
در هر كجا باشد بوَد اين‌جا دل او

اين‌جا ، تن جان جهان پنهان به خاک است
ميعادگاه عاشقان سينه‌چاک است

اين‌جا ، بقيع و بقعه، دل‌های كباب است
نور چراغش ، روز ها هم ، آفتاب است

هر روزه مِهر، از مِهر، اينجا خاکبوس است
قنديل ، شب‌ها ماهِ چرخ آبنوس است

اين‌جا ، رواق لاله‌های باغ داغ است
روشن، ز اشک چشم مردم، چلچراغ است

خواهم زبانِ گفتن و گوشِ شنیدن
اما "شنیدن کی بود مانند دیدن" ؟

پر خون شده تا قبر زهرا دیده ، دیده
از غم فزون‌تر گرید از نادیده ، دیده

این‌‌جا به روی خاک اگر سر می‌گذارند
اولاد زهرا ، مادری گم‌کرده دارند

این‌جا چراغ آل طاها گشته خاموش
مادر گرفته چار فرزندش ، در آغوش

خیزید ای سادات و این‌جا را بگردید
دنبال قبر مخفی زهرا ، بگردید

این‌جا که دارد از غم حیدر حکایت
زهرا حمایت کرده با جان از ولایت

این‌جا در ِ بیت الشرف آتش گرفته
خونین‌دل ِ شاه نجف ، آتش گرفته

این‌جا رخ خورشید چون شب گشته نیلی
در کوچه پیش طفل ، مادر خورده سیلی

این‌جا عدو با کینه با او رو به رو شد
دیگر مپرس از من چه با او از عدو شد

آید به گوش از بیت الاحزانش فغانش
آن‌جا که دشمن قطع کرده سایبانش

آن‌جا که رفته سینه و بازو شکسته
در بین ره ، گه ایستاده گه نشسته

این‌جا گرفته دست بر دیوار زهرا
وز درد بوده تا سحر بیدار زهرا

این‌جا علی ، تنها تن زهرا به گِل کرد
وز بعد او با چاه شب‌ها درد دل کرد

این‌جا علی تا صبح، شب‌ها ناله می‌کرد
ناله ز داغ یار هجده ساله می‌کرد

این‌جا پدر طفلان خود را خواب می‌کرد
شمع دل ایتام خود را ، آب می‌کرد

این‌جا شده اشکش گلاب قبر زهرا
صبر علی افزون شده از صبر زهرا

این‌جا جوابی کس نداده بر سلامش
نشنیده کس با گوش جان خود پیامش

دانی دل زائر چرا اینجا شکسته ست
مهدی کنار تربت زهرا ، نشسته ست

خیزید این‌جا دامن او را بگیرید
وز او سراغ تربت زهرا ، بگیرید

این‌جاست کز غم جان شیعه بر لب آید
از کوچه‌ها ، بوی حسین و زینب آید

در این زمین اُمّ البنین ماتم گرفته
ماتم ز داغ صاحب پرچم گرفته

این‌جا ز دشت کربلا برگشته زینب
برگشته اما بی برادر گشته زینب

این‌جا نشان آورده دختر بهر مادر
پیراهن سوراخ سوراخ برادر

غم سوخت عبدالله را و ساخت این‌جا
خود دید زینب را ولی نشناخت اینجا

"حاج علی انسانی"

کنار من ، صدف دیده ، پُر گهر نکنید 

(یا امیرالمؤمنین)

کنار من ، صدف دیده ، پُر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید

توانِ دیدن اشک یتیم در من نیست
نثار خَرمن جان علی ، شرر نکنید

اگرچه قاتل من کرده سخت بی‌مهری
به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید

اگرچه بال و پر کودکان کوفه شکست
شما چو مرغ، سرِ خود به زیر پر نکنید

از آن خرابه که شب‌ها گذرگه من بود
بدون سفره‌ی خرما و نان، گذر نکنید

به پیرمرد جذامی ، سلام من ببرید
ولی زِ مرگ من او را شما خبر نکنید

ز کوچه‌ای که گرفتند راه مادرتان
تمام عمر، شما همچو من گذر نکنید.

"حاج علی انسانی"

نه چون پروانه ام کز سوز غم ، بال و پرم سوزد

(برگ و برم سوزد)

نه چون پروانه ام کز سوز غم ، بال و پرم سوزد
من آن شمعم که از شب تا سحر پا تا سرم سوزد

همان بهتر نگردد هیچ کس نزدیک این بستر
که دانم هر کسى آید کنار بسترم ، سوزد

گذارد دست خود بر سینه ی سوزان من زینب
ولى من بیم آن دارم که دست دخترم سوزد

مگیر اى رهبر مظلوم! زانو در بغل دیگر
که این دیدار طاقت سوز، جان و پیکرم سوزد

نه تنها چشم عین اللَّه ، سراپاى على گرید
چو از من مى‌کند پنهان، به نوع دیگرم سوزد

چنان چیدند امّت نارسیده میوه ی دل را
که هرگه مى‌کنم یادش، ز غم برگ و برم سوزد

"حاج علی انسانی"

نیمه شب تابوت را برداشتند

(تشیع آیینه)

نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند

هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان

این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او

ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی

امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب

دو عزیز فاطمه همراه‌شان
مشعل سوزان‌شان از آه‌شان

ابرها گریند بر حال علی
می‌رود در خاک آمال علی

چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق

دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت

آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی

آه آه ای همرهان، آهسته‌تر
می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر

این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من

همرهان، این لیله‌ی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است

اشک من زین گل، شده گلفام‌تر
هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر

وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست

چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست
بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست

زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت

مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید

"حاج علی انسانی"

بیوگرافی و اشعار استاد علی انسانی

https://uploadkon.ir/uploads/1f6427_24حاج-علی-انسانی.jpg

(بیوگرافی)

استاد حاج علی انسانی ـ در 15 خرداد ماه سال 1326 در کاشان چشم به جهان هستی گشود و در سال 1333 همراه با افراد خانواده خود به تهران عزیمت کرد و تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در همین شهر به پایان برد و با حضور مستمر خود در محافل ادبى و مذهبى از محضر اساتید فن بهره‌ها برد.

وی از اوایل جوانى با شیوه‌ی ستایشگرى آل اللّه و آفرینش آثار آیینى آشنا شد و به تدریج با تجربه‌هایى که در این دو مقوله کسب کرد، توانست در انجمن‌هاى ادبى و محافل آیینى حضور موفقى داشته باشد تا جایى که امروز از چهره‌هاى ممتاز و برتر جامعۀ مدّاحان و از شعراى مطرح و نام‌آشناى آیینى به شمار مى‌رود. او طبعا به سبک اصفهانى (هندى) متمایل است و شیوۀ بیانى او غالبا آمیزه‌اى از دو سبک اصفهانى و عراقى است.

او از 16 سالگی شروع به سرودن شعر کرد و تا 9 سال کسی از ذوق و قریحه او اطلاعی نداشت. حاج علی انسانی از استادان مشهوری مانند مرحوم محمدعلی فتی مولف کتاب تحفه سرمدی، خوشدل تهرانی، استاد قدسی مشهدی، مهرداد اوستا، ریاضی یزدی، آذر و استاد مشفق کاشانی بهره برده و تقویت بنیه ادبی خود را مرهون زحمات اساتید بزرگی مثل امیری فیروزکوهی، ابوتراب جلی، خلیل سامانی (موج) و پارسای تویسرکانی می داند.

از حاج علی انسانی آثار فراوانی چاپ شده است و مداحان اهل بیت علیهم السلام در مدیحه خوانی و مرثیه خوانی از سروده های او بسیار استفاده می کنند و اهل شعر و ادبیات هم بهره مند می شوند.

ارادت او به آستان مقدس اهل‌بیت علیهم السلام به ویژه ساحت مقدس حضرت صدیقه طاهره (س) مشهور است و چه در اشعار و سروده هایش و چه در مجالس عزاداری ها و مولودی خوانی‌هایش این حقیقت، بارز و آشکار است.

این پیرغلام و شاعر اهل‌بیت علیهم السلام درباره شعر آیینی می‌گوید: «عقیده دارم شعر مذهبی را نباید از ادبیات فارسی خارج دانست و تفكیك شعر آیینی و غیرآیینی درست نیست. خیلی ها شعر مذهبی ندارند اما اعتقادشان پابرجاست. معتقدم غلام اهل بیت علیهم السلام سرور جهانیان است و جوانان آگاه، با صفا و زلال که به این وادی آمده اند باید حمایت شوند. چون جوانی كه در فكر شغل، خانه، ازدواج و غیره است نمی تواند به راحتی بیندیشد و اشعار قوی بسراید.» از طرف دیگر او معتقد است که: «شاعر باید فرزند زمان خود باشد و دردهای زمان و حرف مردم خود را با زبان ذوق بیان کند و به مخاطب برساند.»

آثار :

تصحیح و مقابلۀ منظومۀ حماسى عاشورایى «چهار خیابان باغ فردوس» سرودۀ الهامى کرمانشاهى از شعراى تواناى دورۀ قاجاریّه.

مجموعۀ «چراغ صاعقه» حاوى اشعار برگزیدۀ عاشورایى شاعران.

مجموعۀ شعرى «یک عمر» حاوى غزل‌هاى برگزیدۀ صائب تبریزى در زمینه‌هاى اخلاقى، عرفانى و مذهبى، و نیز استقبال‌هاى او از برخى از غزلیات لسان‌الغیب حافظ شیرازى.

مجموعۀ شعر (دل سنگ آب شد) حاوى اشعار آیینى وى.

مجموعۀ شعرى «یک دم» که سوگ سروده‌ها و نوحه‌هاى او را در بر دارد.‌

‌─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(گریه می‌کند)

‌گل، بر من و جوانی من گریه می‌کند
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند

از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند

از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه می‌کند

گل‌های من هنوز شکوفا نگشته‌اند
شبنم به باغبانی من گریه می‌کند

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری، بر این جوانی من گریه می‌کند

گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه می‌کند

این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه
بر چهره‌ی خزانی من گریه می‌کند

فردا مدینه نشنود آوای گریه‌ام
بر مرگ ناگهانی من گریه می‌کند

"حاج ‌علی انسانی"

دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید

(شرح گرفتاری)
.
دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید
قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید
در ره دین خدا یاری من گوش کنید
داستان غم و غمخواری من گوش کنید
.
گر چه این قصه ی جانسوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان

.
پرورش یافته‌ی مدرسه‌ی الهامم
زینت شیر خدا شیر زن اسلامم
دختر دخت نبی امّ مصائب نامم
کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم
.
صبر بی صبر شد از صبر و شکیبائی من
ناتوان شد خرد از درک توانائی من

.
پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم
آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم
آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم
وآنکه با آتش غم سوخت ولی ساخت منم
.
باغبانم من و غارت شده یکجا باغم
ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم

.
هستی خود به ره حضرت داور دادم
آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم
نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم
پدرو مادر و فرزند و برادر دادم
.
گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا
لیک در صبر جهانی بستوده است مرا

.
چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند
طفل بودم که گل خاطر من پژمردند
پیش من در پَسِ در مادر من آزردند
ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند
.
من هم استاده و این منظره را می‌دیدم
مات و وحشت زده می دیدم و می‌لرزیدم
.

بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد
وز سر من صدف خاک گران گوهر برد
چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد
نه همین مادر من مادر پیغمبر برد
.
خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد
مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد

.
مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او
ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او
کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او
ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او
.
مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند
بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند

.
پدرم داد شریک غم خود را ازدست
دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست
وز همه خلق برید و به غم او پیوست
زانوی خویش بغل کرده و در خانه نشست
.
داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو
غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو

.
بود در سینه هنوز آتش داغ مادر
که فلک طرح دگر ریخت مرا سوخت جگر
سحرم داد منادی خبر مرگ پدر
خبر قتل پدر داد قضا بر دختر
.
دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خون سر او هاله به دور قمرش

.
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم
دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم
دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم
.
غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده
به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده

.
پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم
جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم
شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم
تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم
.
رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسین
شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عین

.
بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد
گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد
سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد
چه بگویم که در این راه چها پیش آمد
.
این سفر بود که با هستی من بازی کرد
قامتم خم شد و اسلام سرافرازی کرد

.
آنکه را بود برادر به سفر من بودم
تیر غمهای ورا گشت سپر من بودم
کرد از هستی خود صرف نظر من بودم
کرد قربان برادر دو پسر من بودم
.
دست گلچین دو گل احمر من پرپر کرد
ره سپر سوی جنان بدرقه ی اکبر کرد

.
خواهر اینگونه کجا دهر به خاطر دارد
به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد
جسمشان چونکه برادر به حرم می آرد
مادر از خیمه ی خود پای برون نگذارد
.
دیدم ار دیده ی او چهره ی خواهر بیند
شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشیند

.
روز عاشور چگویم به چه روز افتادم
داستانی است که هرگز نرود از یادم
هیجده محرم خود را همه از کف دادم
کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم
.
روز طی گشته نگویم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد

.
آن زمان گو که بگویم چه بدیدم آن شب
خارها بود که از پای کشیدم آن شب
تا سحر از پی اطفال دویدم آن شب
داد روی سیه و موی سپیدم آن شب
.
آنکه می‌سوخت به حال دل ما آتش بود
کاست از عمر من و سرکشی خود افزود

.
شب من یکطرف و جمع پریشان یکسو
هستی سوخته یکسو دل سوزان یکسو
مادران یک طرف و نعش عزیزان یکسو
کودکی گم شده در دشت و بیابان یکسو
.
چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم
با نماز شب بنشسته ی خود سر کردم

.
با اسارت پی آزادی قرآن رفتم
با یتیمان و سر پاک شهیدان رفتم
راه ناطی شده در کوفه به زندان رفتم
گنج بودم من و در شام به ویران رفتم
.
بهر اطفال چو احساس خطر می‌کردم
خویش بر کعب نی خصم سپر می‌کردم

.
گر چه هر غم بنوشتند به پیشانی من
عالمی گشته پریشان ز پریشانی من
چشم تاریخ ندیده است بخود ثانی من
قدرت روح مرا بین ز سخنرانی من
.
که شهادت ز برادر شده تبلیغ از من
و آن بیانی که کند کار دو صد تیغ از من

.
شامیان هلهله ی فتح در این جنگ زدند
ما عزادار ولی در بر ما چنگ زدند
در دل ریش از آن چنگ زدن چنگ زدند
بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند
.
طاق شد طاقتم از محنت و بی تاب شدم
شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم

.
در سفر شاهد هجده سر بی تن گشتم
شاهد راه حق و عشق برادر گشتم
قصه کوته ز سفر سوی وطن برگشتم
لیک با همسر خود تا که برابر گشتم
.
آمد از دور ولی تا نظر انداخت مرا
مات و حیرت زده شد بر من و نشناخت مرا
.

این سفر موی من آشفته تر از حالم کرد
همچنان طایر بشکسته پر و بالم کرد
قامت چون الفم دید و ز غم دالم کرد
حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد
.
گشت پشتم خم و رختم سیه و موی سپید
جای من کوه اگر بود ز هم می پاشید

.
کن از این قصه‌ی پر غصه گذر ، انسانی
دیگر از ماتم من نام مبر ، انسانی
زدی آتش به دل جن و بشر ، انسانی
چونکه ریزی ز سر خامه شرر ، انسانی
.
گر چه پر شور سرودی نمک از ما داری
گر چه شیرین شده شعرت کمک از ما داری

.
"حاج علی انسانی"