
(بیوگرافی)
شادروان سید یحیی دولتآبادی، شاعر، خوشنویس، نویسنده و روزنامهنگار، در سال 1241 شمسی در دولتآباد اصفهان زاده شد. او از پیشگامان فرهنگ نوین در ایران و مؤسس مدرسهی سادات بوده است. وی از جمله مشهورترین و بزرگترین رجال سیاسی عصر مشروطه و دوران پس از آن تا اوایل حکومت رضا شاه به شمار میآید و پستهای سیاسی بسیاری چون چندبار نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد.
یحیی دولت آبادی، فرزند مجتهد مؤثر محلی و رهبر شاخهی ازلی بابیه، حاج سید میرزا هادی دولتآبادی، نمایندهی «صبح ازل» در ایران بود. یحیی به سبب مخالفت ظلالسلطان با پدرش همراه خانواده از اصفهان به عتبات مهاجرت کرد و پس از بازگشت به ایران در تهران و با حمایت امین سلطان ساکن شدند و او ناگزیر وارد سیاست شد.
وی با توجه به تحصیلاتش در مکتبخانهها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان نمود و برای آموزش و پرورش در ایران زحمتهای فراوان کشید که تأسیسات مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدایی از آن جمله هستند.
به همراه دیگر مبارزان در مشروطه و ملی کردن نظام ایران قدمهای فراوان برداشت. زندگی پر از فراز و نشیبی داشت که در کتاب «حیات یحیی» به قلم آورد. از جمله دیگر آثار مشهور او میتوان به «شهرناز» اشاره کرد که از جمله نخستین رمانهای فارسی به حساب میآید.
او دایی همایون صنعتیزاده نویسنده و کارآفرین ایرانی بود. یحیی علاوه بر هنر شاعری و نویسندگی همچنین خوشنویسی بسیار زبردست بوده و در خط نستعلیق مهارتی چشمگیر داشته و از شاگردان میرزا غلامرضا اصفهانی خوشنویس نامدار بوده است.

قطعهٔ خوشنویسی نستعلیق اثر یحیی دولتآبادی
در مورد انتساب خانواده وی به آیین بابی، وی در خاطرات خود در کتاب حیات یحیی مینویسد:
در زمان حکومت ظل السلطان در اصفهان و مقبولیت و مرجعیت عامه، شیخ محمدتقی نجفی و مخالفت آنها با پدرم، و طرفیت تجاری برادرم علیمحمد با یک تاجر بابی، باعث این اتهام شد. در آن موقع ظل السلطان برای تصاحب اموال و املاک مردم، و آقانجفی به واسطهی حفظ موقعیت مذهبی خود، دیگران را به اتهام «بابی» بودن از میدان بهدر میکردند. امین السلطان بهطور مزاح گفته بود: در اصفهان هم املاک حاجی میرزا هادی بابی شده است.
کاربرد لفظ آقازاده :
بنظر میرسد یحیی دولتآبادی نخستین کسی است که برای اشاره به برخی اشخاص که در اثر نفوذ پدرشان در انقلاب مشروطه به نان و نوایی رسیدند از لفظ «آقازاده» استفاده میکند. در جلد چهارم خاطرات خود میگوید:
«میلیون بر دو قسمند یک قسم اشخاصی هستند غیررسمی به نام آقا و آقازاده سردستهی مشروطهچی حزبساز وزیر تراش کابینهآور و کابینهانداز این جمع در هر کار دخالت کرده و برای این و آن واسطهی شغل شده و مداخل و معاش میکنند…»
جملهای از یحیی دولت آبادی:
«مرگ حق است، برای همه کس آمدن دلیل رفتن است من تصور میکنم مرگ نعمت بزرگی است از نعمتهای الهی. من تصور میکنم برای کسی که خود را شناخته باشد مرگ به منزله تغییر لباس بوده باشد و انتقال از نشأتی به نشأت دیگر. من تصور نمیکنم مرده باشم من همه وقت خود را زنده میدانم و زندگانی خود را جاودانی تصور میکنم.»
آثار :
«آئین در ایران»
«اردیبهشت » شعر
«ارمغان یحیی» شعر
«تاریخ معاصر یا حیات یحیی»
«تربیت اراده»
«حقیقت راجع به قرارداد مجلس»
«دوره زندگانی یا غضب حق اطفال»
«رواننامه»
«سرگذشت درویش چنته»
«شجرهی طیبه»
«شرح حال میرزا تقیخان امیرکبیر»
«شهر ناز»
«لبخند فردوسی»
«نهال ادب»
وفات :
یحیی دولتآبادی، سرانجام در 4 آبانماه سال 1318 شمسی، بر اثر سکتهب قلبی، در 77 سالگی درگذشت و پیکرش در گورستان امامزاده اسماعیل، واقع در روستای زرگندهی تهران، به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
(آه، فرزند!)
مادری پیر و پریشان احوال
عمر او بود فزون از پنجاه
زن بی شوهر و از حاصل عمر
یک پسر داشت شرور و خودخواه
روز و شب در پی اوباشی خویش
بیخبر از شرف و عزّت و جاه
دیده بود او به بر مادر پیر
یک گره بستهی زر ،گاه بهگاه
شبی آمد که ستاند آن زر
بکند صرف عملهای تباه
مادر از دادن زر کرد اِبا
گفت: رو ، رو ، که گناه است گناه
این ذخیرهاست مرا ای فرزند
بهر دامادیات انشاءالله
حمله آورد پسر تا گیرد
آن گرهبستهی زر ،خواه مخواه
مادر از جور پسر شیون کرد
بود از چاره چو دستش کوتاه
پسر افشرد گلوی مادر
سخت، چندان که رخش گشت سیاه
نیمهجان پیکر مادر بگرفت
بر سر دوش و بیفتاد به راه
بُرد در چاهٍ عمیقی افکند
کز جنایت نشود کس آگاه
شد سرازیر پس از واقعه او
تا نماید به تهِ چاه، نگاه
از تهِ چاه به گوشش آمد
نالهی زارِ حزینی ناگاه
آخرین گفتهی مادر این بود:
آه، فرزند! نیفتی در چاه
"میرزا یحیی دولتآبادی"