کاروان بود و عطش بود و بیابان سوزان

(عید غدیر)

کاروان بود و عطش بود و بیابان سوزان
و پیام آور دین بود و علی و قران

«کاروان بود و بیابان که سراپا می‌سوخت
و پیمبر که افق را به نگاهش می‌دوخت»

وحی آمد به پیمبر که سفیر آمده است
به چراغانی صحرای غدیر آمده است

حامل وحی خدا حضرت جبرائیل است
دین اسلام به فرمان خدا تکمیل است

وحی آمد که گل‌افشان غدیر است امروز
که علی بر همە‌ی خلق، امیر است امروز

خطبه را با نفسی گرم قرائت کردند
جمله جمعیت حاضر همه بیعت کردن

آه و افسوس، نبی رفت و علی تنها ماند
و وصایای نبی در دل صحرا جا ماند

وقت آن‌است به خود آمده سلمان باشیم
دل به دریا زده و گوش به فرمان باشیم

تا نفس هست وفادار علی باید بود
در صف اول و همراه ولی باید بود

با خبر، زنگ خطر خورده و بیدار شویم
اهرمن آمده آمادە‌ی پیکار شویم

راه اگر سخت خدا ناظر و خود آگاه است
نیست دشوار شروعی که به بسم الله است

هر که آمادە‌ی پیکار شده بسم الله
هر کسی طالب دیدار شده بسم الله

بهترین عید، یقین «عید غدیر» است غدیر
و علی بر همە‌ی خلق، امیر است امیر

من مسلمانم و از مکتب خود، آگاهم
پیرو راه علی، راه ولی اللهم.

"غلامپوردهسرخی"

مرا خواندی به سوی خانه‌ی عشق

(کعبه‌ی عشق)

مرا خواندی به سوی خانه‌ی عشق
دلم مجنون شد و دیوانه‌ی عشق

ز جان و دل ندایت را شنیدم
سراسیمه به سویت پر کشیدم

شدم مُحرم به گِرد خانه‌ی دوست
ز جان و دل شدم دیوانه‌ی دوست

در آنجا جز جمال حق ندیدم
چو حق را دیدم از خود دل بریدم

حریم کعبه چون باغ جنان بود
برای دل، گرامی تر ز جان بود

در آنجا هر دلی دیوانه می‌شد
به طوف شمع حق پروانه می‌شد

درون شب طنین ناله‌ها بود
به لب های همه ذکر خدا بود

چو بوسیدم ز جان و دل حجَر را
در آنجا یافتم قدر بشر را

سپس سعیِ صفا و مروه کردم
بسی نالیدم آنجا ندبه کردم

وجود من در آنجا با صفا بود
به لب هایم فقط ذکر خدا بود

در آنجا صحبت از شاه و گدا نیست
دل آنجا جز به خالق آشنا نیست

چو نوشیدم کمی از آب زمزم
شدم بیگانه با غم‌های عالم

سپس دل‌های‌ ما محو مِنا بود
بیابانی که هر سویش خدا بود

همانجایی که پا، پا بود و سر، سر
شباهت داشت با صحرای محشر

در آنجا دیو نفس از خویش راندم
خدا را دیدم و از شوق خواندم:

خدایا قبله‌ی من خانه‌ی توست
دل مشتاق من، دیوانه‌ی توست

دل دیوانه‌ام مأوای عشق است
سرم سوداییِ سودای عشق است

از آنجا مرغ دل سوی حِرا شد
دل من بار دیگر باصفا شد

حِرا، آنجا که جای مصطفی(ص) بود
پیمبر بود و آیات خدا بود

همانجایی که ایمان جان گرفته
و محبوبی ز حق فرمان گرفته

همان فرمان که بت‌ها را شکسته؛
بشر را از غم و اندوه رسته

سپس عازم شدم سوی مدینه
فضا پر بود از بوی مدینه

مدینه شهر عشق و شهر دین است
مدینه شهر ختم المرسلین است

مدینه شهر وحیِ آسمانی است
مدینه بی‌کرانْ بحر معانی است

مدینه شهر عشق عاشقان است
مدینه باغ گل‌های جنان است

مدینه مهد شیران دلیر است
قلم در وصف او صافش حقیر است

مدینه شهر صبر و شهر داغ است
مدینه چلچراغی بی‌چراغ است

در آن‌سو گنبد مشهور احمد (ص)؛
جهان را کرده روشن نور احمد(ص)

در این سویش بقیعِ بی‌چراغ است
دلم از این مصیبت داغ داغ است

مدینه جای جایش ناله دارد
غم زهرای هجده ساله دارد

خدایا جسم و جانی خسته دارم
دلی با مهر تو پیوسته دارم

به غیر از تو ندارم تکیه‌گاهی
رضایم بر رضایت، خود گواهی

نصیب اهلِ دل کن این سفر را
ز قید غم رها کن خود بشر را

"غلامپور دهسرخی"

در قلبِ سنگر، منزل و مأوای او بود

به بهانه بیست و ششمین سالروز شهادت امیر سپهبد

شهید علی صیاد شیرازی

در قلبِ سنگر، منزل و مأوای او بود
غرق فروغِ جبهه ها، سیمای او بود

در حجمِ این عالم نمی گنجید نامش
ایثار و عشق و عاطفه، دنیایِ او بود

مهر و محبّت در نگاهش موج می‌زد
یک آسمان احساس در سیمای او بود

یک لحظه از یاد خدا غافل نمی‌شد
شیواترین ذکر خدا در نای او بود

پیوسته گفت از خاطراتِ جبهه و رزم
در جای جایِ جبهه، ردّ پای او بود

با شاهدِ سنگرنشینان الفتی داشت
شوق شهادت بهترین رؤیای او بود

وقتی‌که رهبر بر جبینش بوسه می‌زد
زیباترین لبخند بر لب‌های او بود!

"غلامپور دهسرخی"

ای شکوهِ مهربانی مادرم

تقدیم به همه مادران فداکار

«شکوه مهربانی»

ای شکـــوهِ مهـــربانی مادرم
آفتـــــــــابِ زندگانی مادرم

مــادرم روح و روان من تویی
عشق من آرام جان من تویی

جلوۀ فصل بهــــــار من تویی
نخل طوبی سایه سار من تویی

با همه رنج و غمم سر کرده ای
تا مرا با خـــــون دل پرورده ای

سالها در کودکی هنــــگام خواب
بوده ای شب تا سحر در اضطراب

گاه بیمــاری من در تاب و تب
جان تو از غصه می آمد به لب

بی قراری کرده ای شب های تار
تا بگیـــرم لحظه ای شـــاید قرار

ای فدای آن همــــه بیتابی ات
صبح صادق شاهد بی خوابی ات

تو به من درس صداقت داده ای
مشق ایثــار و شهامت داده ای

حس نــاب عاشقی از آن توست
دین و دنیای من از ایمان توست

نام تو نقش است بر لوح دلـــــم
عشق تو یعنی تمــام حاصلـــــم

نقل قول از حضرت پیغمبر است
جنت حق زیر پـــــای مادر است

بهترین معنای عشقی در زمین
ای زالال مهــــــــربانی آفرین

تا ابد در قلب من جای شماست
بوسه گاه من کف پای شماست

روز تان باشد مبـــــــارک مادرم
سایۀ مهـــــرت همیشه بر سرم

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

آن‌‌که از دل ببرَد محنت ایّام تویی

بمناسبت ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار

«عشقِ خدایی!»

آن‌‌که از دل ببرَد محنت ایّام تویی
خاطر خسته‌دلی را کند آرام تویی

غمگساری که از آیینه‌ی دل می‌شوید
زنگ اندوه و غبار غمِ ایّام تویی

وصف نیکی همه در شأن و کمال تو سزد
آن‌که عمری به جهان زیست نکونام تویی

آن‌که چون شمع بسوزد همه‌شب تا به سحر
پرتوش خسته‌دلان را کند آرام تویی

از ازل عشق و شهامت ز تو شد پاینده
آن‌که این شیوه رسانید به انجام تویی

صبر و حلم تو زبانزد شده بر اهل یقین
زینب اَر نام تو شد لایق این نام تویی!

ای پرستار که الگوی تو زینب (س) باشد
پیرو مکتب پیغمبرِ (ص) اسلام تویی

آن‌چه در شعر من آید، همه اوصاف شماست
چه عیان باشد و ، در پرده‌ی ابهام تویی!

"غلامپور دهسرخی"

یا غریب الغربا ، امام رضا (ع)

«دلنوشته با لهجه‌ی مَحلّی مشهدی»

یا غریب الغُرَبا، امام رضا (ع)

عاشقُم، عاشقِ بی‌چون و چرا
دل و جونُم شده تقدیم شما
نمُشم لحظه‌ای از تو مُو جدا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

تویی مولا و مُویُم غلام تو
کشتَۀ خُلقِ خوش و مِرام تو
سر و پا نوری و مهری و وفا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

مُو مُخوام پر بگیرم به آسمون
مثل کِفترای خوب و مهربون
بزنُم پری به گنبدِ طلا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

آقاجان! عاشق سینه چاکتُم
خودِمونی‌تر بُگُم، هلاکتُم
شاهدُم هم خودتی، هم که خدا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

بخدا در به درِ مِیخَنَه‌تُم
یا غریبالغربا، دیوِنَه‌تُم
مُو خمارُم به میِ جامِ ولا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

بی‌تو دل رَ چیجوری راضی کنم
با دلُم مِگر مِشَه بازی کنم
دلی که عاشقه و سر به هوا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

ای که تو، همدم دلها شده‌ای
ضامن آهوی صحرا شده‌ای
ضامن مُویَم بُشو روز جزا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

دلا اینجِه همه مهمون شما
اگه قابل باشَه، قربون شما
یه نگا فقط بُکن به ای دلا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

وقتی که غم می‌شینَه روی دلُم
تا میام چاره کنُم به مشکلُم
مُو میام میُون ای صحن و سِرا

یا غریب الغربا، امام رضا(ع)

تا میام به صحن تو، رِواق تو
می‌بینُم گنبد و چلچراغ تو
دلُم از غصه و غم، مِشَه رها

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

دلُم از جا تُو حرم کِندَه مِشَه
اگه صدبار بمیرَه، زندَه مِشَه
های... چه خِلوتی دِرَه دل با شما!

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

شب و لحظه‌های صحن و حرمِت
تویی و زائر و لطف و کِرَمِت
چه خوبه وقت اجابتَ دعا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

به ضریحِت دلُمَه گره زدُم
دلِ پرمشکلُمَه گره زدُم
ای دل و اییَم کرامتَ شما

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

این قِدَر رضا رضا رضا بُگُم
قسم او جُوادتَ آقا بُدُم
غیر از ای، چیکار کُنَه یه روسیا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

تُو حرم دلُم می‌افتَه رُو زِمین
مِشکِنه پیشِت مِشِه نیگین نیگین
تا می‌افتَه چَشم مُو به آینه ها

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

مِشِه آقا دلُمَ بند بزِنی؟!
مُو نگات کنُم تو لبخند بزِنی؟!
چی‌قدَر خواستنیه اُو لحظه ها

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

مُو دور از ریب و ریا و کینَه‌یُم
عاشق کربِلا و مدینَه‌یُم
چی میشَه حاجتِ مُو، بِشِه رِوا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

تو نیگا به کِردِه‌ی بدُم نِکن
جانِ زهرا(س) مادرت ردُم نِکن
که پناهی نِدِرُم به جز شما

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

حقّ ما مشهدیا، آب و گِلَه
امّا توی حرمت، حرف دلَه
از همینجی میرِسَه دل به خدا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

فِداتُم، که دل سوی تو راهی یَه
گداتُم، که عینِ پادشاهی یَه
مُو «رضایُم» به رضای تو رضا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

خلیلا ، لحظه‌ی تعبیر خواب است

(عید قربان)

خلیلا ، لحظه‌ی تعبیر خواب است
مکن تأخیر ، هنگام شتاب است

رسیده بر تو فرمان خداوند
فدا سازی به راه عشق فرزند

تو که تاج نبوت در سرت هست
بیا که ، امتحانی دیگرت هست

بیا که امروز روز آزمون است
و اینجا وادی عشق و جنون است

بیا حق رسالت را ادا کن
به راه دوست ، نفس خود فدا کن

که دلبر از تو قربانی ، پسندد
تو را این‌سان ، به مهمانی پسندد

"عبودیت به تسلیم و یقین است"
هرآنچه دوست خواهد حق همین است

خلیل الله و قربانگاه و جان بود
و فرمان خدای ، مهربان بود

نفس در سینه او در شماره
به سیمای پسر دارد نظاره

چو ابراهیم تسلیم قضا بود
پسر هم بر رضای حق ، رضا بود

و این شد که خدا ، حقش ادا کرد
به ابراهیم ، قربانی عطا کرد

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

دیده را از خونِ دل ، تر می‌کنم

(شوق کاظمین)

دیده را از خونِ دل ، تر می‌کنم
یادی از موسی بن جعفر می‌کنم

یاد کاظم، آن امام و رهبرم
یاد هفتم‌ وارث پیغمبرم

یاد آن مولای عاشق می‌کنم
سینه را مهد حقایق می‌کنم

یاد مولایی که غیر از حق نگفت
غیر درّ مَعرفت هرگز نسفت!

دشمن هر ظلم و هر بیداد بود
رهبر آیین عدل و داد بود

صبر و تسلیم و رضا را پیشه کرد
در دل اهل عبادت، ریشه کرد

منجیِ مظلوم عهد خویش بود
قلب پاکش از ستم‌ها ریش بود!

تا دلم با حضرتش همراه شد
سینه‌ام از عشقِ حق آگاه شد

ای وجودت نورِ خلّاقِ جلی!
پرتو چشمان زهرا و علی

عالِم آیات قرآن خدا
اسوه‌ی تقوا و ایمان و سخا

از همه خوبانِ عالم برتری
پاره‌ی جانِ امام جعفری

ای امام و پیشوای مسلمین
هفتمین­ حجّت خدا را در زمین

از چه شد زندانِ غم مأوای تو؟
کُنده و زنجیرِ کین ، بر پای تو؟

سعی تو ، آیینه‌ی احیای دین
کُنج زندان خفتی ای مولای دین!

ای سپهر معرفت را افتخار
غربت و اندوه و دَردت بی‌شمار

این مصیبت‌ها ز عزمت کم نکرد
قامتت را پیش دشمن خم نکرد

خونِ دل خوردی، صبوری کرده‌ای
از زبان شِکوه ، دوری کرده‌ای

ای شهید مکتب دین خدا
وارث موجِ قیام کربلا

قلب پاکت را ستم صدپاره کرد
گریه بر حال تو سنگِ خاره کرد

دین احمد را تو یاری کرده‌ای
گلشن دین را ، بهاری کرده‌ای

دل هوای کاظمین‌ات کرده است
یاد دیدار حسین‌ات کرده است

روزی‌ام بنما تو از راه وفا
کربلا و کاظمین و سامرا

می‌شود مولا تو را زائر شوم؟
تا به فیض معرفت نائل شوم

آرزوی نوکری دارد «رضا»-
در جوار پاره‌ی جانِ شما!

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

شد لطف خدا ، وقت سحر شامل حالم

(باده‌ی عشق)

شد لطف خدا ، وقت سحر شامل حالم
دور از همهٔ سختی و از رنج و ملالم
یک بار دگر در رمضان داده مجالم
از بندگی‌اش ، شامل این رزق حلالم

تا شاکر الطاف خدا بوده و هستم
بی شبهه ز بند ، غم و اندوه ، گسستم


دلخسته و با بار گناه آمدم ای دوست!
شرمنده و با روی سیاه آمدم ای دوست!
با درد و غم و غصه و آه آمدم ای دوست!
آزرده‌دل از عمر تباه آمدم ای دوست!

با آنکه به هر توبه‌ی خود ، توبه شکستم
در ماه خدا ، دل به عنایات تو بستم


دنیا نسزد بسته شود دل ، به جمالش
این جلوه سراب است ، نیرزد به زوالش
هرکس که شود بسته‌ی دنیا و منالش
آخر نتواند بکشد ، بار ملالش

من دل به جز از رحمت ِ الله نبستم
لب‌تشنه‌ی یک جرعه مِی از جام الستم


حالا شده درهای کرم باز به رویم
جز توبه و جز ندبه دگر هیچ نجویم
من مست و غزلخوان شده‌ام تا که بگویم
از عشق علی(ع) پر شده این ماه ، سبویم

من باده‌ی عشق ازلی خورده و مستم
دردی‌کش میخانه‌ی او بوده و هستم


انوار خدایی سر و جانم به فدایت
خورشید ولایی سر و جانم به فدایت
دریای سخایی سر و جانم به فدایت
ارباب وفایی سر و جانم به فدایت

ای شیر خدا ، شاه نجف ، حیدر کرار
عالم شده در بند وفای تو گرفتار


من ریزه‌خور سفره‌ی احسان شمایم
با روی سيه آمده ، مهمان شمایم
لب‌تشنه‌ی یک جرعه‌ی عرفان شمایم
مولای منی ، بی سر و سامان شمایم

در خلوت دل ، غیر تو دلدار ندارم
با مهر تو ، با خلق جهان کار ندارم


عمری‌ست علی گفته ، گرفتار تو هستم
آواره‌ی کوی تو و ، بیمار تو هستم
زیر عَلَم ، خادم دربار تو هستم
خاک قدم میثم تمار تو هستم

دل داده‌ام و ، دل ز ولای تو نگیرم
یعنی که (غلامم) به غلامی بپذیرم

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

تا هوایی می‌شود دل، یاد مشهد می‌کند 

(یاد مشهد)

تا هوایی می‌شود دل، یاد مشهد می‌کند
چون کبوتر ، پرگرفته قصد گنبد می‌کند

نور می‌بارد زمین و آسمانش در حرم
غیر زوّارش مَلَک هم رفت و آمد می‌کند

برنگشته از سفر ، این دل دوباره بین راه
باز مُحرم می‌شود ، قصدی مجدد می‌کند

سفره‌ی جود و سخا در این حرم گسترده‌اند
گر کسی غافل بماند ، با خودش بد می‌کند

زائر این آستان ، هرکس که با اخلاص شد
در دو عالم لطف حق، او را سرآمد می‌کند

تا دلم خلوت نشین کوی جانان می‌شود
روز و شب مدح و ثنای آل احمد(ص)می‌کند

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"