شد لطف خدا ، وقت سحر شامل حالم
(بادهی عشق)
شد لطف خدا ، وقت سحر شامل حالم
دور از همهٔ سختی و از رنج و ملالم
یک بار دگر در رمضان داده مجالم
از بندگیاش ، شامل این رزق حلالم
تا شاکر الطاف خدا بوده و هستم
بی شبهه ز بند ، غم و اندوه ، گسستم
دلخسته و با بار گناه آمدم ای دوست!
شرمنده و با روی سیاه آمدم ای دوست!
با درد و غم و غصه و آه آمدم ای دوست!
آزردهدل از عمر تباه آمدم ای دوست!
با آنکه به هر توبهی خود ، توبه شکستم
در ماه خدا ، دل به عنایات تو بستم
دنیا نسزد بسته شود دل ، به جمالش
این جلوه سراب است ، نیرزد به زوالش
هرکس که شود بستهی دنیا و منالش
آخر نتواند بکشد ، بار ملالش
من دل به جز از رحمت ِ الله نبستم
لبتشنهی یک جرعه مِی از جام الستم
حالا شده درهای کرم باز به رویم
جز توبه و جز ندبه دگر هیچ نجویم
من مست و غزلخوان شدهام تا که بگویم
از عشق علی(ع) پر شده این ماه ، سبویم
من بادهی عشق ازلی خورده و مستم
دردیکش میخانهی او بوده و هستم
انوار خدایی سر و جانم به فدایت
خورشید ولایی سر و جانم به فدایت
دریای سخایی سر و جانم به فدایت
ارباب وفایی سر و جانم به فدایت
ای شیر خدا ، شاه نجف ، حیدر کرار
عالم شده در بند وفای تو گرفتار
من ریزهخور سفرهی احسان شمایم
با روی سيه آمده ، مهمان شمایم
لبتشنهی یک جرعهی عرفان شمایم
مولای منی ، بی سر و سامان شمایم
در خلوت دل ، غیر تو دلدار ندارم
با مهر تو ، با خلق جهان کار ندارم
عمریست علی گفته ، گرفتار تو هستم
آوارهی کوی تو و ، بیمار تو هستم
زیر عَلَم ، خادم دربار تو هستم
خاک قدم میثم تمار تو هستم
دل دادهام و ، دل ز ولای تو نگیرم
یعنی که (غلامم) به غلامی بپذیرم
"غلامرضا غلامپور دهسرخی"
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب