از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

«در شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام»

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد

نبوَد عجب که خون جگر، گر شدش به جام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد

نتوان نوشت قصه‌ی درد و مصیبتش
ور می‌توان ز غصه هزاران رساله کرد

زینب درید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد، ناله کرد

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد

یا رب به اهل‌بیت ندانم چه‌سان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت.

"وصال شیرازی"

ای لاله‌ای که داغ دلت از مدینه بود

(تنهاترین امام)

ای لاله‌ای که داغ دلت از مدینه بود
داغی پس از تو چون تو که را زخم سینه بود

میراث دار غربت و مظلومیت حسن
تنهاترین امام، غریب مدینه بود

یا فاطمه حسین تو شد کشتی نجات
اما حسن چراغ ره این سفینه بود

با صبر خویش پرده نیرنگ را درید
صلحش قیام کرب و بلا را رهینه بود

در پیش سیل زخم زبان خودی و غیر
چون جد خویش کوه و وقار و سکینه بود

در شهر خود غریب و به منزل غریب تر
با سنگ خود شکسته ترین آبگینه بود

حتی علی که اول مظلوم عالم است
در خانه میهمان صفای بهینه بود

دردا عزیز فاطمه مظلوم مجتبی
در غربت و غریبی و غم بی قرینه بود

عمری کریم آل نبی را کرم به خلق
دیدی چگونه پاسخ اهل مدینه بود

دیگر چه جای تیر جفا داشت ای دریغ
قلبی که پاره پاره خود از زهر کینه بود

آن تن که گشت بعد شهادت نشان تیر
جایش گهی به دوش نبی که به سینه بود

جان ها فدای قبر خرابش که در بقیع
بر اهل بیت گنج (امید) و دفینه بود

حاج محمد موحدیان (امید)

ای آنکه آسمان شده بر غربتت گواه

السلام علیك یا حسن بن علی (ع)

«مزار خاکی»

ای آنکه آســمان شــده بـر غـربتـت گــواه
قبرت بدون صحـن و رواق است و بارگاه

سنگ مــزار خــاکـی تو ســقـف آســــمان
شمـع و چراغ مرقد تو ، انجـم است وماه

حـســرت خـورند جمـلـه ی زوّار مـرقـدت
در آرزوی بوســـه بر ایـن خــاک و جایگاه

چشمی ندیده است، کریمی چنین غـریب
در بیت خــود به قاتل جــانـش دهـد پناه

مظلوم خــانه بـودی و غـربت نشـیـن درد
خون شد دلت زهمسرواین خلق واین سپاه

از زهــر کیـــنه شــد جگـرت پاره پاره باز
این لخته های تشت به زخمت شده گـواه

سر بـرده‌ای به تشت و پــر از لاله کرده‌ای
خنجر ز پشـت خورده ای از خلق رو سیاه

آمـاج تـیـر گشـــته تنــت در زمــان دفـــن
وقتی کــه قـوم حـرمله ها بســته بود راه

آنجــا حسـیــن بـود و نشـد هتک حرمتت
یعـنــی جـــدا نشــد سـر پاکــت به قتلگاه

خون شد دل (شقایق) و پرپر به‌روی خاک
دارد فـغــــان ز داغ تــو با ســوز اشک و آه

می‌سـوزد از فــراق تــو دل‌هــای عاشــقان
اذنِ زیـــارتـی بــــده مـــا را بـه یک نگـــاه

حمید رضازاده (شقایق)
کرمان

بیوگرافی و اشعار یاور همدانی

https://uploadkon.ir/uploads/626a02_24یاور-همدانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد احمد نیک‌طلب ـ متخلص به (یاور همدانی) در مورخ 2 اردیبهشت سال 1313 خورشیدی در همدان زاده شد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همدان گذراند. و آموزش عالی را در مقطع کارشناسی رشته‌ی روابط عمومی و روزنامه‌نگاری، در دانشکده‌ی علوم و ارتباطات اجتماعی تهران به پایان برد.

نخستین مقاله‌ی او در مجله‌ی ارمغان به چاپ رسید. او مدتی در دبیرستان‌های همدان و تهران تدریس کرد و سپس، کارمند بانک ملی ایران شد. کمتر از 2 سال در آنجا به سر برد و بعد به سازمان رادیو رفت. پس از آن، از کارمندان شهرداری تهران شد.

یاور 13 ساله بود که به سرودن شعر پرداخت و در انجمن‌های ادبی همدان و تهران از جمله انجمن ادبی ایران حضور فعال داشته و مدت 4 سال نیز دبیر انجمن ادبی حافظ بوده‌است. همچنین، او عضو هیئت رئیسه انجمن ادبی ایران و هند بوده‌است.

یاور همدانی همچنین از اعضای انجمن ادبی ایران به حساب می‌آمد. رهی معیری، اسماعیل نواب صفا، مفتون همدانی، محمدعلی ناصح، عباس فرات، مهرداد اوستا، گلشن کردستانی، حسین لاهوتی، سپیده کاشانی و دیگر افراد سرشناس از آشنایان و همکاران او بودند. در سنین جوانی، شعر او مورد تشویق محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) قرار گرفت.

یاور همدانی در کنار انتشار آثار متعددی در حوزه‌ی شعر، تصحیح و تحقیق گنجینه‌ای از هنر و شعر معاصر بود. گنجینه‌ای که در سینه خود خاطرات مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر، جریان‌های ادبی در 50 سال گذشته و شخصیت‌های تأثیرگذار فرهنگی و ادبی داشت. حضور او در انجمن‌های ادبی مختلف از جمله ویژگی‌های زیست شاعرانه اوست. یاور همدانی سال‌ها با رفت‌وآمد در انجمن‌های ادبی مختلف مانند انجمن ادبی ایران به ریاست محمدعلی ناصح، انجمن ادبی صائب با حضور خلیل سامانی (موج)، انجمن ادبی سعد یا کلبه‌ی سعد، انجمن حکیم نظامی به ریاست زنده‌یاد وحیدزاده فرزند ارشد زنده‌یاد وحید دستگردی و ... با جریان‌های مختلف ادبی در ارتباط بود؛ جریان‌هایی که امروزه شاید کمتر نامی از آنها در محافل ادبی و دانشگاهی برده شود.

یاور همدانی سرانجام در سحرگاه 13 اسفند 1398 خورشیدی در 85 سالگی بر اثر بیماری قلبی در بیمارستان رسالت درگذشت. و در پنجشنبه 15 اسفند 1398 خورشیدی، در قطعه هنرمندان ردیف ۱۴۴ شماره ۳۴ در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. او صدایی رسا از شعر فارسی و منبعی مهم از تاریخ شفاهی ادبیات در چند دهه‌ی گذشته بود، اما بی‌آنکه از این جهت مورد توجه اهل فن برای ثبت خاطراتش قرار گیرد، برای همیشه خاموش شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(طور توحید)

ای تجلیگاه انوار حقیقت خاک تو
در تجلی طور توحید است خاک پاک تو

کعبه‌ی اهل ولا، ای سرزمین کربلا
توتیای دیده ی دل خاک تو، خاشاک تو

می‌زند دل هرچه باداباد در دریای عشق‌
تشنه‌ی آب فرات از خاک آتشناک تو

آفتاب از عرش خواهد همچو فرش ره نهد
سر به پای تکسوار چابک و چالاک تو

با فروغ مهر هفتاد و دو خورشیدت به خاک‌
رنگ می‌بازد، از آفاق انجم افلاک تو

سروران را سروری دارد که دارد بر سر او
تاج «کرَّمنا» به عزت خواجه‌ی «لولاک» تو

آسمان باید که خون از ابر بارد بر زمین
زآنکه در گوش فلک پیچیده شد پژواک تو

رهرو حق از سر اخلاص کی افتد ز پای‌
برندارد دست تا از حلقه‌ب فتراک تو

دشت تو گلگشت ما دست و دل از جان شستگان‌
باغ داغستان لاله، لعل‌گون از خاک تو

راهی راه رهایی را کجا باک از هلاک‌
جان هلاک با حقیقت رهرو بی‌باک تو

در دیار درد و دوری، دیری از غم خون گریست
(یاور) سر در گریبان و گریبان چاک تو

"یاور همدانی"

بیوگرافی و اشعار میر عباس منزوی قمی

https://uploadkon.ir/uploads/aed528_25میرزا-عباس-منزوی-قمی.png

(بیوگرافی)

مرحوم عباس توتونچیان ـ معروف به (میر عباس منزوی قمی) ـ شغل‌شان راننده کامیون بوده است. اگرچه آن مرحوم از معلومات علمی بالایی برخوردار نبوده، اما ذاتاً شاعر بوده و بر حسب قریحه‌ی سرشار، اکثر اوقات بالبداهه اشعار نسبتأ قابل قبولی را می‌سرود.

به نقل از آقای محمد دخانچی ـ نوه‌ی دختری‌ برادرشان، وی معمولا اشعار سروده‌ی خود را روی جعبه‌های سیگار هما بیضی می‌نوشت.

منزوی از اعضای (انجمن ادبی گلشن شیوا) که به مدیریت شاعر توانا مرحوم صمصام السلطان محمود تندری (شیوا) بوده است که پس از فوت مرحوم تندری توسط شاگردان وی با عنوان مذکور فعالیت می‌کرده است.‌

وفات :

میر عباس منزوی قمی، سرانجام در سال 1362 خورشیدی ـ به رحمت ایزدی پیوست و پیکرش در آرامستان باغ بهشت قم به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(شهادت امام حسن مجتبی)

کس همچو حسن کشته‌ی الماس جفا نیست
چون جعده زنی عاصی و بی شرم وحیا نیست

پرسی ز حسن، زاده‌ی زهرا که بجز او
با دشمن خود کس به سر صلح و صفا نیست

جویی اگر از جعده نشان دختر اشعث
آن زن که ورا واسطه در روز جزا نیست

بنمود به اولاد علی ، زاده ی زهرا
ظلمی که کم از واقعه‌ی کرب و بلا نیست

یعنی که به تحریک معاویه‌ی ملعون
شد قاتل شاهی که چو او در دوسرا نیست

با شیر بیامیخت به هم قطره‌ی زهری
زهری که طبیبش به جهان چاره نما نیست

بر شوهر خود داد حسن تا کند افطار
با خویش نگفتا که چون این ظلم روا نیست

با خواهر خود گفت که این دفعه برادر
مسموم به سمّی ست که امّید شفا نیست.

"میر عباس منزوی قمی"

وقتی سخن از مدینه، بعد از رسول خدا شد

«غربت امام حسن علیه السلام»

(همواره غریب)

وقتی سخن از مدینه، بعد از رسول خدا شد
احساس کردم دل من، از قالب جان جدا شد

موضوع باغ فدک را، با رٱی داغ سقیفه
بگذار، باشد حسابی از انتخاب خلیفه!

حتی غمی را که بشکست، جام شکیب علی را
لحظه به لحظه عیان کرد، رنگ سرشک ولی را

حتی غمی را که دیدی،آن شب به صحرا دمادم
با یاد زهرا نهان شد، هم‌سنگ غم‌های عالم

هریک به نوعی مهم‌اند، اما مهمتر از آن‌ها
این نکته باشد، که دارد، از حق و باطل نشان‌ها:

آن روز، وقتی که بردند، اسباب خیمه به غارت
آن روز، وقتی ز پَستی ، شد بر امامت جسارت

آن روز، وقتی حسن را، سردار جاهل رها کرد
راه خودش را ز راهِ حق و حقیقت، جدا کرد

آن روز وقتی به ظلمت، گشتند راضی جماعت
اِسرار اَصرار مَردم، شد برمَلا در خیانت

آن روز، وقتی که قصدِ جان حسن را نمودند
یک تن از آنان مسلمان، حتی به‌ظاهر نبودند

شد آن زمان آشکارا، مفهوم غربت چه بوده ست
غربت، نه تنها که حجم اندوه و محنت، چه بوده‌ست

وقتی علی بود، با خود، یاران یک‌دل کمی داشت
جز چند هم‌خون کنارش، کی "مجتبی" آدمی داشت؟!

یاری که دیدم کنارش، در پایمردی امین بود
سالار مردان حسین و عباس اُم‌ّالبنین بود

عمّار اگر بود و مالک، مقداد اگر بود و سلمان
فرزند حیدر به دشمن، هرگز نمی‌داد میدان؟!

دردا، دریغا، دریغا، فرزند زهرا، چو زهرا
در بین دشمن رها شد ، تنهای تنهای تنها

سید علی اصغر موسوی (سعا)
قم ـ ١٣٨٧

گُلی ، از گلشن طاها ، شکوفا شد چه زیبا شد

«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبیٰ»

(یا کریم اهل‌بیت)

گُلی، از گلشن طاها ، شکوفا شد چه زیبا شد
گلستان جهان زین گل مصفّا شد چه زیبا شد

دو نیمه چونکه شد ماهِ خدا، در آسمان عشق
مَهی تابنده تر، از ماه، پیدا شد چه زیبا شد

امامِ مجتبی (ع) ، دوّم امام بر حق شیعه
به زهرا و علی از عرش، اعطا شد چه زیبا شد

پدر شد حضرت ساقی و، مادر حضرت کوثر
که در عرش الهی شاد اهورا شد چه زیبا شد

حسن (ع) آمد که از بعد پدر، گردد ولیّ حق
ازین میلاد میمون، شاد طاها شد چه زیبا شد

نه تنها خانه‌ی مولاست شادی و شعف برپا ،
مدینه غرق در شادی چو مولا شد چه زیبا شد

چنان بخشیده جان بر عالم این نوزاد زیبا رو ـ
که سرمست از دم فیضش مسیحا شد چه زیبا شد

شده ماه فلک، آیینه دار ماه رخسارش
چنانکه زهره هم مات تماشا شد چه زیبا شد

زمین و آسمان آیینه بندان است ازین مولود
جهان، روشن ازین ماه دل‌آرا شد چه زیبا شد

چه ماهی که بوَد روشنگر دل‌های ظلمانی
که گویی نیمه‌شب خورشید پیدا شد چه زیبا شد

حَسن شد نام نیکویش ز حُسن صورت و سیرت
به قاموس سخن، این واژه معنا شد چه زیبا شد

بریز ای (ساقی) گردون! از آن جام دل‌افروزی
که هر دل که ندارد بغض، شیدا شد چه زیبا شد

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1389

ای بازتاب جلوه‌ی ذات خدا حسن

میلاد امام حسن مجتبی (ع)

ای بازتاب جلوه‌ی ذات خدا حسن!
وی آفتاب روشن برج ولا حسن

ممدوح جبرئیل و جگرگوشه‌ی نبی
محبوب مرتضی گل خیرالنّسا حسن

نور رخ تو شمس طریق هدایت است
لعل لب تو چشمه‌ی آب بقا حسن

خاک رهت که مُهرِ سجود ملائک است
اهل زمین به دیده کند توتیا حسن

تنها نه ای به قاطبه‌ی انس مقتدا
جنّ و ملک گزیده تو را پیشوا حسن

بعد از علی سفینه‌ی توحید را تویی
در بحر بیکران ولا ، ناخدا حسن

در زمزم ولای تو کردیم شستشو
ای مروه را شکوه و صفا را صفا حسن

صلحت زمینه‌ساز قیام حسین شد
کافشا نمود توطئه‌ی خصم را حسن

دانشوران درس جهاد تو بوده‌اند
شیر اوژنان واقعه‌ی کربلا حسن

ای سبط اکبری که نظیر تورا ندید
تاریخ در سراسر امّ القری حسن

جمهور ناس را که به قدر تو واقفند
باب‌المراد هستی و مشکل‌گشا حسن

ای ریزه‌خوار خوان عطای علوم تو
خاصان بزم علم شه هل اتی حسن

بیگانه با محمّد و آل محمّد است
با حق نیافت هر که تو را آشنا حسن

ای قهرمان حلم و شکیبایی و خلوص!
وی ناسزا شنیده و گفته سزا حسن

بر سر درِ حدائق جنّت نوشته‌اند :
نیکو حسن، گزیده حسن، مجتبی حسن

تسنیم جرعه‌نوش سبوی صفای توست
وآنگاه تشنه کشته ی زهر جفا حسن

تا جایگاه پیکر پاک تو شد بقیع
دارالسّلام آمد و بیت الشّفا حسن

مارا که دل به مهر تو در سینه می‌تپد
دریاب در گذرگه ایام ، یا حسن!

ایمن از اضطراب قیام قیامتیم
داریم چون تو شافع روز جزا حسن

روزی که (خوش عمل) به حقیقت تو را شناخت
نام تو کرد زیور ذکر و دعا حسن.

"عباس خوش‌عمل کاشانی"

بهار فیض شد و گل دمید در گلشن

(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبیٰ)

(چهارم اختر عصمت)

بهـــار فیـض شـد و گـــل دمیـــد در گلــشن
رسید موسم ساقی و جــام و طــرف چمـن

شکــوفــه‌هـای مَســرّت شکفتــه‌اند به شـاخ
چو کــودکــان که بیــاغشـته‌اند لـب به لبــن

گرفته بــاج ز بــاغ بهشـت ، گلـشن و دشـت
بهشـت ، تــاج بـه سـر ، بلبــل از کــلاه سمـن

شکفـت تــازه گـلی رَشـک نـرگس و نسـریـن
کـه بـُــرد رونـــق بـــــازار سـوری و سـوسـن

صفـــای گلـــرخ او ، گلشـنی بــه بـــــار آورد
که پیش جـلوه‌ی او گلشن است چون گلخن

بـریـز ساقی مسـتان! به سـاغــرم مِـی نــاب
به عشق شـاهـد این بـــزم و شـادکـامی مـن

صــبا بگـو تو به گــل بعــد ازین مبــاهـی تو
بـُــوَد ز نـــزهــت آن گلـعــــذار سـیمیـن تــن

بگـو بـه بلبـــل شــیدا ، رسـید مـــرغ امیـــد
که مــرغکــان چمــن نــزد وی شـونـد الکــن

بگو به مطــرب، لحــن حجـــاز خوش بنـواز
کـه شد نــوای عِــراق و بیــاتِ تــرک ، کهــن

رســید مــوکــب آن شــاهِ ابطحــی منـصـب
بــه خـاکِ پــاکِ حجــــاز از تفضــل ذوالمــن

بـه روز نیمـــه‌ی مــاه صــیام شــد مــولــود
سُــرور قـلـب امیـــر عـــرب ، امــــام حسـن

صـیام ، مـــاه خـــدا شـد بـه یُمـن مقــدم او
که کرده چهــرِ خـدامظهــرش جهــان روشن

چهــارم اختـــر عصمـت ، دوم امــام هـــدیٰ
به چرخ دانش و دین شد چو مِهــر نورافکن

ز فـیـض مـــولــد مسعــودِ آن امـــامِ مبــیـن
شده‌ست صحن جهان حسرت بهشت عــدن

جهــان ز مَقـــدم او مُشک بیـز شد کز رشک
میــان نـافـه بخشکیـــد مُشکِ دشـت ختــن

چو ابــر رحمـت حـق از قـدوم وی بگریست
بـه خنــده لب بگشودند ، غنچــه‌هـای چمــن

سحــاب‌وار چو آن شـه گریست وقت ورود
چو دشتِ گل همه خنـدان شدند خلقِ زَمـَـن

صفــای عـــارض او از عطـــای حــق افــزود
بـه رنـگ و بــوی گــل و فــرّ ِ نــزهـت گلشـن

پدید گشت چو آن گــوهــر ثمیــن ز صــدف
فتـــاد دُرّ و گهـــر ، از رواج و قــــدر و ثمــن

زهی گهر که صدف ، فاطمــه شفیعه‌ی خلق
ابـوالحسـن، یـم و جدش محیط علم و فنن

بـه حسـن خلــق ، بُـــود ثـــانی پــــدر ، امــا
به حلم و جود چو جدّش رسولِ نیک سخن

هــزار شکــر کـه آن نخــل بـوســتان شــرف
به مُلک دیـن خــدا شـد ز مِهــر سـایـه فکــن

سرود (شمس قمی) ایـن چکــامــه‌ی شــیوا
به یمـن مــولــد سلطــان دیــن ، امـام حسن

شادروان سید علیرضا شمس قمی