بر مشام جان رسد از هر طرف بوی بهار

میلاد حضرت ختمی مرتبت (ص) مبارک باد.

(خورشید نبوت)

پرچم «نصر من الله»، باز برپا شد مگر
سرنگون در کعبه‌ی حق، لات و عزا شد مگر

شد عیان از مطلع شمس الضحی نور خدا
یا که خورشید نبوت، باز پیدا شد مگر

روز خاموشی بوَد زرتشت را آتشکده
یا که هنگام شکست طاق کسری شد مگر

پاک شد از قدرت دیوانگی، دشت جنون
موقع پیروزی فرزانگی ها شد مگر

یک جهان از پرتو ماه رخ او روشن است
کودکی نوزاد، مهر عالم آرا شد مگر

می‌شود نازل بر این مولود قرآن کریم
موقع ترویج دین حق تعالی باشد مگر

در شب معراج، با نور خدا شد هم افق
تا فراز عرش سبحانی، به بالا شد مگر

انقلاب و محشری برپاست از این نور پاک
روز هیجا ، یا که رستاخیز کبرا شد مگر

بر مشام جان رسد از هر طرف بوی بهار
یک جهان از چهره‌ی آن گل مصفا شد مگر

از دم جان‌بخش خود بخشد حیات جاودان
زنده در گیتی، ره و رسم مسیحا شد مگر

پُرگل و پُرسبزه و ریحان بوَد دشت و دمن
از بهشت عدن، بر دنیا دری وا شد مگر

دعوی پیغمبری زیبد از این مولود پاک
حکم او با خامه‌ی تقدیر امضا شد مگر

«کلّمینی یا حمیرا» گفت و الفت کرد و مهر
کور باطن خصم را ، حلّ معمّا شد مگر

تا که این مَردم صمد را از صنم داند تمیز
بهر سربازی و جانبازی مهیا شد مگر

حرف حق را هرچه بود از نفی یا اثبات گفت
گوش این کر مردمان پست، شنوا شد مگر

در تشهد : عبدهُ ، پیش از رسوله آمده
کس به غیر از بندگی آقا و مولا شد مگر

ای (حسینی) در مدیح عقل کُل گویی سخن
بلبل دستان زن طبع تو گویا شد مگر...

شادروان سید حسین حسینی قمی

شبی که بی‌تو نشستم انیس دل غم بود

(کنگره‌ی عرش)

شبی که بی‌تو نشستم انیس دل غم بود
با هم از درم آمد، مگر غمت کم بود

به دوری تو ز شور و نشاط شد محروم
همان دلی که به اسرار عشق محرم بود

به راه عشق و وفاد، بیم جان نبود مرا
به جان دوست که پیمان عشق محکم بود

مگر نبود نصیبی مرا ز شادی‌ها
که عمر من همه اندوه و درد و ماتم بود

به شام عشق گهی خون فشاند و گاهی اشک
بساط دیده‌ی عشاق ، نامنظم بود

چه غم ز مردم محروم بی بضاعت داشت
برای آنکه بساط خوشی فراهم بود

از اوج کنگره‌ی عرش و عالم ملکوت
مرا کسی که به پایین کشید آدم بود

"شادروان سید حسین حسینی قمی"

مرا همیشه به درگاه دوست راهی هست

(کعبه‌ی عشاق)

مرا همیشه به درگاه دوست راهی هست
امیدم آنکه ببخشد اگر گناهی هست

رخ نیاز ، به درگاه بی نیاز برم
بدان امید که بر بی‌کسان پناهی هست

مرا ز آتش غم ، آه در بساط نماند
درون سینه شود، دود اگر که آهی هست

بهار غم‌زدگان بی طراوت است و صفا
مرا چه سود بوَد، گر گل و گیاهی هست

مواظبم که نگردد به کام من یک روز
اگر به گردش دوران مرا نگاهی هست

جهان ما، غم و درد است و در بیان خوشی
اگر غلط نکنم سهو و اشتباهی هست

تمیز نیک و بد از هم ، وظيفه‌ی بشریست
که پیش پای همه خلق، راه و چاهی هست

به مِهر و عاطفه ، انسان کند سرافرازی
به دور چرخ فلک تا که مهر و ماهی هست

به کوی دوست (حسینی) نهاد جبهه و گفت :
مرا به کعبه‌ی عشاق ، قبله گاهی هست.

"شادروان سید حسین حسینی قمی"

تا خون دل به ساغر و پیمانه‌ی من است

(شکسته بال)

تا خون دل به ساغر و پیمانه‌ی من است
سوزی به آه و ناله‌ی مستانه‌ی من است

خوش دولتی‌ست درد و غم اشتیاق دوست
گنجی بوَد که در دل ویرانه‌ی من است

در شهر خود غریبم و در کوی خود اسير
تنها انیس من دل دیوانه‌ی من است

مرغ شکسته بال و پری نیست همچو من
آن زلف و خال ، دام من و دانه‌ی من است

سوز درون و زردی رخ ، بال سوخته
شمع من و گل من و پروانه‌ی من است

ایزد ز طوف کعبه مرا کرده بی نیاز
تا این دل شکسته حرم‌خانه‌ی من است

ترسم که دامن تو بگیرد ، مدار گوش
آن آتشی که در دل افسانه‌ی من است

ای بیوفا غم تو که زارم نمی‌کشد
این آشنای دل ز چه بیگانه‌ی من است

شادم که زیر بار فلک هم نمی‌روم
در زیر بار عشق تو تا شانه‌ی من است

جان (حسینی) از غم جانان به لب رسید
شادم از آنکه برخی جانانه‌ی من است

"شادروان سید حسین حسینی قمی"

آنها که روی بستر گرم آرمیده‌اند

(جواب خدا)

آنها که روی بستر گرم آرمیده‌اند
آنها که رنگ رنج و محن را ندیده‌اند

آنها که آب خوردنشان آتشین می است
آنها که بهرشان همه شب، بزم چیده‌اند

آنها که مال و ثروت‌شان را حساب نیست
آنها که خون خلق خدا را مکیده‌اند

آنها که پول شان همه جا کار می‌کند
آنها که بهر خود همه کس را خریده‌اند

آن مردمی که با مدد پول و پارتی
با یک پرش به اوج ترقی رسیده‌اند

آنها که نرخ را به فلک هم کشانده‌اند
آنها که کار را به جنایت کشیده‌اند

آنها که در برابر ناموس اجتماع
خود پرده‌های شرم و حیا را دریده‌اند

آنها که دزد ثروت و اموال مردم‌اند
آنها که روی گنج چو مار آرمیده‌اند

حق ضعیف و بی سر و پا را چه می‌دهند؟
روز جزا ، جواب خدا را چه می دهند؟

شادروان سید حسین حسینی قمی

کسی که شادی دوران ، ندید من بودم

https://uploadkon.ir/uploads/9f2e24_23شادروان-‪سید-حسین-حسینی-قمی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان سید حسین حسینی قمی ـ در سال 1296 شمسی ـ در شهر مقدس قم ـ چشم به جهان هستی گشود. وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در پانزده سالگی پدر خود را از دست داد و تحصیلات متوسطه را ضمن یک شغل آزاد به پایان رسانید و از فرا گرفتن علوم قدیمه نیز غفلت نورزید و در سال 1319 به تهران مهاجرت کرد و در سال 1321 به استخدام بانک ملی درآمد.

هنگام سکونت در تهران با جراید همکاری داشت و اشعاری اجتماعی ـ سیاسی با امضای مستعار (خروس اخته) در روزنامه‌‌‌های "توفیق" ، "نسیم شمال" و "کانون شعرا" ، چاپ می‌کرد.

مرحوم حسینی شاعری خوش‌‌ذوق و شوخ‌‌ طبع بود. وی در جوانی با کمک چند تن از شاعران، به‌‌ تشکیل انجمن ادبی قم به مدیریت استاد محمود تندری (شیوا) اقدام کرد و پس از آنکه شادروان صمصام السلطان تندری از این محنت‌سرا به سرای جاویدان سفر نمود، به اتفاق شاعران هم‌روزگار خویش، به نوعی چراغ انجمن را با عنوان "انجمن ادبی گلشن شیوا" روشن نگاه داشتند و پس از آن مدتی انجمن ادبی مسؤول نداشت، تا این‌که بنا به درخواست شعرای شهر، مرحوم حسینی قبول مسؤولیت نموده و انجمن در "مدرسه‌ی ملی مسعود" واقع در حوالی میدان مطهری و خیابان خاکفرج برگزار می‌شد اما چون معمولاً اشعاری انتقادی ـ سیاسی در انجمن خوانده می‌شد و چون این‌گونه اشعار طبعاً به مذاق حکام وقت ناگوار می‌آمد لذا مأمورین ساواک خود را در لباس دوست و علاقه‌مند به شعر و ادب جلوه داده و در جلسات شرکت می‌جستند، و این مسأله موجب ناراحتی و امکان از هم پاشیدگی انجمن را داشت.

بناچار شعرا در گوشه و کنار، پنهان و آشکار، تشکیل جلسه می‌دادند. به‌طوری که شاعر نقل فرمودند: "هر چراغی روشن شد ما رفتیم در سایه‌ی آن چراغ، ولی بال و پرمان سوخت و افتادیم و پس از آن سال‌های متوالی جلسات انجمن در منزل شخصی ایشان تشکیل می‌شد و الحق که از عهده‌ی این امتحان سرفراز بیرون آمدند مطالب یاد شده قطره‌ای از دریای زحماتی است که این شاعر در دوران حیات ادبی خویش کشیده‌اند.

سرانجام این شاعر توانا و تلاشمند و رنجدیده، در سال 1370 شمسی ـ پس از 75 سال همت و تلاش فرهنگی و ادبی، چشم از جهان فانی فرو بست و به لقای حضرت معبود پیوست و پیکر بی روح و خسته‌اش در قبرستان نو ـ برای همیشه آرام گرفت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

آثار :

"اشک ملت"
"سیاست روز"
"سمبولی از شعر و ادب معاصر"

(من بودم)

کسی که شادی دوران ، ندید من بودم
غم تو را به دل و جان خرید من بودم

لبت ز تنگ دهانی غنچه صحبت داشت
کسی که خوب به مطلب رسید من بودم

به یاد زلف سیاه تو ای رمیده غزال!
کسی که در دل شب ، آرمید من بودم

به روزگار سیه بختی و سیه روزی
کسی که موی سرش شد سفید من بودم

کسی که شد همه درها به روی او مسدود
ز درگه تو نشد ناامید من بودم

ز تیغ ابروی خونریز دوست بسمل وار
همان کسی که به خود می‌تپید من بودم

صدای نیکویی‌ام جز بدی نبود و کسی
که خوب گفته و بد می‌شنید من بودم

(حسینی) آن که به دوران دوستی همه حال
وفا نمود و ستم ها کشید من بودم

"شادروان سید حسین حسینی قمی"

رهروان کعبه ی دل را ، صفایی دیگر است

(کعبه ی دل)

رهروان کعبه ی دل را ، صفایی دیگر است
خانه ی یزدان دل دانا نه جایی دیگر است

سنگ و گل با لولو و مرجان نباشد هم‌تراز
در حقیقت خانه ی دل را بنایی دیگر است

قرب حق دلجویی از افراد محروم است و بس
حق پرستان را در این عالم ولایی دیگر است

روز حق‌خواهی و حق‌جویی و حق‌بینی بود
هر زمان ترویج دین را اقتضایی دیگر است

ناله ‌های جانگداز و ضجه ‌های دلخراش
بهر من هر لحظه این نی را نوایی دیگر است

کعبه ی آمال من ، تسکین آلام شماست
این منم کاندر سرم عشق و هوایی دیگر است

"شادروان سید حسین حسینی قمی"