رمضان آمد و لب بر لبِ جامِ طرب است
"تضمینی بر غزل صبوحی قمی"
(رمضان)
رمضان آمد و لب بر لبِ جامِ طرب است
زآن که بی جامِ طرب، روزهی عاشق، عجب است
دلِ شیدایی ما را رخِ جانان طلب است
"روزه دارم من و افطارم از آن لعلِ لب است
آری افطارِ رُطب، در رمضان، مستحب است"
پیشِ خورشیدِ رخت، ماه کریه است کریه
با تو هر بی سر و پا را نتوان کرد شبیه
منکرِ حُسنِ تو ای یار، سفیه است سفیه
"روزِ ماهِ رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهی خود را، به گمانش که شب است"
این قیامت که کنی ای گل از آن قامت و قد
این عجب نیست اگر سرو برد بر تو حسد
میستانم ز لبت بوسه اگر دست دهد
"زیرِ لب وقتِ نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب نقطهی خالِ تو، به بالای لب است"
ای گل از خالِ سیاهِ تو هزاران فریاد
کی از آن دام شود این دلِ عاشق آزاد
داد آن خالِ سیه هستی دل را بر باد
"یا رب این نقطهی لب را که به بالا بنهاد
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است"
من نه از نازِ تو ای سروِ چمان میترسم
وز عتابِ تو نه ای آفتِ جان میترسم
نه ز بَهمان و نه از حرفِ فلان میترسم
"شحنهام در عقب است و من از آن میترسم
که لبِ لعلِ تو آلوده به ماءُ العنب است"
دل به میخانهی چشمانِ تو از هوش رود
کی مرا بادهی چشمِ تو فراموش شود
دیده ام جز سرِ کوی تو به سویی ندود
"منعم از عشق کند ناصح و آگه نبود
شهرت عشقِ من از مُلکِ عجم تا عرب است"
عاشق آن بود که جان در طلبِ جانان داد
تا به جانان برسد هستی خود آسان داد
(صائم) آسا به رهش، هم سر و هم سامان داد
"گر «صبوحی» به وصالِ رُخِ جانان، جان داد
سودنِ چهره به خاکِ سرِ کویش سبب است"
"صائم کاشانی"