ای برده از تمام زنان، گوی سروری

(اسوه‌ی صبر)

ای بُرده از تمام زنان، گوی سَروری
آری سزاست فاطمه را چون تو دختری

از عصمت تو هرچه بگويم نگفته‌ام
جز شمّه‌ای ز وصف تو كه پاک گوهری

زينب چقدر لايق و شايسته نام توست
الحق كه زينت پدر و فخر مادری

ای اسوه‌ی صبوری و ای آيت عفاف
در آسمان عشق، درخشنده اختری

زهرا نگين خاتم سرخيل انبياست
تو نيز نقش خاتم زهرای اطهری

بين تو و حسين، جدايی بوَد مُحال
آری! تو نيمه‌ی دگری از برادری

ای چشم خلق، محو وقار و شهامتت
با فاطمه ز عصمت و تقوا برابری

در راه شام نافله‌ی تو قضا نشد
يعنى نماز نافله هم نيست سرسری

ای وارث قيام شهيدان كربلا
بر نهضت عظيم حسینی پیمبری

از خطبه‌ی تو كاخ ستم گشت واژگون
آری تو قهرمان بلاغت چو حیدری

(سالک) يقين تو را صله شاهانه می‌دهند
باشد مرام آل علی، ذرّه پروری .

محمدحسین نجاریان (سالک)

به راه عشق، هرکس پا نهد رسوا شود آخر

(راه عشق)

به راه عشق، هرکس پا نهد رسوا شود آخر
چو مجنون روز و شب سرگشته‌ی صحرا شود آخر

شنیدی عشق‌بازی، لیک ای دل! عشق، بازی نیست
قیامت‌ها از این سودا به دل برپا شود آخر

نگارین طلعتی دارد نگارِ ماه‌روی ما
ولی با دیدنش هر دیده‌ای دریا شود آخر

چه اِصراری‌است تا اَسرار عشق خود نهان داری
که هر راز نهان، با اشک غم، افشا شود آخر

اگرچه با صبوری می‌شود شکّرشکن طوطی
نه هر مرغی، پسِ آیینه ها گویا شود آخر

ز امواج حوادث هیچ بیمی در دل من نیست
که آرامش، حریف موج طوفان‌زا شود آخر

مشو نومید (سالک) از پس ابر سیه، خورشید
اگرچه چند روزی شد نهان، پیدا شود آخر .

محمدحسین نجاریان (سالک)
۱۴۰۴/۷/۲۶

روستای فیلبند/بابل/مازندزان

از باغ ارغوان، رخ زيبات خوشتر است

(روی دل‌آرات)

از باغ ارغوان، رخ زيبات خوشتر است
از سروناز، قامت رعنات خوشتر است

روى تو را مقايسه کردم به ماه و باز
دیدم ز ماه، روى دل‌آرات خوشتر است

سنبل كجا و زلف شكن در شكن كجا
با صد دلیل، زلف چليپات خوشتر است

گرچه دلم ز داغ فراقت فسرده بود
شكر خدا به‌شوق مداوات خوشتر است

در زير ابر زلف، مكن روى خود نهان
ای ماه چارده‌شبه پيدات خوشتر است

ای گل! اگرچه خار رهم، عاشق توام
با دیگران مباش، که با مات خوشتر است

دارد هزار قول و غزل، نغمه‌ی هَزار
از نغمه‌ی هَزار، سخن‌هات خوشتر است

(سالک) عتاب دوست به از لطف مدّعى است
بر درگه حبيب، تمنات خوشتر است .

محمدحسین نجاریان (سالک)
1386/9/16

آتشِ خشم و حسادت در نهاد پاک نیست

(نهاد پاک)

آتشِ خشم و حسادت، در نهاد پاک نیست
عرصه‌ی دريایی دل، بستر خاشاک نيست

سير آفاق از سرِ افتادگی آيد به دست
هيچ پروازی به اوج سجده روی خاک نيست

در دل افسرده حالان کن خدا را جستجو
جای حیّ لامكان در انجم و افلاک نيست

لطف گل، پروانه را سوی گلستان می‌کشد
عشق چون در کار باشد حاجت َفتراک نيست

علم توام با عمل چون گشت می‌بخشد ثمر
ورنه فرقی بين با ادراک و لا ادراک نيست

می‌کند ذکر خدا بر قلب، آرامش عطا
غير ياد حق، مداوای دل غمناک نیست

روزه را با نيت قرب خدا بايد گرفت
طاعت مقبوله ای صائم به هر امساک نیست

زهر را با زهر، گاهی می‌کند درمان طبيب
نيش كژدم را دوایی بهتر از تریاک نیست

مصحف قرآن گشا و آيت الکرسی بخوان
هيچ اکراهی به دين خواجه‌ی لولاک نیست

تا كه دارم در دلم نقش ولای مرتضی
زآتش دوزخ مرا (سالک) هراس و باک نیست.

محمدحسین نجاریان (سالک)
1392/3/29

به کارزار جهان، تا سخن ز ما و من است

(نقش حسرت)

به کارزار جهان، تا سخن ز ما و من است
به هرکه می‌نگری غرق کار خویشتن است

چو غنچه، تنگدلی پیشه کن که خنده‌ی گل
شروع چاکِ گریبان و، خاک ره شدن است

به لانه، بازِ مهاجم شکار صَعوه نکرد
بلای جان تو ، از آشیانه پَر زدن است

هوای گوشه‌نشینی است خوش‌تر از گلزار
که خار را همه در سایه‌سار گل وطن است

چگونه قصه‌ی آزادگی کنم عنوان
که دل اسیر برآن طره‌ی شکن‌شکن است

بگو نسیم سَحر را که بوی آن سر زلف
هزارمرتبه خوش‌تر ز نافه‌ی ختن است

شکُفت گل به گلِ بلبل از نظاره‌ی گل
ولی چه سود؟ خزان در کمین‌گه چمن است

به بیستون هنری غیر نقش حسرت نیست
هنوز در ره شیرین، نگاه کوهکن است

هزار دست فلاخن‌صفت به هر طرفی
گرفته سنگ، به دنبال آینه زدن است

پی نجات صنوبر، مده به خود تردید
که (سالک) این ره و رسم خدای ذوالمنن است.

محمدحسین نجاریان (سالک)
۱۴۰۴/۷/۸ ـ یزد

می‌زند مرغِ دلم پر، در هوای عسکری

میلاد امام حسن عسکری (ع) مبارک باد.

(سامرای عسکری)

می‌زند مرغِ دلم پر، در هوای عسکری
کاش می‌شد قسمتِ من، سامرای عسکری

بارها رفتم عراق، اما نصیبِ من نشد
تا به‌جان بوسم ضریح باصفای عسکری

ای صبا چون بگذری در سامرایش، جای من
بوسه باران کن همه صحن و سرای عسکری

آن امامی که به شأنش، ابنِ مالک گفته است
کس نداند قدرِ او را، جز خدای عسکری

دوست و دشمن به شأنِ او زبان بگشوده‌اند
نیست مانندش به خلقت جز نیای عسکری

علم و حلم و زهد و تقوای علی را می‌توان
دید در گفتارِ ارزشمند و، رای عسکری

شافی و مرضی و صامت، هادی و ابن الُرضا
هست القابِ شریف و دل‌ربایِ عسکری

بود در سیمای او، نور محمّد (ص) آشکار
حُسنِ یوسف داشت، روی دِلگشای عسکری

او حَسن خُلق و حَسن خوی و حَسن اندیشه بود
این همه حُسن است، گویایِ ولای عسکری

لاجرم عمرش چو عمرگل بسی کوتاه بود
توتیای چشمِ (سالک) خاک پای عسکری...

محمدحسین نجاریان (سالک)
1393/11/4 ـ یزد

چون یوسف از گنه تن خود را نگاهدار

(حرمت‌ شکن مباش)

چون یوسف از گنه تن خود را نگاهدار
از شَرّ نفس، دامن خود را نگاهدار

پروانه! پر مزن به دل شعله‌های شمع
اندازه‌ی پریدن خود را نگاهدار

ای دوست! پای خود ز گلیمت مکن دراز
میزان قد کشیدن خود را نگاهدار

حرمت شکن مباش و مگو ناسزا به کس
حتیٰ حریم دشمن خود را نگاهدار

ابلیس، از منیت و از کبر رانده شد
از نخوت و ریا منِ خود را نگاهدار

ای باغبان! ز گل چه ستانی عزیز تر
از دست غیر، گلشن خود را نگاهدار

گر روزگار، اسب مرادت نمود زین
بر کس متاز و توسن خود را نگاهدار

شب در ره است و حادثه‌ها مانده پیش رو
(سالک)! چراغ روشن خود را نگاهدار .

محمدحسین نجاریان (سالک)
۱۳۹۵/۳/۴ ـ یزذ

ای خوش آن مست که با ساغر می، سر شکند

(آهِ محنت‌زده)

ای خوش آن مست که با ساغر می، سر شکند
بی‌خود از خویش سر اندازد و ساغر شکند

همچو پروانه بسوزد همه بال و پر خویش
هیبت آتش سوزان چو سمندر شکند

خشم سرخورده‌ی دریا ز فراق مَه و مِهر
موج و طوفان شود و، سدّ سکندر شکند

عهد بست آن مَه عیّار مکرّر امّا
همچو رنگ رخ مهتاب مکرّر شکند

باغبان گر شکند شاخه‌ی خشکیده رواست
نیست شایسته اگر شاخ تناور شکند

پای در عرصه‌ی پیری بگذارد عجب است
آن که با بی ادبی، حرمت مادر شکند

پادشاها به فرودَست مکن جور و ستم
آهِ محنت‌زده ارکان ستمگر شکند

ملتی راه به سرمنزلِ مقصود بَرد
که به سرحد، قلمِ دشمنِ کشور شکند

(سالک) آیینه‌ی دل پاک کن از زنگ حسد
که حسد در صدفِ جان، دُر و گوهر شکند.

محمدحسین نجاریان (سالک)
1402/12/19 ـ یزد

نمی آرم دگر در شعر، معشوق خیالی را

(غم بشکسته‌بالی)

نمی آرم دگر در شعر، معشوق خیالی را
به دست باد بسپارم دگر گل‌های قالی را

اگر اصغر کوپک نازد به نقش خود بگو با او
نداند راز چشم سبز رؤیا نونهالی را

قلم در دست اهلش چون بیفتد می‌کند اعجاز
ببین شیخ بهایی زنده می‌سازد خیالی را

خردمند از دلیل محکم و مُتقن شود راضی
نشاید کرد راضی خرده‌گیر لابالی را

گروهی از تمام کائتات ایراد می‌گیرند
که می‌بینند تنها نیمه‌ی لیوان خالی را

تمام عمرشان صرف بطالت می‌شود اما
نمی‌تابند کسری ثانیه سال جلالی را

گروهی دوستدار ماهی‌اند اما سر سفره
نمی‌دانند توفیری جنوبی و شمالی را

قفس بعضی مواقع می‌شود بهتر ز آزادی
اسیرِ آن نمی‌داند غم بشکسته بالی را

گرسنه، فکر نان باشد که جان در بند آن دارد
چه می‌پرسی تفاوت‌های چینی و سفالی را

به لطف کدخدا هر دهکده آرامشی دارد
نمی‌دانم مگر طاعون گرفته این حوالی را

ببین موشی به انبار است باید در تلّه افتد
وگرنه می‌کند نابود شالیزار و شالی را

الا ای کودکان پیر ! آیا خیرگی بس نیست؟
که نسلی داده تاوان خلق ما این خردسالی را

خدا سازد قلم پای شما را کز سر نحسی
به همراه خود آوردید فقر و خشکسالی را

به پا خیزید ای آزادگان کشور ایران!
جدا سازید از خود کاهلی و بی‌خیالی را

محمدحسین نجاریان (سالک)
۱۴۰۴/۷/۳ ـ طزرجان

سر زده یک غنچه ز دامان گل

«میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی مبارک باد.»

(حضرت عبدالعظیم)

سر زده یک غنچه ز دامان گل
لاله رخی زینت بستان گل

میوه ی جان حسن مجتبی
کز قدمش گشته جهان با صفا

او مه زیبای بنی هاشمی است
مصطفوی مرتضوی فاطمی است

گوهری از بحر رسول خداست
آینه دار همه آل عباست

نخل حسن داده صنوبر ثمر
وارث حلم حسن است این پسر

هست حریم حرمش چون بهشت
کرده ورا ساکن ری، سرنوشت...

اوست چو اجداد کریمش کریم
شبل علی، حضرت عبدالعظیم

هست روایت ز عزیز خدا
هادی دین زاده‌ی ابن الرضا

هرکه زیارت کند این شاه را
کرده زیارت حرم کربلا....

محمدحسین نجاریان (سالک)
۱۳۹۵/۱۰/۱۴