
(بیوگرافی)
شادروان استاد سید علی مؤید ثابتی ـ متخلص به (مؤید) ـ به سال 1281 خورشیدی ـ در مشهد چشم به جهان گشود؛ پدرش از اعراب طایفهی آلثابت و از بزرگان بینالنهرین بود که به ایران مهاجرت کرد و از طرف ناصرالدین شاه قاجار نایب التولیه آستان قدس رضوی شد.
ثابتی در زادگاهش مشهد تحصیل کرد و از جوانی اشعاری میسرود. بیشتر قصیده و غزل میگفت و در غزل از سبک شعرای عراقی و در قصیده از شیوهی سخنوران ترکستانی پیروی میکرد. اشعارش در اغلب جراید و مجلات به چاپ میرسید. علاوه بر آن نثری شیوا نیز داشت.
مؤید ثابتی در سال 1314 به نمایندگی مشهد در مجلس شورای ملی رسید (دورهی دهم) و پنج دوره بر کرسی نمایندگی نشست. پس از او برادر بزرگترش مسعود نمایندهی مشهد شد. خودش نیز با گشایش مجلس سنا در سال 1328 نیز به سناتوری برگزیده شد و سه دوره نیز نماینده خراسان در این مجلس بود.
مؤید ثابتی مالک چندین پارچه آبادی در استان خراسان بود. در مشهد دست به کارهای تولیدی هم زد و چند کارخانه قند دائر کرد که سهام عمده آنها به او تعلق داشت.
سرانجام در سال 1378 خورشیدی ـ در خارج از کشور، چشم از جهان فرو بست و به ابدیت پیوست.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
آثار :
 
- تاریخ نیشابوری
- دیوان اشعار
- تصحیح و نشر فضائل الانام من رسائل حجتالاسلام امام محمد غزالی
تصحیح دیوان همام تبریزی
- اسناد و نامههای تاریخی: از اوائل دورههای اسلامی تا اواخر عهد شاه اسمعیل صفوی
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 
(بساط عیش)
یاد آن عهدی که شور عشق در سر داشتیم
الفتی با شاهد و مینا و ساغر داشتیم
خلوت ما بود هر شب روشن از روی مهی
در دل تاریک شب، خورشید انور داشتیم
هر کجا بزمی به پا میگشت از خوبان شهر
ما در آن بزم از حریفان جای برتر داشتیم
بر بساط عیش کوس پادشاهی میزدیم
چونکه ملک شادکامی را مسخر داشتیم
در شبستان ، راز با زیبا رخان سرو قد
در گلستان ، ناز بر سرو و صنوبر داشتیم
گاه با شعر و سرود و گاه با معشوق و می
تا نپنداری که جز این کار دیگر داشتیم
هرچه شعر و نکته و قول و غزل بد در کتاب
جمله را بهر نشاط بزم از بر داشتیم
جام بر کف، یار در بر، گوش بر قول و غزل
شوق در تن، ذوق در دل، شور در سر داشتیم
با چنین عشق و جوانی با چنین عیش و خوشی
کی خبر از کینه ی چرخ فسونگر داشتیم؟
او فسونهایی عجب میساخت وز ساده دلی
آن فسونهای عجب را جمله باور داشتیم
ما به خواب غفلت و بیدار چشم آسمان
در کمین خویش خصمی سخت منکر داشتیم
رفت بر باد آن بساط و شد پریشان جمع ما
تلخ شد عیشی که همچون شهد و شکر داشتیم
دل به طوفان بلا دادیم چون در زیر پای
ما شکسته کشتی بگسسته لنگر داشتیم
این جهان در چشم ما تاریک و وحشتناک شد
این همه، از بخت بد وز شوم اختر داشتیم
چون (موید) در فراق رویت ای جان جهان
چشم امید از جهان و دل ز جان برداشتیم
"علی مؤید ثابتی"