افروخت از تبسم مینا ایاغ ما
(ایاغ ما)
افروخت از تبسمِ مینا ایاغ ما
تر شد ز خنده های صراحی دماغ ما
تا جام می به دست رسیده ست سرخوشیم
از آستین رهی ست به سوی دماغ ما
ما را به برگ لاله چه نسبت، که روزگار
هرگز نسوخته ست کسی را به داغ ما
از پای تا به سر چو شفق شعله درگرفت
آن ابرِ خونگرفته که آمد به باغ ما
داریم شعلهای که ملایمتر از گل است
پروانهای نسوخته است از چراغ ما
هرگز تهی نگشت ز خون جگر (سلیم)
هرچند همچو لاله شکسته ست ایاغ ما
"سلیم تهرانی"