مفکن گره به زلفت، بهلش که باز باشد

(نفَس مَجاز)

مَفِكَن گره به زلفت، بِهِلَش كه باز باشد
سر زلف عنبرين به، كه چنين دراز باشد

رخ نازنين مپوشان، همه زير زلف مشكين
بگذار روز و شب را ، ز هم امتياز باشد

به ره صبا ستادى، سر زلف برگشادى
ز تو نافه شرم بادش، پس ازين‌ كه باز باشد

نه همين صبا كند خم، قد سرو بوستان را
كه به پيش قامت تو ، همه در نماز باشد

شده معترف صنوبر ، به غلامى قد تو
كه ميان باغ و بستان، به تو سرفراز باشد

من و احتمال دورى، ز رخ تو حاش للّه
نفَسى كه بى تو آيد ، نفَس مَجاز باشد

تو به حسن بی‌‏نيازى كه (سروش) بی‌‏نوا را
شب و روز، از نكويان، به تواش نياز باشد .

"سروش اصفهانی"

چهره‌ خوی چکدش چون بر او نگاه کنی

(بوسه)

ز چهره خوی چكدش چون بر او نگاه كنى
دگر از او طمع بوسه از چه راه كنى ؟!

اگر بر آتش سوزان نشانَدت منظور
خلاف شرعِ محبت بوَد كه آه كنى

ايا بتى كه ز سرو و ز ماه خوب‏ترى
تو را سزد كه تكبر به سرو و ماه كنى

دهى در آينه ترتيب زلف سركش را
پىِ ِ نبردِ ، كه آرايش سپاه كنى

مژه سياه و خط و خال و زلف و چشم سياه
مسلّم است كه روز مرا سياه كنى

تو را كه نوبت شاهى‏‌است در ولايت حُسن
چرا نه گوش به فرياد دادخواه كنى ؟

هواى صحبت خوبان دگر مكن اى دل!
كه عيش، بر من و بر خويشتن تباه كنى

ز كارهاى جهان بهتر اين بوَد كه (سروش)
دعاى خسرو جمشيد بارگاه كنى .

"سروش اصفهانی"

بر کشتگان ز غرفه‌ی جنت، نظاره کن

(گهواره‌ی خاک)

بر کشتگان ز غرفه‌ی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پاره‌پاره کن

با این‌که زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن

بر سنگ خاره بین، بدن ناز‌پرورَش
سر کن خروش و خون به دل سنگ خاره کن

بیرون ز گوش فاطمه کردند گوشوار
لرزان تنش، مشاهده چون گوشواره کن

سرهای چون ستاره نگر بر سر سنان
وز چشم اشک‌بار، دو رخ پُر ستاره کن

بنْگر نهال قامت عبّاس را نگون
وز نو، قیامتی به جهان، آشکاره کن

اصغر که بود دوش پدر، گاهواره‌اش
او را ز خاک تیره نظر، گاهواره کن

تا بنْگری به کوفه چه بر ما همی رود
با ما یکی سفر، سوی «دار الاماره» کن

"سروش اصفهانی"

بیرون شهر، بار گشودند قافله

(توشه‌ی اشک)

بیرون شهر، بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله

افراشتند خیمه‌ی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پرده‌ی سالار قافله

آمد نشست، سیّد سجّاد بر سریر
با آفتاب، نور رُخش در مجادله

فرمود با بشیر که در شاعری تو را
گر زآن که هست با پدر خود مُماثله

بیتی دو در مصیبت سلطان دین بگو
کز خواندنش فتد به در و بام، و‌لوله

رو در مدینه، کوی‌به‌کو، شعر‌ها بخوان
با ما بگو چه کرد ستم‌گر، معامله

بر‌گو که می‌رسند سفر‌کرد‌گان ز راه
از اشک کرده توشه و از آه راحله

شد ماهپاره‌ای تنش از تیغ، چاک‌چاک
شد شیر‌‌خواره‌ای، هدف تیر حرمله

بیرون ز گوش فاطمه کردند گوشوار
بر گردن سکینه نهادند سلسله

آمد بشیر تا به دم مسجد رسول (ص)
گفت این‌چنین و گشت دل مصطفی، ملول

"سروش اصفهانی"

چون پیش چشم‌شان، سر شه ‌بر سنان گذشت

(کهکشان نظاره‌گر)

چون پیش چشم‌شان، سر شه ‌بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چه‌سان گذشت

تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!

بر ناقه‌ی برهنه نشاندنْد عترتش
شاهی که یک‌سواره ز نُه آسمان گذشت

چون دید بانوی اُسرا کز برابرش
سرهای سرورانِ زمین و زمان گذشت،

زد فرق خود به چوبه‌ی محمل چنان کز او
خون شد روان و ناله‌اش از فرقَدان گذشت

چون راه کهکشان شده راه از نظاره‌گر
فریاد بانوان شه از کهکشان گذشت

بردندشان به بارگه زاده‌ی زیاد
گفتن نیاورم که چنین و چنان گذشت

بر زانوی پلید، سر شه نهاد و گفت:
سبط رسول بهر خلافت ز جان گذشت

یک قطره خون به زانویش از حلق شه چکید
سوراخ کرد جامه و از استخوان گذشت

ناسور شد جراحت و از بوی ناخوشش
خلقی نفور؛ تا به عذاب از جهان گذشت

القصّه؛ خواب و خور به اسیران، حرام کرد
با قیدشان، روانه سوی شهر شام کرد.

"سروش اصفهانی"

گِرد حرم، طواف همی کرد چون خلیل

(آخرین وداع)

گِرد حرم، طواف همی کرد چون خلیل
گسترده پر به زیر، پی شاه، جبرئیل

فارغ شد از طواف و چنین گفت با حرم
کای کعبه‌ی معظّم و ای خانه‌ی جلیل!

باشد کنون به گِرد توام، آخرین طواف
کز عمر من به‌جای نمانده‌است، جز قلیل

بار امانت است، سر من، به دوش من
بر دوش مَرد، بار امانت بُوَد ثقیل

سوی من از عراق رسیده است، نامه‌ها
کاین سو بیا که گم‌شد‌گانیم، بی‌دلیل

خوانده مرا به نامه‌، سبیلِ نجات، نام
لیکن بُوَد به مذهبشان، خون من، سبیل

باز آمدم که با تو کنم، آخرین وداع
زآن پس رَوم به کوفه و آن ‌جا شوم قتیل

واحسرتا چگونه به ویران‌سرای شام
بر اهل‌بیت من به سر آید، شب طویل؟

از ندبه‌ی امام مبین، کوه در گریست
لرزید رکن و با همه سختی، حَجَر گریست

"سروش اصفهانی"

مرکب، خدای را به‌سوی کوفه، زین مکن

«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا ثاراللهِ وَ ابنَ ثارِهِ»

(مرکب زین مکن)

مرکب، خدای را به‌سوی کوفه، زین مکن
خلق مدینه را ز فراقت، حزین مکن

بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد
دوری ز بارگاه رسول امین مکن

در شهر دین به‌جز تو، کنون شهریار نیست
بی‌شهریار، بهر خدا شهر دین مکن

بالله! که اهل کوفه به خون تو تشنه‌اند
آهنگ، زینهار! بدان سرزمین مکن

در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا
ماتم‌سرای خویش، بهشت برین مکن

ناچار اگر روی به سوی اهل کین، سفر
با زینب و سکینه سوی اهل کین مکن

فرمود سوی مرگ همی خوانَدم قضا
رو، پنجه با قضای جهان‌آفرین مکن

اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته‌است
ما را به ما گذار و جزع، بیش ازین مکن

رفت از پی وداع، سوی خانه‌ی خدای
برخاست از مدینه خروشی ز هر سرای

"سروش اصفهانی"

بیوگرافی و اشعار سروش اصفهانی

https://uploadkon.ir/uploads/aca420_23سروش-اصفهانی.png

(بیوگرافی)

شادروان میرزا محمدعلی سروش اصفهانی ـ متخلص به (سروش) و ملقب به "شمس الشعرا" در حدود سال 1191 خورشیدی در قریه‌ی سِده یا همان خمینی شهر کنونی دیده به جهان گشود. پدرش قنبر علی از دهقانان اصفهان بود. میرزا محمدعلی سروش سده‌ای اصفهانی در آغاز جوانی شغل پدر را دنبال می‌کرد ولی بعد از فوت پدر ، برادرانش با وی بنای ناسازگاری گذاشته او را به قهر از خانه پدری بیرون کردند.

وی ناگزیر از زادگاه خویش یعنی خمینی شهر به اصفهان آمد و به راهنمایی ارباب ذوق، به خدمت علامه بزرگ حاج سید محمدباقر بیدآبادی که از اجله‌ی علمای اصفهان بود رسید و در سایه‌ی حمایت و تشویق آن استاد سخن‌شناس شعر دوست، شهرت پیدا کرده و در میان شعرا و فضلای اصفهان معروف گردید.

در آن زمان آوازه‌ی شهرتش از اصفهان به دیگر شهرهای ایران رفت تا به دربار پادشاهان قاجاریه راه یافت.

میرزا محمدعلی سروش اصفهانی بعد از حکیم قاآنی شیرازی ، بزرگترین قصیده سرای دوره‌ی قاجاریه است که گوی سبقت را از دیگران ربود. وی در سرودن قصیده، بیشتر شیوه‌ی فرخی و امیر معزی را دنبال می‌کرد. از سروده‌هایش چنین بر می‌آید که وی مردی بسیار پاک اعتقاد و پرهیزگار بوده‌است.

میرزا محمدعلی سروش سده‌ای اصفهانی نزدیک به 15 سال در تبریز به سر برد و در تمام دوره‌ی ولیعهدی ناصرالدین شاه در دستگاه وی عزت و احترامی بسزا داشت. در سال 1264 هجری که ناصرالدین شاه از تبریز به تهران عزیمت و بر تخت سلطنت جلوس کرد؛ وی نیز به دربار رفته و تا پایان عمر از محرمان و ملازمان شاه بوده‌است.

مقام و جایگاهش نزد ناصرالدین شاه به جایی رسید که به سال 1271 هجری در مقابل یک قصیده، بیست هزار اشرفی طلا از شاه گرفت و به لقب شمس الشعرایی ملقب گردید. مطلع قصیده‌ای که ناصرالدین شاه او را لقب شمس الشعرا داد:

افسر خوارزمشه که سود به کیوان
با سرش آمد در این مبارک ایوان

یک سرِ خس در همه سرخس نیابی
تا شده از خون برنگ لالهء نعمان...

سروش اصفهانی یک شاعر كاملاً درباری است، با همه‌ی ويژگی هايش كه آزْوَزری و تنگ چشمی و … از ويژگی های آن است و در یکی از سفرهایی كه با ناصرالدين شاه، به یکی از ايالت‌های ايران رفته است، شعرهایی آنچنانی سروده و زنده‌یاد مهدی اخوان ثالث نيز نقد منظومی درباره‌ی آثار او دارد كه خواندنی است.

سروش اصفهانی در مرثيه‌سرایی قدرت بسيار داشته و مرثيه‌های خود را درباره‌ی رويدادهای عاشورا سروده است، گويا به اشاره‌ی ميرزا تقی خان امير كبير بوده است چون امير می‌خواسته است، مراث‌ سخته و سنجيده ای را جانشين مضمون‌های سخفيف و عاميانه‌ی آن روزگار كند.

سروش اصفهانی به پیروی ترکیب‌بند عاشورایی محتشم کاشانی، ترکیب‌بندی طولانی با عنوان «سرشک غم» را در 60 بند در رثای امام حسین(ع)، یاران باوفای او، و شرح واقعه‌ی عاشورا سروده است. او در این ترکیب‌بند یکایک جزئیات واقعه‌ی کربلا را بدون فروگذاشتن مطلبی شرح داده و با تصاویری بسیار زیبا از این حادثه‌ی بی‌نظیر منظومه‌ی خود را از دیگران ممتاز کرده است. سروش قصيده را به شيوه‌ی قدما سروده است. در اين قصايد بويژه از پی معزی و فرخی رفته و به گونه‌ای از «سهل ممتنع» دست يافته است.

آثار :

ديوان سروش‌ دیوان قصاید و غزلیات و قطعات و مسمطات سروش در حدود 13 هزار بیت، مثنوی اردیبهشت‎نامه (حدود 9200 بیت) در احوال حضرت رسول و شرح غزوه‌‎های امیرالمؤمنین(ع) و اهل‌بیت (ع)، مثنوی روضةالأسرار (دارای 8811 بیت) در مقتل و مراثی حضرت سیدالشهدا، شمس‌المناقب (حدود 2000 بیت) شامل قصاید سروش در مدایح و مناقب پیغمبر اکرم(ص) و ائمه(ع)،- 60 بند در مرثیه‌ی عاشورا و- قسمتی از اشعار فارسی کتاب الف ‌لیله است. سروش حدود 57 سال عمر کرد و قسمتی از دوره فتحعلی شاه (۱۲۱۲ ۱۲۵۰) و تمام دوره‌ی محمدشاه (۱۲۵۰ ۱۲۶۴) و 21 سال از دوره‌ی ناصرالدین‌شاه را درک کرد. حضور در محضر عالم بزرگ شیعه آن زمان، سید محمدباقر شفتی بیدآبادی، در دوره‌ی جوانی ظاهرا بیشترین تأثیر اعتقادی را بر سروش داشته و در کنار آن، تشویق و حمایت دربار قاجار از مدح و منقبت اهل‌بیت (ع) مجال بروز و رشد مناقب را در این دوره افزایش داده است.

وفات :

میرزا محمدعلی سروش اصفهانی، سرانجام در سال 1285 هجری در تهران دار فانی را وداع گفت و پیکرش را در قم به خاک سپردند.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(نفَس مَجاز)

مَفِكَن گره به زلفت، بِهِلَش كه باز باشد
سر زلف عنبرين به، كه چنين دراز باشد

رخ نازنين مپوشان، همه زير زلف مشكين
بگذار روز و شب را ، ز هم امتياز باشد

به ره صبا ستادى، سر زلف برگشادى
ز تو نافه شرم بادش، پس ازين‌ كه باز باشد

نه همين صبا كند خم، قد سرو بوستان را
كه به پيش قامت تو ، همه در نماز باشد

شده معترف صنوبر ، به غلامى قد تو
كه ميان باغ و بستان، به تو سرفراز باشد

من و احتمال دورى، ز رخ تو حاش للّه
نفَسى كه بى تو آيد ، نفَس مَجاز باشد

تو به حسن بی‌‏نيازى كه (سروش) بی‌‏نوا را
شب و روز، از نكويان، به تواش نياز باشد .

"سروش اصفهانی"