(بوسه)

ز چهره خوی چكدش چون بر او نگاه كنى
دگر از او طمع بوسه از چه راه كنى ؟!

اگر بر آتش سوزان نشانَدت منظور
خلاف شرعِ محبت بوَد كه آه كنى

ايا بتى كه ز سرو و ز ماه خوب‏ترى
تو را سزد كه تكبر به سرو و ماه كنى

دهى در آينه ترتيب زلف سركش را
پىِ ِ نبردِ ، كه آرايش سپاه كنى

مژه سياه و خط و خال و زلف و چشم سياه
مسلّم است كه روز مرا سياه كنى

تو را كه نوبت شاهى‏‌است در ولايت حُسن
چرا نه گوش به فرياد دادخواه كنى ؟

هواى صحبت خوبان دگر مكن اى دل!
كه عيش، بر من و بر خويشتن تباه كنى

ز كارهاى جهان بهتر اين بوَد كه (سروش)
دعاى خسرو جمشيد بارگاه كنى .

"سروش اصفهانی"