ای كوی تو، كعبه‌ی خلايق‏

«حضرت امام جعفرصادق علیه‌السلام»

(صبح صادق)

ای كوی تو، كعبه‌ی خلايق‏
طالع ز رخ تو، صبح صادق

ای پایه‌ی منبرت فراتر
از کرسی هفت چرخ اخضر

تا نام ز ماه و مهر بوده‌ست
خاک در تو، سپهر بوده‌‌‌ست

گفته‏‌ست خرد، بس آفرينت
صد‌ها چو «هشام»، خوشه‌چينت

گردش، ز فلک، اشاره از تو
استاد خرد، «زراره» از تو

چون «مؤمن طاق» از تو آموخت‏
لب بر لب هر چه مدعی دوخت

انديشه هر آنچه بود مُجمَل‏
بشنيد مفصل از «مُفَضّل»...

كی مكتب تو، نظير دارد؟
صدها چو «ابوبصير» دارد

تا مشعل علم، «جابر» افروخت‏
بس نكته، خِرد كه از وی آموخت‏

شد شهره به دهر، مذهب تو
«حمران» و «ابان» و مكتب تو

فانی نه، كه جاودانه‌‏ای تو
دريايی و بی‌كرانه‌‏ای تو...

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

هفتمین خورشید آفاق هدایت کاظم است

(در منقبت امام موسی کاظم)

هفتمین خورشید آفاق هدایت کاظم است
چشمه‌ی سیّال فیض بی نهایت کاظم است

معنی روشن‌تر از خورشید قاموس جهاد
زندگی را تا نهایت از بدایت کاظم است

سالکان پایمرد وادی اخلاص را
با زلال کوثر حق در سقایت کاظم است

پیشوایی کز نفوذ حکمت و تدبیر او
منسجم گردیده ارکان هدایت کاظم است

«کاظمین الغیظ و عافین عن النّاس» از کتاب
گفت پیر معرفت مصداق آیت کاظم است

بر فراز منبر دین محمّد (ص) چون علی
استقامت را به تفسیر و روایت کاظم است

کاروان مانده در ظلمات را تا ملک نور
معنی ارشاد و مفهوم هدایت کاظم است

غیرت آموزی که از ناموس قرآن کریم
کرده با ایثار جان خود حمایت کاظم است

روز و شب در پهنه‌ی هستی چراغ افروز راه
تا به اقلیم سعادت با درایت کاظم است.

"عباس خوش‌عمل کاشانی"

خلیل قادر سبحان، سلیل سید عالم

امام موسی‌ بن‌ جعفر علیه‌السلام

خلیل قادر سبحان، سلیل سیّد عالم
دلیل موسی عمران، نصیر عیسی مریم

کلیم طور ربّانی،‌ مسیحِ دار سبحانی
پناه عالی و دانی، ملاذ عالم و آدم

به کنز علَّم‌الاسماء،‌ به رمز سرِّ ما اَوحی
چه درصورت چه در معنی، علیم و عالم و اعلم

سرور سینه‌‌ی حیدر، فروغ چشم پیغمبر
فلک‌فر موسی جعفر، سلیمان مسیحا دم

حرم از کوی او طُرفی، صفا از روی او حرفی
محیط از جوی او ظرفی،‌ ز جامش جرعه‌‌ی زمزم

خدیو خطّه‌ی ایمان،‌ خدا را حجت و برهان
بنای کفر از او ویران،‌ حصار دین از او محکم

به ذکر او بوَد گویا،‌ به سوی او بوَد پویا
به هر شیئی که از اشیا،‌ بتابد نیّر اعظم

به مُلک لا شریک له،‌ ز سرِّ کاف و نون آگه
قضا با حکم او همره،‌ قدَر با امر او توأم

یم جودش که از احسان، بوَد دریای بی‌پایان
سراسر قلزم امکان بوَد یک قطره از آن یم

به دفع و رفع مطلب‌ها، به خلوت‌گاه دل شب‌ها
به اهل ذکر یارب‌ها، انیس و مونس و همدم

فلک درگه، ملک لشکر، شهی کز عزِّ و جاه و فر
ندارد خادمش در سر هوای تخت و تاج جم

به شرع مصطفی رهبر، به فرِّ مرتضی مظهر
به کلّ ماسَوا یاور، به راز کبریا مَحرم

چه در عزّت چه در خُذلان،‌ چه بر دانا چه بر نادان
به هر دردی بوَد درمان،‌ به هر زخمی بوَد مرهم

به امر او درین صحرا،‌ به حکم او درین بَیدا
پَرد عصفور با عنقا، چَرد روباه با ضیغم

بنای دین پیغمبر، حصار مذهب جعفر
به دست سعی آن سرور، نماید این‌چنین معظم

ز هر کامل بوَد اکمل، ز هر فاضل بوَد افضل
هم او آخر، هم او اول، هم او آدم، هم او خاتم

جمال مصطفی از او، جلال مرتضی از او
کمال کبریا از او، هویدا گشته تام و تم

چه گویم از کمال او که با جاه و جلال او
به توصیف جمال او زبان خامه شد ابکم

ایا ای شاه دریا دل! که احسانت بوَد شامل
به هر ناقص، به هر کامل،‌ به هر پژمان به هر خرّم

به لطف خالق داور، تویی مُظِهر تویی مَظهَر
ز ارباب کرم یکسر، تویی اقدم تویی اکرم

(شکیب) خسته را برهان ز قید و بند جسم و جان
ز تاب طعنه‌‌ی دونان دلش تا کی به غم مُدغم.

"شکیب اصفهانی"

امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است

(خورشید هفتم)

امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است

آن فیض لایزال که مشتق ز نور او
خورشید آسمان رضا، نور هشتم است

آن پرتو جمال خدایی که طور او
آیینه‌زار حضرت معصومه در قم است

موسای طور قرب که در پیشگاه او
صدها کلیم بی «اَرِنی» در تکلم است

بگرفت دست عیسیِ مریم ولای او
کز پای دارِ فتنه، به چرخ چهارم است

هر صبحدم فریضه‌ی حق بر امین وحی
بر حضرتش ادای سلامٌ علیکم است

دلتنگی‌اش مباد که در غنچه‌ی لبش
لطف شکوفه‌باری باغ تبسم است...

نور خدا در آینه‌ی آفتاب تو
حیرت‌فزای دیده‌ی افلاک و انجم است

عدل مجسّمی تو و هر دادخواه را
در بارگاه لطف تو شوق تَظَلُّم است

یزدان نخواست تا غم روزی خورَد کسی
با لطف تو که قاسم الارزاق مَردم است

آن سر که نیست خاک درت در تنزّل است
وآن دل که نیست جای تو، جای تألُّم است

طاعات منکران تو در روز رستخیز
آتش‌بیار معرکه مانند هیزم است

در روز حشر، جز تو شفیعی مبادمان
جایی که آب هست چه جای تیمم است؟

با نعمت ولای تو (پروانه) را چه غم
عمری‌ست در بهشت که غرق تنعم است.

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

این بوی گل بوَد که مشامم معطّر است؟

(میلاد امام موسی بن جعفر مبارک باد)

(ماه هفتمین)

این بوی گل بوَد که مشامم معطّر است؟
يا بوی مُشک و عِطرِ دل انگیز عنبر است

این نفحه‌ای که در همه عالم وزیدنی‌ست
آیا ز بوی کیست که عالم معطر است؟

آمد ندا ز هاتف غیبم ، به گوش جان :
کامشب شب ولادت موسَی بن جعفر است

این عِطر جان‌فزا، ز شمیم حضور اوست
که از شمیم مشک ختن نیز برتر است

حور و مَلک به آدمیان غبطه می‌خورند
چون بر زمین حلول خداوند داور است

بلبل به شاخسار، زند چهچه نشاط
تا وارهد ز غصه دلی که مکدّر است

ظلمت_سرای عالم هستی، در امشبی
از ماهِ روی حضرت کاظم، منوّر است

دردانه‌ی امام ششم ، گوهر کرم
گنجینه‌ی خصایل ناب پیمبر است

از رویش گلی ز گلستان احمدی (ص)
خشنود قلب حضرت زهرای اطهر است

آن کوثری که داده خدا وعده بر نبی (ص)
امشب بوَد به رغم عدویی که ابتر است

هر میوه‌ای به باغ ولا بعد از او که هست
از شاخ این درخت عظیم و تناور است

سرسبزی بهار و گلستان، همیشه نیست
اما همیشه سبز، جهان زین صنوبر است

این سرو سرفراز، ز بستان معرفت
رشک مدام سروِ سهی است و سرور است

مرآت ایزدی بُوَد و ماه هفتمین
کآیینه ‌دار طلعتِ او مِهر خاور است

در حیرت از جمال منیرش، در آسمان
یک کهکشان نگاه زِ هر ماه و اختر است

با یوسفش، اگر که برابر نموده خلق
حسن و مَرام او به جهانی برابر است

ذی الحجه، ماه منزلت شیعیان بوَد
بعد از غدیر، منزلت از نوع دیگر است

شیرازه_بند دفتر ترجیع چون علی‌ست
الحق که بند هفتم آن، زیبِ دفتر است

هشتم امام و قبله‌ی حاجات، شاه توس
فرزند این امامِ همام و دلاور است

این بارگاه ‌ها که به هر جا بوَد عیان
هر یک ز نسل این گل شمشاد منظر است

شد در مدینه، يار و مددکار بی کسان
آری چنین عمل فقط از آلِ حیدر است

باب الحوائج است و بوَد ملجأ امید
در دست اوست آنچه که از حق، مقدر است

(ساقی)! به بزم امشب ما کن عنایتی
زآن ساغری که از میِ جانبخش کوثر است.

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1390

ای جلوه‌ی جلال مبین در جبینِ تو

(امام موسی‌ بن‌ جعفر علیه‌السلام)

ای جلوه‌ی جلال مبین در جبینِ تو
دست خدا برون زده از آستینِ تو

ای هفتمین امام که هفت آسمان حق
هفتاد بار گشته به گِرد زمین تو

تو خرمنِ جمال و جلالیّ و آفتاب
با آن سَخاش، خُردترین خوشه‌چین تو

وی شب گرفته آینه‌ها از ستارگان
در پیش روی شعشعه‌ی راستین تو

ای کاظمی که غیظ و غضب هر دری که زد
پیدا نکرد راه به حصنِ حصین تو

نشنیده از زبانِ تو نفرین و ناسزا
هرچند بسته خصم، کمرها به کین تو

ای مژده‌ی بهشت رسانده به شیعیان
حق با حدیثِ «عاقبة المتقین» تو

زندان، نمازگاهِ تو بود و سپرده گوش
افلاکیان به صوتِ دعای حزین تو

دیوارها به ذروه‌ی توحید می‌رسند
از بانگِ نعبدوی تو و نستعینِ تو

لرزاند سنگ سنگ ستون‌های عرش را
ظلمی که بر تو رفت ز خصم لعین تو

ای هفتمین امام همام! ای جهان و جان
جمع آمده تمام به زیر نگین تو

رنگین کمانِ شعرِ من اینک زده است پُل
در پیشگاهِ کوکبه‌ی‎ راستین تو

"حسین منزوی"

دیده را از خونِ دل ، تر می‌کنم

(شوق کاظمین)

دیده را از خونِ دل ، تر می‌کنم
یادی از موسی بن جعفر می‌کنم

یاد کاظم، آن امام و رهبرم
یاد هفتم‌ وارث پیغمبرم

یاد آن مولای عاشق می‌کنم
سینه را مهد حقایق می‌کنم

یاد مولایی که غیر از حق نگفت
غیر درّ مَعرفت هرگز نسفت!

دشمن هر ظلم و هر بیداد بود
رهبر آیین عدل و داد بود

صبر و تسلیم و رضا را پیشه کرد
در دل اهل عبادت، ریشه کرد

منجیِ مظلوم عهد خویش بود
قلب پاکش از ستم‌ها ریش بود!

تا دلم با حضرتش همراه شد
سینه‌ام از عشقِ حق آگاه شد

ای وجودت نورِ خلّاقِ جلی!
پرتو چشمان زهرا و علی

عالِم آیات قرآن خدا
اسوه‌ی تقوا و ایمان و سخا

از همه خوبانِ عالم برتری
پاره‌ی جانِ امام جعفری

ای امام و پیشوای مسلمین
هفتمین­ حجّت خدا را در زمین

از چه شد زندانِ غم مأوای تو؟
کُنده و زنجیرِ کین ، بر پای تو؟

سعی تو ، آیینه‌ی احیای دین
کُنج زندان خفتی ای مولای دین!

ای سپهر معرفت را افتخار
غربت و اندوه و دَردت بی‌شمار

این مصیبت‌ها ز عزمت کم نکرد
قامتت را پیش دشمن خم نکرد

خونِ دل خوردی، صبوری کرده‌ای
از زبان شِکوه ، دوری کرده‌ای

ای شهید مکتب دین خدا
وارث موجِ قیام کربلا

قلب پاکت را ستم صدپاره کرد
گریه بر حال تو سنگِ خاره کرد

دین احمد را تو یاری کرده‌ای
گلشن دین را ، بهاری کرده‌ای

دل هوای کاظمین‌ات کرده است
یاد دیدار حسین‌ات کرده است

روزی‌ام بنما تو از راه وفا
کربلا و کاظمین و سامرا

می‌شود مولا تو را زائر شوم؟
تا به فیض معرفت نائل شوم

آرزوی نوکری دارد «رضا»-
در جوار پاره‌ی جانِ شما!

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

شب صلای غم و درد و ماتم است امشب

(اَلسّلامُ عَلَیكَ یٰا موسَی بْنِ جَعفر)

(محبس هارون)

شب صلای غم و درد و ماتم است امشب
که صحنه‌ای ز صلای مُحرّم است امشب

نوای ضجّه ز سوی عِراق می‌آید
به‌گوش، بانگ غم و افتراق می‌آید

سیاه و سرخ و کبود است آسمان عِراق
ز دودِ آتشِ بیدادِ سینه سوزِ فِراق

شب فِراق، شبِ مویه‌های جانسوزی‌‌است
شبی که عامل آن دشمن سیَه‌روزی‌‌است

شبی که اخترِ برجِ ولایتِ هفتم...
که بود رونقِ هفت آسمان و هَم انجم

افول کرد و جهان گشت ظلمتِ کامل
نشست گَردِ غم و مِحنت و عزا بر دل

شرر ز دیده زبانه کشید بر گردون
که کرده چشم فلک را ز داغ، کاسه‌ی خون

فغان و ناله بلند است تا به عرش خدا
که جنّ و اِنس و مَلَک گشته‌اند نوحه‌سُرا

به هرکجا نگری هست رنگ غصه و غم
به جان شیعه فتاده‌‌است آتش ماتم

نوای «وا اَبتا» در عِراق پیچیده‌‌است
نفَس به سینه بوَد حبس و خون به هر دیده‌‌است

ز مثنوی به غزل می‌کشد مرا این شعر
که عرضه دارم وصف امام با این شعر

«امام موسیِ کاظم» ، امامِ خوبی‌ها
پس از تحمل عمری شکنج‌ِ جان‌فرسا

که خم نکرد قدِ سروِ خویش را هرگز
به نزدِ هارونِ روسیاهِ پست و دغا

گرفت تاب و توان را ازو که از سرِ جهل
شکسته بود ستونِ حکومتش یکجا

به خشم آمد هارونِ عاری از عزت
چو دید افزون گردیده عزت موسا

نداشت تاب تحمل که پیش چشمانش
کنند عزت و تکریم، آن امامی را ـ

که با صلابت و اِستادگی و عزت نفس
گرفته بود به سُخره، حکومت اعدا...

اگرچه کرد به زندان امام را به حِیَل
نشد دمی که به عجز آورد امام، ابدا

که کرد «سندی شاهک» به حبس، مسمومش
پس از شکنجه و آزار سخت و مِحنت‌زا

که آن امامِ صبور ـ آن امامِ در زنجیر
به سربلندی و عزت ز بند جور و جفا

کشید پَر به سوی آسمان و لکّه‌ی ننگ
نشاند بر رخ هارونِ پَست و گشت رها

دوباره پُل بزنم از غزل، به مثنوی‌ام
که کاهم از غمِ و اندوه و دردِ رنج و بلا

اگرچه در همه‌ی عمر اسیر زندان بود
به بندِ مَحبسِ هارونِ نامسلمان بود

شمار نسل شریفش به کوری اعدا
بوَد فزون ز کراماتِ ایزد یکتا

که هست خاکِ عجم، مَضجع عزیزانش
چو شاهِ توس که جان‌ها بوَد به قربانش

چنانکه حج فقیران حریم اقدس اوست
پناه ملّت ایران و شیعه، از هر سوست

به «شهر قم» ، گهری همچو : لؤلؤ لالا
بوَد چو حضرت معصومه بانویی عظما

چو از عنایت حق هست «شافع محشر»
شده‌است موجب فخر پدر، چنین دختر

اگرچه کُشته شد آن هفتمین امامِ همام
نشاند بر ذلّت، دشمنانِ خون‌ آشام...

شهادت است پیام مقاومت به جهان
که ضد ظلم، بکوشید با تمامِ توان

زبان خامه‌ی (ساقی)‌است قاصر از توصیف
به مدح و منقبت و قدرِ آن امام شریف...

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1384

مژده‏ اى دل که به ما تاج سرى داد خدا

میلاد حضرت امام موسی کاظم (ع)

مژده‏ اى دل که به ما تاج سرى داد خدا
شب ما سوته دلان را سحرى داد خدا

سجده شکر به جا آر که از رحمت خویش
تیر جان‌سوز دعا را اثرى داد خدا

شجر طیبه ى گلشن طاها را باز
هم ثمر داده و هم برگ و برى داد خدا

تا که اسلام قوى گردد و الحاد ضعیف
صدف بحر ولا را گهرى داد خدا

اى صبا فاطمه را مژده بده کز ره لطف
صادق آل نبى را پسرى داد خدا

ملک از کنگره ى عرش برین مژده دهد
که به ما منجى نیکو سیرى داد خدا

بهر آزادى ابنای بشر ، بار دگر
به بشر رهبر فریادگرى داد خدا

تا کند زیرو زبر کاخ ستم را اى دل
مژده ‏ى آیت فتح و ظفرى داد خدا

تا به پرواز در آید به جهان طایر فکر
امشب از شوق و شعف بال و پرى داد خدا

شادمانم من (ژولیده) که از رحمت خود
به من بى هنر امشب ، هنرى داد خدا

مرحوم ژولیده نیشابوری

من درین زندان به جرم عشق یار افتاده ام

زبانحال حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

من درین زندان به جرم عشق یار افتاده‌ام
بهر حفظ دین و کسب افتخار افتاده‌ام

در مقام سرنوشتم چاره جز تسلیم نیست
برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان
کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده‌ام

من حسینی مذهبم کز بهر ارشاد بشر
گوشۀ محبس حزین و بی‌قرار افتاده‌ام

من امام هفتمین‌ام کز پی ترویچ دین
بی کس و تنها درین زندان تار افتاده‌ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم
با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده‌ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست
کاین‌چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده‌ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو
اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده‌ام

شد دل (ژولیده) از این ماتم عظمی حزین
کاندرین محبس غریب و دل فکار افتاده‌ام

مرحوم ژولیده نیشابوری