کاشکی این بار مویت را پریشان تر کنی

(کاشکی)

جای این‌که روسری با دیدن من سر کنی
کاشکی این بار مویت را پریشان تر کنی

زلف بر دوشت بریز و سرمه بر مژگان بکش
تا دل دیوانه‌ات را ، تل خاکستر کنی

از دوسیب گونه‌هایت می‌کشم آهی عمیق
تا زغال سینه ام را خوب شعله ور کنی

بی‌تو یک عمر است بی‌خوابم برایم می‌شود-
چشم هایت را شبیه قرص خواب آور کنی؟

خوب تمرین کن اگر این بار درها وا نشد
عمر را حتمأ به تدبیر زلیخا سر کنی

"دوستت دارم" اگرچه گفتنش بی‌فایده ست
لااقل ای‌کاش این یک جمله را ، باور کنی

"شادروان جمهور سمیعی"

یک سفره پر از حسرت نان سهمم شد

(رباعی)

نفرین زمین و آسمان سهمم شد

فرمایش و ناسزای خان سهمم شد

از  مزرعه ی گندم  بی  پایانش

یک سفره پر از حسرت نان سهمم شد

"شادروان جمهور سمیعی"

و دویدم که سر جای خودم برگردم

(تنهای خودم)

و دویدم که سر جای خودم برگردم
غرق تردید ، و منهای خودم برگردم

قسمتم شد شب گیسوی تو را تا خورشید
بروم ، با دل رسوای خودم برگردم

خوب می‌شد که همین خاطره هایم با تو
نگذراند به دنیای خودم برگردم

همه گفتند که تو وصله ی من نیستی و
باید از خواهش بیجای خودم برگردم

کاش یک بار زمان رو به عقب برگردد
تا به تکرار خطاهای خودم برگردم

دارد از تنگی این تنگ دلم می‌پوسد
کاش می‌شد که به دریای خودم برگردم

آه... ای آینه! یکباره به من پشت مکن
صبر کن، تا به تماشای خودم برگردم

ناتنی ها به وفاداری تان بدبینم
بگذارید به «تنها»ی خودم برگردم

"شادروان جمهور سمیعی"

خود را سپرده‌ایم به قانون بادها

(قانون بادها)

خود را سپرده‌ایم به قانون بادها
تیپا زدیم بر همه ی اعتقادها

تسبیح را ز حبه ی انگور ساخته
مجموعه‌ای شدیم عظیم، از تضادها

فرياد بودنم قفسی شد به نام شعر
یک سطر زنده باد و یکی مردہ بادها

در خون هرچه خانه به دوش است عشق توست
تنها دلیل قرص همه اعتيادها

ای قصه ی شرارت چشمان میشی ات
ترفند آخرین همه شهرزادها

حرف از رفیق شد، کمرم تیر می‌کشد
صد زخم خورده پشتم از این اعتمادها

سرمشق آب از سر دفترچه ها گذشت
تکلیف روشن است برای مدادها

"شادروان جمهور سمیعی"

تا که رفتی ازین جهان جمهور

تقديم به روح زنده ياد: (جمهور سمیعی) عزیز


ناگهان تا از میان ِ شاعران ، جمهور رفت
روح نه تنها ز جسم او که از جمهور رفت
بود دلگیر از جهان بی ‌عدالت بس که او 
باز هم ناعادلانه ، عاقبت بر گور رفت


*** (جمهور سمیعی) ***

تا که رفتی ازین جهان جمهور
روز روشن ، شده شبی دیجور

شورچشمی، که خیره شد بر تو
خواستم از خدا که چشمش کور

پاشو از جای و نغمه ای سر کن
که نه وقت‌‌ است خواب تو در گور

ای غزل‌ساز خوش سخن! برخیز
نغمه‌ای ساز کن ز شعر و شعور

گوش دادم فرا که تا خوانی
شعر نابی که خسته‌ام ناجور

اسفا ، آوخا ، که گرگ اجل...
می‌درد گلّه را به پنجه ی زور

هر گلی بیشتر ، شکوفا گشت
شد ز دست خزانِ غم رنجور

کینه‌توز است این جهان که زند
نیش بر نوش خلق، چون زنبور

زهرِ غم را کند به کام کسان
گرچه دارد ز دیگری، دستور 

عاقبت، رفتن است ازین عالم
چه به دلخواه بوده یا مجبور

نیست چون اختیارمان به ورود
لاجرم ، می‌برندمان ، با زور

حيف و صد حيف! در بهارانت
گلِ عمرت خزان شد ای جمهور 

باد اگر ، مرگ تو خبر می داد
می‌شدم پیش‌مرگت از رهِ دور

خوش بیارام ، ای رفیق شفیق!
گرچه سخت‌است خواب تو در گور

یاد تو تا همیشه ـ در دل من
تا نفس می‌کشم بوَد محصور

دارم امّید ، (ساقی) کوثر
کندت مست جام فیض حضور

سيد محمدرضا شمس (ساقی)  
۱۳۹۳/۱۰/۱۴

 

روحش شاد، خدايش بيامرزاد! 

من بی تو درین شهر غریبم به کسی چه

(شعر است طبیبم...)

من بی تو درین شهر غریبم به کسی چه
از عشق تو شد درد، نصیبم به کسی چه

سرگشته ی کوی تو اگر با دل خونین
از طعنه ی بی حد رقیبم به کسی چه

خالی شدم از فلسفه ی تلخ صبوری
بی طاقتم و نیست شکیبم به کسی چه

زردی، رخم از سرخی روی تو گرفته است
از طایفه ی حسرت سیبم به کسی چه

پیداست مرا می‌کشد از تلخی ایام
روی غم هجرت به صلیبم به کسی چه

مثل تو که انگشت نمای همه خلقی
اسطوره ی یک عشق نجیبم به کسی چه

گویند عمو شعر تو شایسته ی او نیست
گفتم که دلم را بفریبم به کسی چه

شب بود، دلم بود، غمت گفت و نوشتم
نه مدعی‌ام من ، نه ادیبم به کسی چه

چون سنگ صبورم شده سنگی به سر دل
رنجورم و شعر است طبیبم به کسی چه

"شادروان جمهور سمیعی"

ای کاش که از این همه بیداد بمیرم

(بمیرم)

ای کاش که از این همه بیداد بمیرم
از فرط غم و شیون و فریاد بمیرم

زخمی‌دل و رنجور ازین تیر غم آلود
دلخسته در اندیشه ی مرداد بمیرم

جان کندن شیرین من است این نفس سرد
ای کاش که از غصه ی فرهاد بمیرم

ای کاش که در فصل خزان با دل خونین
دور از تو درین قحطی امداد بمیرم

یا این‌که بیایی و مرا دست بگیری
با شوق وصالت به دل شاد بمیرم

یا این‌که من از خاطر تاریخ شوم محو
بی روی تو از ریشه و بنیاد بمیرم

ای کاش خدا بشوند این خواسته‌ام را
مثل تو به یک لطف خداداد بمیرم

مثل تو که انگشت نمای همه خلقی
آزاد کنم زندگی ، آزاد بمیرم

جمعی شده از رفتن تو خانه خراب و
رفتی که شود خانه‌ای آباد ؛ بمیرم

ماندم چو برادر ز غمت سینه کنم چاک
یا چون پدر از غصه ی اولاد بمیرم

یک عمر تو کوشیدی و ما گوش نکردیم
تا رفتنت این درس به ما داد ، بمیرم

ای کاش خدا لطف کند بر من و ناگاه
از آتش دل در غم استاد بمیرم

نشناختمت، حیف اگر قسمتم این بود
شاید شوم از رفتنت ارشاد ، بمیرم

وقتی که تو گل بودی و من بو نکشیدم
حالا بگذار از ستم باد بمیرم

تو پر زدی از وادی هفتم که گذشتی 
من در خم یک کوچه‌ی "ای داد بمیرم"

پیغمبر من بودی و افسوس ندیدم
چیزی که خدا با تو فرستاد ، بمیرم

بگذار که ای جلوه‌ی مشهود خداوند
حالا که مسیرم به تو افتاد بمیرم

"شادروان جمهور سمیعی"

یک قطره ی بارانم و با شوق ببارم

تضمین غزل فاضل نظری ـ (جمهور سمیعی)

(بغض فروخورده)


یک قطره ی بارانم و با شوق ببارم
جاری شدم از وسوسه ی دیدن یارم
غافل، که کمین کرده کویری به شکارم

( بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم)

 

از بی دلی‌ام در همه ی شهر ، هیاهوست
دل در پی دیدار تو آواره به هر سوست
هر چند فراقت ز سرم کنده دگر پوست!

(از حاصل عمر به هدر رفته‌ام ای دوست
ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم )

 

با این‌که نرفتیم ره بلهوسی را
آزار نکردیم همه عمر ، کسی را
دل تاب نیاورد به کشتن مگسی را

(در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم)

 

ای دانه و دام و هیجان و قفس از تو
رفتی و نیاورد خبر ، هیچ کس از تو
شد زندگی‌ام دستخوش یک هوس از تو

(از غربتم این‌قدر بگویم که پس از تو
حتی ننشسته است غباری به مزارم)

 

صد مرتبه گفتم به تو ای آه جگرسوز
بر خرمن دل ، آتش بیداد نیفروز
از این دل سودا زده ام صبر بیاموز

(ای کشتی جان حوصله کن، میرسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم)

 

هر بار نگاهت به سرم وسوسه‌ای کاشت
صد بار دلم را به زمینش زد و برداشت
یک عمر دلم حسرت آن حادثه را داشت

(نفرین گل سرخ به این شرم که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم )

 

دست از دلم ای ناصح بی عاطفه بردار
از طعنه دلم را به شب هجر ، میازار
تنهام درین کشتی طوفان زده بگذار

(ای بغض فروخورده مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم )


شادروان جمهور سمیعی

مثل خودت دردی درون سینه دارم

(غربتی دیرینه)

مثل خودت دردی درون سینه دارم
راحت بگویم از خدا هم ، کینه دارم

از خاطرات کهنه‌ام ، با نارفیقان
بر گرده ، زخم خنجری تا سینه دارم

بر صورتم سرخی سیلی و به قلبم
داغی که از دمسردی آیینه دارم

من وارث درد پدر هستم و حالا
از سهم خود بر دست هایم پینه دارم

از بغض تنهایی بگو با من مسافر
در کوله بارم غربتی دیرینه دارم

"شادروان جمهور سمیعی"

سنگینی آه سرد یعنی : جمهور

(رباعی)

سنگینی آه سرد یعنی : جمهور

شبگریه و بغض و درد یعنی جمهور

در آبی چشم دوست... آری پاییز

عمری‌ست که رنگ زرد یعنی جمهور

"شادروان جمهور سمیعی"

موی تو سلسله، دل در خم آن سلسله هاست

تضمین غزل فاضل نظری ـ (جمهور سمیعی)

(سلسله)

موی تو سلسله، دل در خم آن سلسله هاست
دل مجنون ز پی‌ات همسفر قافله هاست
در همه شهر ز عشق من و تو ولوله هاست
( بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست)

شب و دلتنگی و این چشم پر از حسرت خواب
منم و شوق وصال تو و دریای سراب
نقش روی تو که افتاده درین جام شراب
(‌ مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست)

باغبان هسته ی محنت به دلم می‌کارد
غم عشق تو چو باران به سرش می‌بارد
نیست عقلی که ز رسوا شدنم وادارد
( آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست)

عشق شمشیر غم آگین به دل انگیختن است
شوق وصل و غم هجران به هم آمیختن است
آخر عاشقی ، از دار غم آویختن است
( بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست)

چشم امّید من و حادثه ی کوری و عشق
شوق دیدار تو و حسرت و رنجوری و عشق
با زبان دل خشکیده‌ام از شوری و عشق
( باز می‌پرسمت از مسأله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسأله هاست)

"شادروان جمهور سمیعی"

تمام عمر گشتم در به در دنبال چشم تو

(چشم تو)

تمام عمر گشتم در به در دنبال چشم تو
بساط آرزو ، پامال شد ، پامال چشم تو

سطوح لحظه‌های خالی‌ام را چشم تو پر کرد
و عمق زندگی را جستجو دنبال چشم تو

تو دیدی از همان آغاز بازی دست من خالی‌ست
و در دستان تو تک خال بازی، خال چشم تو

تو زیبایی و اصلا هیچ هم جای تعجب نیست
که بیش از قدرت شیطان شود اغفال چشم تو

و من در باغ های این حوالی باز می‌بینم
نشان کوچکی از خاطرات کال چشم تو

و قلب کوچکم جغرافیای عشق و دلتنگی
که یک تاریخ را اشغال بود اشغال چشم تو

و حالا سهم من از عشق آوار خرافات است
به فنجانی که دستم داده کار فال چشم تو

اگر تقصیر یا تقدیر یا قسمت نمی‌دانم
رقم زد رفته و آینده‌ام را حال چشم تو

تو یک شب ناگهان پر می‌کشی از چشم بی‌خوابم
و می‌ماند شبم عمری پریشانحال چشم تو

شب پاییز و ماه و بغض سنگین خداحافظ
و اقیانوسی از زیبایی اشکال چشم تو

"شادروان جمهور سمیعی"

اشعار شادروان جمهور سمیعی

https://uploadkon.ir/uploads/1e7f17_25شادروان-جمهور-سمیعی-ـ-شاعر.jpg

(نکند جا بزنی)

آخ ! یک روز اگر حلقه ی در را بزنی
به دل شیشه‌ای ام سنگ تماشا بزنی

بگذری از همه عشاق ، برای دل من
پشت پا بر همه ی مردم دنیا بزنی

بشکنی حرمت یک عمر، مسلمانی را
آن‌قدر جام ، به جام من رسوا بزنی

چه شود لب به ترک های لبم بگذاری
لوت را یک شبه، پیوند به دریا بزنی

تو به آن خنجر ابرو نظرت جز آن نیست
به دل خون شده‌ام یا نزنی یا ، بزنی

نکند باز پیمبر شده‌ای می‌خواهی
بروی پیش خدا ، پنبه ی ما را بزنی

نگران نیستم از این که دلم را بردی
فقط از این نگرانم نکند جا بزنی...

"شادروان جمهور سمیعی"