تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود

(سرو روان)

تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود
غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود

آخر از حسرت بالای تو ای سرو روان!
تا کی‌ام؟ خون دل از دیده روان خواهد بود

گفتم آن روز که دیدم رخ او کاین کودک
آفت دین و دلِ پیر و جوان خواهد بود

رمضان میکده را بست خدا داند و بس
تا ز یاران که به عید رمضان خواهد بود

پا مکش از سر خاکم که پس از مردن هم
به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود

(هاتف) این‌گونه که دارد هوس مغبچگان
بعد ازین معتکف دیر مغان خواهد بود .

"هاتف اصفهانی"

داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند

(داغ عشق)

داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند
در دل، این آتش جان‌سوز نهان خواهد ماند

آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت
وز پی‌اش دیده به حسرت نگران خواهد ماند

من جوان از غم آن تازه‌ جوان خواهم مرد
در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند

به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد
بی‌وفایی، به تو ای مونس جان خواهد ماند

(هاتف) از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت
قصه‌ی جور تو با او به جهان خواهد ماند.

"هاتف اصفهانی"

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا

(کشور جان)

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چو می‌خواهی ما را تو، چنین بادا

بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی
شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا

هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد
چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا

با مدعی از یاری، گاهی نظری داری
لطف تو به او باری چون هست همین بادا

جز کلبه‌ی من جائی از رخش فرو نایی
یا خانه‌ی من جایت، یا خانه‌ی زین بادا

گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم
در حق من‌ات این ظن، برتر ز یقین بادا

پیش از همه کس افتاد در دامِ غمت (هاتف)
امّید کز این غم شاد، تا روز پسین بادا...

"هاتف اصفهانی"

غم عشق نکویان چون کند در سینه‌ای منزل

(غم عشق)

غم عشق نکویان چون کند در سینه‌ای منزل
گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل

دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید
هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل

میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش
تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل

نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی
که می‌رقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل

در اول عشق مشکل‌تر ز هر مشکل نمود اما
ازین مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل

به ناحق گرچه زارم کشت این بس خونبهای من
که بعد از کشتنم آهی برآمد از دل قاتل

ز سلمی منزل سلمی تهی مانده است و (هاتف) را
حکایت‌هاست باقی بر در و دیوار آن منزل

"هاتف اصفهانی"

چون شیشه، دل نه از ستم آسمان پر است

(باغ محبت)

چون شیشه، دل نه از ستم آسمان پر است
مینای ما تهی است، دلِ ما از آن پر است

ای عندلیب باغ محبت گل وفا
کم جو ز گلبنی که بر آن آشیان پر است

خالی است گر خُم فلک از باده‌ی نشاط
غم نیست چون ز می خم پیر مغان پر است

سرو تو را به تربیت من چه احتیاج
نخل رطب فشان تو را باغبان پر است

جانی نماند لیک اگر جان طلب کنی
بهر تن ضعیف من این نیم جان پر است

(هاتف) به من ز جور رقیب و جفای یار
کم کن سخن که گوشم ازین داستان پر است

"هاتف اصفهانی"

گفتم که چاره‌ی غم هجران شود نشد

(نشد)

گفتم که چاره‌ی غم هجران شود نشد
در وصل یار ، مشکلم آسان شود نشد

یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت
یا دردم از وصال تو درمان شود نشد

یا آن صنم مراد دل من دهد نداد
یا این صنم‌پرست مسلمان شود نشد

یا دل به کوی صبر و سکون ره بَرد نبرد
یا لحظه‌ای خموش ز افغان شود نشد

یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت
چون من اسیر مٍحنت هجران شود نشد

یا از کمند غیر غزالم جهد نجست
یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد

یا از وفا نگاه به (هاتف) کند نکرد
یا سوی او ز مِهر خرامان شود نشد

"هاتف اصفهانی"

ای فدای تو هم دل و هم جان

(وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو)

ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رَهَت، هم‌ این و هم‌ آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان

ادامـــه

👆

ادامه نوشته

نرسد بلا به تو دلربا ، گر ازین بلا برهانی‌ام

(مه مهربان)

به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانی‌ام
به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانی‌ام

من اگر چه پیرم و ناتوان، تو ز آستان خودت مران
که گذشته در غمت ای جوان! همه روزگار جوانی‌ام

منم ای برید و دو چشم تر ، ز فراق آن مه نوسفر
به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانی‌ام

چو برآرم از ستم‌اش فغان گله سر کنم من خسته جان
برد از شکایت خود زبان ، به تفقدات زبانی‌ام

به هزار خنجرم ار عیان ، زند از دلم رود آن زمان
که نوازد آن مه مهربان به یکی نگاه نهانی‌ام

ز سموم سرکش این چمن همه سوخت چون بر و برگ من
چه طمع به ابر بهاری و چه زیان ز باد خزانی‌ام

شده‌ام چو (هاتف) بینوا به بلای هجر تو مبتلا
نرسد بلا به تو دلربا ، گر ازین بلا برهانی‌ام

"هاتف اصفهانی"

مپرس ای گل ز من کز گلشن کویت چسان رفتم

(رفتم)

مپرس ای گل ز من کز گلشن کویت چسان رفتم
چو بلبل زین چمن با ناله و آه و فغان رفتم

نبستم دل به مهر دیگران اما ز کوی تو
ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم

منم آن بلبل مهجور کز بیداد گل‌چینان
به دل صد خار خار عشق گل از گلستان رفتم

منم آن قمری نالان که از بس سنگ بیدادم
زدند از هر طرف از باغت ای سرو روان رفتم

به امیدی جوانی صرف عشقت کردم و آخر
به پیری ناامید از کویت ای زیبا جوان رفتم

ندیدم زان گل بی‌خار جز مهر و وفا اما
ز باغ از جور گلچین و جفای باغبان رفتم

سخن کوته ز جور آسمان (هاتف) به ناکامی
ز یاران وطن دل کندم و از اصفهان رفتم

"هاتف اصفهانی"

بیوگرافی و اشعار هاتف اصفهانی

https://uploadkon.ir/uploads/ed1b12_24‪هاتف-اصفهانی.jpeg

(بیوگرافی)

شادروان سید احمد حسینی ـ متخلص به (هاتف) و مشهور به (هاتف اصفهانی) از شاعران قرن دوازدهم و دوران زندیه و افشاریه است. وی در نیمه‌ی اول قرن دوازدهم هجری در شهر اصفهان متولد شد. اصلیت وی از اردوباد آذربایجان بوده است.

وی در زادگاهش به کسب علوم متداول خاصه طب و حکمت پرداخت و با آذر بیگدلی و صباحی بیدگلی و رفیق اصفهانی معاصر و معاشر بود که همگی آنان از شاگردان میر سید علی مشتاق اصفهانی بوده‌اند.

دیوان او مرکب از قصاید و غزلیات و مقطعات و رباعیات است. ترجیع بند معروف وی که دارای پنج بند و در موضوع وحدت وجود است هاتف رابه حریم استادان بزرگ نزدیک می‌کند.

معدود اشعار به جا مانده از دختر هاتف (رشحه) نیز که معمولاً در نسخه‌های چاپی دیوان هاتف به عنوان بخشی از دیوان او آورده می‌شود در گنجور مستقلاً ذیل اشعار رشحه آورده شده است.

هاتف سرانجام در قم درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. بعضی از تذکره‌ها فوتش را در کاشان و مدفنش را در قم می‌دانند.

روحش شاد و یادش گرامی باد‌.

(شب وصل)

شب وصل است و با دلبر مرا لب بر لب است امشب
شبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشب

به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت
ز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب

دلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبر
سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب

"هاتف اصفهانی"