موسی (علیهالسلام)
چون که خود را دید در خورد ندا
عشوه آغازید موسی با خدا
آینه، خورشید را در پیش دید
آن جهان نور را در خویش دید
اوست دریا خود نداند یا در اوست
قطره در دریاست یا دریا در اوست
پای بیرون کرد از حدّ گلیم
رخصت دیدار میجوید کلیم
او به لطف ایزدی خو کرده بود
هرچه این میکرد خود او کرده بود
گرچه درد عشق از درمان بری ست
گفتهاند از عشق بدتر خوگری ست
در دلی کاین هر دو هم فرمان شود
اینات آن دردی که بیدرمان شود
سیل عشقش کند بنیاد دها
گفت :کای از چوب کرده اژدها
آسمانها گشت و موسی پیر گشت
موی مشکینش به خدمت شیر گشت
گر چه خارا موم شد در مشت او
رفت از فرمان او انگشت او
لشکر فرعومون را در هم شکست
لیک از بار زمان کم کم شکست
اندک اندک مرد کم کم پیر شد
دیر شد هنگام دیدن دیر شد
از تو در دل صد غم کاریش هست
جای آن کز خاک برداریش هست
کودکی بودم به آب انداختیم
محبسی بر موج دریا ساختیم
پیش فرعونم به آتش توختی*
خود از آن آتش زبانم سوختی
پس به چوپانی بریدم از کسان
خانه کردم زیر بال کرکسان
گوسفندان را به صحرا هی زدم
آتشی از دردها در نی زدم
نان خشکی، جام آبی داشتم
آفتاب و ماهتابی داشتم
داشتم دور از جهان خاکیان
خرمی از غفلتی چون ماکیان
شانهها آسوده از بار خرد
غافل از آنها که بر من بگذرد
خود تو میدانی که در آن بیخودی
سهمگین بانگی برآمد ایزدی
خاست آوایی، فضایی تار شد
برق زد دستی، عصایی مار شد
گشت چوپانبچه از پیغمبران
گوسفندانش بدل شد با خران
هرشب از دریا غلامک آب برد
وآخرش دریای بی پایاب برد
ناخدا گر جامه را بر تن درد
هر کجا خواهد خدا کشتی برد
هان ز جا برخیز و نیش مار کش
ببر سوزنخورده را تیمار کش
موسم زرع است، گاوان پیش کن
این دو کف خاک جهان را خیش کن
گرچه صد من ارزنک را نی شمار
نی شمار آن را چو میدانی شمار
بندگان را وارهان از بندگی
مردگان را ده صلای زندگی
در شکن اهرام جفت و طاق را
آتش افکن تخته و شلاق را
اشک خون بر تشت مردم تاب ریز
لشکر فرعون را در آب ریز
رهروان را باز گیر از گمرهان
تات بر رخ افکنند آب دهان
تن سپر کن پیش تیر قبطیان*
تا شوی آماج طعن سبطیان*
دیو خویان را دوای درد باش
چون ددان یک عمر صحراگرد باش
کیمیا کردن به قارون یاد ده
رنج خود از گنج او بر باد ده
سامری را علم و فن تعلیم کن
زآن سپس گوساله را تعظیم کن
وای ازین احکام جانفرسای تو
مرد از پیغمبری موسای تو
تو در اینان چیزکی کم ساختی
جان غول و جلد آدم ساختی
گر توانم کوه پیش و پس کنم
کی توانم ناکسان را کس کنم؟
وه ز اسراییل و فرزندان وی
زود بُر و دیر پیوندان وی
تا دمی موسای تو زایشان جداست
باز هم گوسالهشان جای خداست
تا تو را خلق جهان این مردماند
در جهان موسی و جز موسی گماند
هر چه از این پیش جان کندم بس است
بس بود یک حرف گر پیشت کس است
گفت گریان خواجهای را زرخرید
چون به بازاریش با گوهر خرید
چند از عمرم خریدی ای ثنی
گفت چندانی که هستی از منی
گر تو خود آن خواجهای من آن غلام
السلام ای خواجه ی من والسلام
آن که شد از نیل با نیروی تو
آرزویی دارد اینک روی تو
پشت دو تا کرد و گرم و سرد دید
درد دید و درد دید و درد دید
جز تو از هر دیدنی سیریش ماند
حسرت وصل و غم و پیریش ماند
هست جانش خسته از بار تنش
نیست از پیش تو پای رفتنش
وارهان از خویش و آزادیش ده
غرقه کن در خویشتن، شادیش ده
بود این آوازها در نای او
ناگهان لرزید زیر پای او
پیش چشمش برقی از آن دور زد
سیل نوری آمد و بر طور زد
آسمان ها پر ز رعد و برق شد
کوه در هم ریخت، موسی غرق شد
کس نمیداند که در آن بیخودی
چه ز نیکی دید یا چه از بدی؟
روز سوم کآفتاب از کوه ریخت
صبحدم بر آن تن بشکوه ریخت
جست از جا آفتاب خاوری
جزم در اندیشهی پیغمبری
مویها ژولیده، در هم ریخته
اشک شادی از مژه آویخته
روی خاک آن چهره ی خندان کشید
داشت نانخشکیدهای، دندان کشید
بوسه زد بر آن عصای ظلمسوز
رو به خلق آورد دوشادوش روز
نرم نرم از کوهسار آمد فرود
این خدا بود این دگر موسی نبود
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
41/12/7 تهران
توختن : این لغت از اضداد است و معانی متعددی دارد، خواستن، جستن، آرزوکردن، گزاردن، فروکردن، کشیدن، اندوختن، دوختن، سوختن، نمودن و آشکارکردن
قبطیان : گروهی از مردم مصر که آباء و اجدادشان در مصر بوده، بر خلاف سبطیان
سبطیان : گروه از یهود، فرزندان یعقوب (ع)...