از قعر گل سیاه تا اوج زحل
(رباعی)
از قعر گِل سیاه ، تا اوج زُحَل
کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حِیَل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
"حکیم ابوعلی سینا"
(رباعی)
از قعر گِل سیاه ، تا اوج زُحَل
کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حِیَل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
"حکیم ابوعلی سینا"
(رباعی)
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخِر به کمالِ ذرهای راه نیافت.
"حکیم ابوعلی سینا"
(رباعی)
ای کاش بدانمی که من کیستمی
سرگشته به عالم از پی چیستمی
گر مقبلم؛ آسوده و خوش زیستمی
ور نه، به هزار دیده بگریستمی.
"حکیم ابوعلی سینا"
این شعر توسط حکیم و فیلسوف بزرگ ایرانی و جهانی ابن سینا در باب ضعف و ناتوانی انسان در برابر عظمت خداوند سروده شده است :
(ناتوانی)
روزکی چند در جهان بودم
بر سر خاک باد پیمودم
ساعتی لطف و لحظهای در قهر
جان پاکیزه را بیالودم
نه یکی را به خشم کردم هجو
نه یکی را به طمع بستودم
آتشی برفروختم از دل
و آب دیده ازو بیالودم
با هواهای حرص شیطانی
ساعتی شادمان بنغودم
آخرالامر چون سرآمد کار
رفتم و تخم کِشته بدرودم
گوهرم باز شد به گوهر خویش
من از این خستگی بیالودم
کس نداند که من کجا رفتم
خود ندانم که من کجا بودم
"حکیم ابوعلی سینا"
(مسلمانی)
کفر چو منی گزاف و آسان نبوَد
محکمتر از ایمان من ایمان نبوَد
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبوَد
"حکیم ابوعلی سینا"
(نادانی)
با یک دو سه نادان که چنین میدانند
از حمق که دانای جهان آنانند
خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است کافرش میخوانند.
"حکیم ابوعلی سینا"
در مدح مولا امیرالمؤمنین(ع)
به گردون ابرش از رحمت برآمد از دل دریا
که دریا شد از آن صحرا که صحرا شد از آن دریا
به خار از دشت پیدا شد چو ترکان بخارایی
ز تیر ترکشش سوزد سر خارا ز بُن خارا
زبان بگشود سوسن چون بشیر از مژدهی یوسف
ز حسرت چشم نرگس همچنان یعقوب شد بینا
پی معجز ز شاخ گل برآمد بلبل از شادی
تجلی کرد بر هر شاخ گل صد معجز موسی
علیِّ عالیِ اعلا ، ولیِ والی والا
وصی سیدِ بطحا به حکمش جمله مافیها
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر
کلام نیک پیغمبر ، ولیّ ایزد دانا
حدیثی خاطرم آمد که میفرمود پیغمبر
به اصحابش شب معراج ، سرّ لیلة الاسرا
به طاق آسمان چارمین دیدم من از رحمت
هزاران مسجدی اندر درون مسجد الاقصی
به هر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابی
به هر محراب صد منبر، به هر منبر علی پیدا
ز پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند
که دیشب با علی بودیم جمله جمع در یک جا
تبسم کرد سلمان ، این سخن گفتا به پیغمبر
به غیر از خود ندیدم هیچکس در نزد آن مولا
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر
نشسته بودم اندر خدمتش در گوشهای تنها
به گوش فاطمه خورد این سخن گفتا علی دیشب
که تا صبح از درون ننهاده پایش را برون اصلا
که ناگه جبرئیل از حق سلام آورد بر احمد
که ای مَسندنشین بارگاه قرب اوادنیٰ
اگرچه بر همه ظاهر شدم بر صورتی اما
ولیات از همه بگذشت، با ما بود در بالا
جنابش خالقی باشد که بر خلقش دوصد عالم
به هر عالم دوصد آدم به هر آدم دوصد حوّا
به حکمش صدهزاران طور بر هر طور صد موسی
به هر موسی هزاران بیضه اندر بیضه صد عیسا
نه وصفش این چنین باشد که میگویند در عالم
ز خندق جست و مَرحب کشت اندر بیشهی هیجا
علی سرّیست در وحدت که باشد سِرّ بی همتا
علی خلقیست در خلقت که باشد خلقتش یکتا
چو این اوصاف را بشنید از وصف کمال او
گرفت انگشت حیرت بر دهانش (بوعلی سینا)
"حکیم ابوعلی سینا"