"به پیشگاه جاودانهی مرد تاریخ، میرزا تقی خان امیرکبیر و توصیف باغ فین کاشان"
(باغ بهشت آیین)
سیمابِ سحر جاری ، در باورِ باران ها
گلخندِ بهاران است، بر چهرهی بستان ها
هم جام ِسحر لبریز ، از بادهی شبنم ها
هم ساغرِ گل سرشار، از نغمهی باران ها
پروانهی هستیبخش ، پروازِ پرستوها
افسانهی مستیبخش ، آغوش ِگلستان ها
در وسعتِ بستان ها ، گلهای طرب رقصان
آنسان که شقایق ها ، در دشت و بیابان ها
شهرِ گل و پروانه ، کاشانهی من کاشان
شهری که در آن مستند، پیوسته غزلخوان ها
تا دخترِ مهتاب است ، چشمکزن و مهرافروز
زیبا و تماشاییست ، شب های خیابان ها
در باغِ بهشت آیین ، آیینهی عبرت بین
باغی که بود باقی ، در خاطر ِدوران ها
باغی که به خون غلتید، از دهشتِ شب کیشان
باغی که به خود لرزید ، از وحشتِ طوفان ها
سروی ز تبار گل ، در شهر و دیارِ گل
در ساغرِ غربت ریخت، خون ز آتش ِحرمان ها
با یادِ "امیر" اینک ، صد چشمه گهر ریزم
جوبارکِ چشمانم ، دریایی و طغیان ها
با نای سخن ریزم ، آلاله ز هر ناله
وز سوزِ دل، انگیزم ، بر جانِ نیستان ها
آیینهی خوابم باز، در چشم ِسحر بشکست
ای چشمهی چشمانم، امشب تو و باران ها
ای باغِ بهار آیین ، ای رویش ِفروردین!
ای از تو شراب آگین، مینای شبستان ها
فرِّ تو فراوان است ، نازان به تو ایران است
ایرانِ تو سلطان است، بَر سلطهی سلطان ها
سروِ تو سر افرازد ، تا باغِ فلک ، آنک
مهر ِ تو بَر افروزد ، بر بارهی کیوان ها
سرچشمهی جوشانت ، پاینده و زاینده
گلناز فروشانت ، طنّاز و گل افشان ها
اینک من و اینک دل، از شوقِ تو لبریزیم
ای گلشن ِشیدایی، ای روضه ی رضوان ها
تا خونِ "امیر" ای باغ، جاریست به رگهایت
گلشعرِ شرر خیزم ، آتشکدهی جان ها
گردید گل افشان باز ، گلواژهی شیدایی
تا اوجِ تغزّل رفت ، نیلوفرِ عرفان ها
بودم به غزلخوانی ، چون (صائم) کاشانی
شد چشمهی احساسم، جوشندهی عصیان ها
"صائم کاشانی"