در راه طلب پای فلک آبله دارد

(راه طلب)

در راه طلب پای فلک آبله دارد
این وادی عشق است و دو صد مرحله دارد

درد و غم و رنج است و بلازاد ره عشق
هر مرحله صد گمشده این قافله دارد

در راه بیابان جنون عشق زند گام
کز چرخ شتابنده فزون حوصله دارد

گر من نکنم شکوه ز شب های فراقت
از حوصله‌ی من شب هجران گله دارد

دیوانه‌ی عشقیم و چو گل با رخ خندان
کز حلقه‌ی گیسوی تو دل سلسله دارد

از یاد تو ای گل همه شب بلبل جانم
گه نغمه و گه ناله و گه ولوله دارد

دل در طلب وصل تو ای ماه حجازی
در کوی صفا رقص کنان هروله دارد

صد مرحله را عشق به یک گام رود لیک
در هر قدم این ره چه کنم صد تله دارد

مدح رخ زیبای تو چون گفت (الهی)
یک بوسه از آن غنچه‌ی خندان صله دارد

"حکیم مهدی الهی قمشه‌ای"

بیا تا شمع هم، پروانه‌ی هم، یار هم باشیم

(یار هم باشیم)

بیا تا شمع هم، پروانه‌ی هم، یار هم باشیم
درین گلشن بهار هم، گل هم، خار هم باشیم

پریشان خاطران بر گرد هم از جان و دل گردیم
ز شهر آوارگان در دشت غم غمخوار هم باشیم

به صحرای صفا در پرده با هم راز هم گوییم
به گلزار وفا همناله‌ی هم، زار هم باشیم

شبان تیره را روشن کنیم از مهر یکدیگر
درین تاریک محفل شمع گل‌رخسار هم باشیم

ز یکرنگی به هم آیینه وار اوصاف هم گوییم
به یکتایی دل هم، دیده‌ی بیدار هم باشیم

به جان‌سوزی رفیق شعله های اشتیاق هم
به دلداری حریف خصم آتش‌بار هم باشیم

چو یاران نبی در صفّه‌ی توحید بنشینیم
صفای هم، گل هم، باغ هم، گلزار هم باشیم

اویس و بوذر و مقداد و سلمان و حبیب و هم
کمیل و زید و حجر و میثم و عمار هم باشیم

گروهی بی سر و سامان سر اندر راه هم بازیم
سپاهی گمشده سلطان سپه سالار هم باشیم

رقیب ار آتش افروزد که ما را آشیان سوزد
پناه هم ز آب دیده‌ی خون‌بار هم باشیم

عدوی کینه جو بر هم زند گر آشیان ما را
خرابی را وطن سازیم و جغد زار هم باشیم

درین سختی طبیب درد بی‌درمان هم گردیم
بدین زندان گروه بیدلان دلدار هم باشیم

متاع جان پاک ما رقیب ار قدر نشناسد
بهای گوهر هم رونق بازار هم باشیم

شب ظلمت چراغ شادی از صحبت بر افروزیم
به روز هوشیاری رهبر افکار هم باشیم

حریفان مست و تیر انداز و ما پروای هم داریم
رقیبان رند و غافلگیر و ما هوشیار هم باشیم

گر از دام بلا رستیم هم پرواز هم گردیم
ور از تیر فلک خستیم در طومار هم باشیم

(الهی)! دشمنان دادند دست دوستی با هم
چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم.

"حکیم مهدی الهی قمشه‌ای"

به مقام زهد و تقوا چو نمی‌دهند راهم

(مقام زهد و تقوی)

به مقام زهد و تقوا چو نمی‌دهند راهم
من و عاشقی و رندی و سرود خانقاهم

شب ما سحر نگردد به فروغ آفتابی
که من از فراق ماهی به چنین شب سیاهم

شه حسن داشت با ما سر مهربانی اما
ز رقیب سفله نالم که به حیله بست راهم

اگرم به مِهر خوانی تو شهی و من غلامت
وگرم به قهر رانی تو گلی و من گیاهم

به گناه عشق خوبان اگرم کشند خوشتر
که به طعنه‌ای رقیبان بکشند بی گناهم

نروم ز آستانش، به در ِ دگر (الهی)!
چه به ناز در ببندد چه همی دهد پناهم

"حکیم مهدی الهی قمشه‌ای"

دوش بر ماه از شکنج طره تاب انداختی

(صحرای سراب)

دوش بر ماه از شکنج طرّه تاب انداختی
پرده‌ی مشکین شب بر آفتاب انداختی

رونق گلزار بردی جلوه‌ی مَه کاستی
آفتابا هرگه از رویت نقاب انداختی

هرگز امید رهایی نیست صیدی را که سخت
در کمند طره‌ی پر پیچ و تاب انداختی

زآتش عشق آرزوی عقل خامم سوختی
وز شرارش دفتر فکرم در آب انداختی

تا نیفتد بر رخت جز چشم پاک عاشقان
بر رخ از زلف سیه مشکین نقاب انداختی

زلف را در پیچ و تاب انداختی بر رخ که باز
در صف دل‌های بی‌تاب اضطراب انداختی

زاهد اندر رقص و صوفی در سماع انگیختی
وجد و مستی در سر هر شیخ و شاب انداختی

کشتی عشاق بشکستی به دریای فراق
چون شکستی مردم چشم اندر آب انداختی

وَه چه سحر انگیختی کز چشم مست دلفریب
چشم بیداران عالم را به خواب انداختی

طایر دل در خور شاهین عشق آمد که دوش
بهر صیدش زلف چون پرّ ِ غراب انداختی

غنچه را چون عاشقان دلتنگ کردی زان دهان
وز لبت خون در دل لعل خوشاب انداختی

تشنگان را چون (الهی) گاه در دریای عشق
غرق کردی گه به صحرای سراب انداختی

"حکیم مهدی الهی قمشه‌ای"

معاشران که ز صهبای عشق سرمستند

(می طهور)

معاشران که ز صهبای عشق سرمستند
به تار زلف تو کز جان علاقه بگسستند

می طهور که در باغ جنت است امروز
زدند و ساغر نه چرخ سفله بشکستند

حریف عقل که زد راه نغمه ی عشاق
سپاهیان جنون دست فتنه اش بستند

چه خوش ز فرط محبت شب فراق حبیب
بسوختند و در آتش چو شمع بنشستند

سخن ز سدره و سرو بهشت کوته کن
که پیش قامت زیبا نگار ما پستند

تو آفتاب وجودی و دلبران پیشت
به بارگاه عدم چون ستاره بنشستند

تو آفتاب کمالی و شاهدان جمال
چو ذره در تو به حیرانیند اگر هستند

طرب کنیم به صحرای جان کنون کز رشک
در سرای طبیعت به روی ما بستند

روان به عالم روحانیان کند آهنگ
(الهی) پر سیمرغ عقل بشکستند.

"حکیم مهدی الهی قمشه‌ای"

بیوگرافی و اشعار استاد محی‌الدین مهدی الهی قمشه‌ای

https://uploadkon.ir/uploads/d98813_24استاد-مهدی-الهی-قمشه‌ای.jpg

(بیوگرافی)

شادروان حکیم استاد محی‌الدین مهدی الهی قمشه‌ای ـ در سال 1280 خورشیدی ـ در قمشه (شهرضا) از توابع اصفهان متولد شد. نیاکان او از سادات بحرین بودند که در زمان نادرشاه افشار به ایران مهاجرت کردند و در قمشه ساکن شدند. از 5 سالگی آموختن را آغاز کرد و تا 7 سالگی مقدمات ادبیات فارسی و عربی را آموخت و سپس به فراگیری علوم دینی نزد پدرش ملا ابوالحسن که از علمای شهر بود پرداخت و مقدمات فقه و اصول و حکمت را نیز نزد محمدهادی فرزانه قمشه‌ای آموخت.

در 14 سالگی به اصفهان رفت و از محضر محمدحکیم خراسانی و میرزا جهانگیر خان قشقایی بهره برد و در همانجا با سید حسن مدرس آشنا شد و در کلاس‌های او شرکت کرد و پس از یک سال عازم مشهد شد و در مدرسه‌ی نواب به ادامه‌ی تحصیل پرداخت و از درس آقابزرگ حکیم (در علوم نقلی و عقلی) و حاج آقا حسین قمی (فقه و اصول) و شیخ اسدالله یزدی مشهور به هراتی (منطق و حکمت) و ملا محمدعلی فاضل (حکمت و عرفان) و شیخ حسن بُرسی (فقه و اصول) استفاده کرد. پس از آن به قصد بهره‌گیری از حوزه‌ی علمیه‌ی نجف عازم سفر شد.

وی در مسیر خود به سوی نجف، در تهران به مدرسه‌ی سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) رفت و در آنجا دوباره با سید حسن مدرس ملاقات کرد و از تصمیم خود برگشت و در این شهر ماندگار شد. با دستگیر شدن مدرس، الهی قمشه‌ای نیز روانه زندان شد ولی به سفارش ذُکاء الملک فروغی (نخست وزیر وقت که رابطه علمی با وی داشت) آزاد گردید. پس از تبعید شهید مدرس، الهی کرسی تدریس او را عهده‌دار گردید و ضمن تدریس، از محضر میرزا طاهر تنکابنی (در حکمت و فلسفه) نیز بهره می‌برد.

پس از آنکه دانشگاه تهران تأسیس شد و مدرسه‌ی سپهسالار به دانشکده‌ی معقول و منقول تبدیل گردید، الهی قمشه‌ای ضمن تدریس منطق و حکمت و ادبیات در این دانشکده، با نوشتن کتاب «توحید هوشمندان» از دانشکده مزبور دکترا گرفت.

وی فقیه، فیلسوف، عارف، حکیم، شاعر، و مترجم قرآن و صحیفه‌ی سجادیه و قسمت‌های عربی مفاتیح الجنان است. او را آغازگر عصر ترجمه روان و آزاد قرآن به فارسی خوانده‌اند. از ابتدای تأسیس دانشگاه تهران به مدت 35 سال به تدریس علوم عقلی و ادبیات در این دانشگاه اشتغال داشت. تخلّص شعری وی «الهی» است. حسین و مهدیه الهی قمشه‌ای فرزندان او هستند.

خانواده :

همسر: طیبه تربتی فعال ادبی و مولف کتاب خوشه‌ها

فرزندان:

حسین: ادیب، سخنران، مترجم و نویسنده که در زمینه ادبیات و هنر و عرفان فعالیت دارد. او اصلاحاتی در ترجمه قرآن پدر انجام داد که در سال ۱۳۶۱ توسط انتشارات امیر کبیر به چاپ رسید.

نظام الدین: استاد فلسفه و رئیس کتابخانه دانشگاه تهران. وی در سال ۱۳۷۶ از دنیا رفت.

مرتضی: رئیس انجمن جئوترمال کانادا

مهدیه: شاعر و محقق

و سه دختر دیگر

درگذشت :

وی در شامگاه 24 اردی‌بهشت سال 1352 در 72 سالگی و در حالی که مشغول آخرین اصلاحات ترجمه‌ی قرآن بود، به لقای حق پیوست و پیکرش در قبرستان وادی‌السلام قم در اتاق شماره ۱۹ (که پس از نوسازی قبرستان، تخریب گردید) به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(نرگس مست)

این نرگس چشمانت چون فتنه بخواب اولیٰ
وز سنبل مشکینت بر چهره نقاب اولیٰ

زآن نرگس مست افکن گه تیر نگه بر من
مست ار به خطا افتاد تیرش ز صواب اولی

چون ساقی شیرین لب می تلخ دهد بستان
زآن شاهد لطف آیین مستانه عتاب اولی

تحصیل غم عشقت در مدرسه نتوان کرد
در کوه و بیابان ها با چشم پر آب اولی

تا عذر گنه خواهد آن یار کریم از ما
در دفتر ما گر نیست حرفی ز ثواب اولی

ای طایر جان منشین چون جغد درین ویران
گلزار جِنان ما را زین کهنه خراب اولی

یک هفته درین گلشن گر ناله کند بلبل
سالی به سر گلبن فریاد غراب اولی

جان در ره عشق یار دادیم (الهی) وار
گر عاشق دیداری در راه شتاب اولی

"حکیم مهدی الهی قمشه‌ای"