ای که دوری ز یار یعنی چه؟

(وصل یار)

ای که دوری ز یار یعنی چه؟
می‌بری انتظار یعنی چه؟

آفتابی چنین درخشنده
دیده ها در غبار یعنی چه؟

تو بپرسی ز یار و من او را
دارم اندر کنار یعنی چه؟

من پی صید عشق و عشق مرا
می نماید شکار یعنی چه؟

هر دمی عالمی دگر بینم
از تجلّی یار یعنی چه؟

واحدی جلوه کرد و شد پیدا
عدد بی شمار یعنی چه؟

من به یارم شناختم یارم
تو به نقش و نگار یعنی چه؟

ذرّه‌ای نیست در همه عالم
نبوَد بی قرار یعنی چه؟

همه در کار یار حیران‌اند
از صغار و کبار یعنی چه؟

عابدان مست حور و غِلمان‌اند
عارفان مست یار یعنی چه؟

نیست در فکر خویشتن یک تن
در میان هزار یعنی چه؟

دیده دیدار یار ار خواهد
نبوَد اشکبار یعنی چه؟

ای که خواهی کمال و از دنیا
نشوی بر کنار یعنی چه؟

آن که گر آدم است و می‌خواهد
آدمی را فگار یعنی چه؟

ای به غفلت سر آمده عمرت
نیستی شرمسار یعنی چه؟

(حسن) ار وصل یار را خواهد
نبود راه وار یعنی چه ؟

"علامه حسن زاده آملی"

من این دنیای فانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

(نمی‌خواهم)

من این دنیای فانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم
من این لذّات آنی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

به‌جز محبوب یکتایم نمی‌دانم نمی‌دانم
به‌جز آن یار جانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

به‌جز راه وصالش را نمی‌پویم نمی‌پویم
جز این ره کامرانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

به فطرت عشق پاکش را به دل دارم به دل دارم
دگر معشوق ثانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

دلم از وی نشانی را به من داده به من داده
ز دیگر کس نشانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

به‌جز بار حضوری را نمی‌یارم نمی‌یارم
سبک‌بارم گرانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

به جان، درد و غم او را خریدارم خریدارم
ز غیرش مهربانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

دل بشکسته می‌خواهد ندانستم ندانستم
دگر من شادمانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

به‌جز قرآن کتابی را نمی‌خوانم نمی‌خوانم
به‌جز سبع‌المثانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

علی و آل پاکش را پذیرفتم پذیرفتم
فلانی و فلانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

حسن را در لقای خود نگه دارش نگه دارش
که بی‌تو زندگانی را نمی‌خواهم نمی‌خواهم

"علامه حسن‌زاده آملی"

محبوب من که دائم هستم به گفتگویت

(کعبه‌ی امید)

محبوب من که دائم هستم به گفتگویت
معشوق من که دائم هستم به جستجویت

آیا شود که روزی، روزی شود حسن را
احسان گونه گون و الطاف تو به تویت

بشنیده‌ام که خویت چون روی توست دلکش
ای من فدای رویت ای من فدای خویت

آیا شود که روزی با چشم خویش بینم
آن قامت رسا و رخساره‌ی نکویت

ای که به لیلة القدر کرّ و بیان بالا
اسرار هر دو عالم گویند مو به مویت

آیا شود که روزی تفتیده جان ما را
از تشنگی رهایی زآب زلال جویت

ای آستان قدس‌ات دارالسلام جان‌ها
بس کاروان که بسته بار سفر بسویت

آیا شود که روزی این زار ناتوان را
باری دهی ز لطفت پایی نهد به کویت

ای شاهد دل آرا در بزم آفرینش
وی شاهدان عالم مشتاق دید رویت

آیا شود که روزی این عاشق وصالت
دستی رساند اندر دامان مُشکبویت

ای کعبه‌ی امید خوبان درگه عشق!
چون تو خدیو باشی خود آبرو خدویت

آیا شود که روزی اندر برت حسن را
گویی چه خوش رسیدی اینک به آرزویت

"علامه حسن زاده آملی"

قلم از نطق ازل تا به زبان آمده است

(هفت اقليم دل‏)

قلم از نطق ازل تا به زبان آمده است
سخن از صورت انسان به ميان آمده است

نقش صنع صمدى بر رخ لوح احدى
آنچه در پرده نهان بود عيان آمده است

اسم اعظم كه بوَد قبله ی اسما و صفات
مظهرش مصطبه كون و مكان آمده است

دل غمديده ی ما بر اثر عشوه ی دوست
عرصه ی نزهت خوبان جهان آمده است

جز مطهّر نكند مس ، و نگردد مموس
آنكه قرآن سِمَت اندر تن و جان آمده است

بطنه و فطنه دو ضدند برو قصه مخوان
درخور آخور و آغل حَيوان آمده است

مدعى شعبده بازى كند اندر ره دين
شيخ نجدى به لباس دگران آمده است

هفت اقليم دل از صدق كسى پيموده ست
كه در اين باديه بى نام و نشان آمده است

از كران تا به كران ازلى و ابدى
نقطه ی نطفه چسان در طيران آمده است

حسن از شعشعه ی جلوه ی قدس ملكوت
ماشاء الله كه چه خوش در هيمان آمده است

"علامه حسن زاده آملی"

سینه آن گنجینه ی قرآن فرقان است و بس‏

(گنجينه‏)

سینه آن گنجینه ی قرآن فرقان است و بس‏
سينه ی سيمينه ی سر خيل خوبان است و بس‏

نغمه ی عنقاى مغرب آيد از آن سوى قاف‏
مشرق شمس حقيقت قلب انسان است و بس‏

قرصه ی مهر و مه اندر عرصه ی كيهان دل‏
روشنى شعله ی شمع شبستان است و بس‏

غرقه ی درياى نور وحدت اندر كثرتش‏
هر طرف رو آورد بر روى جانان است و بس‏

سر سالک از فروغ آيت الله نور
مطلع انوار عرفان است و برهان است و بس‏

عاشق شوريده خود جز جلوه ی معشوق نيست‏
در دو عالم بر سر اين سفره مهمان است و بس‏

روضه ی رضوان رضاى شير اندر سلسله است‏
كار ما با كاردانى جهانبان است و بس‏

وحدت تدبير و صنع دائم سمع الكيان‏
نظم موزون نظام‏ى عين ميزان است و بس‏

سايه ی سيماى زيباى دل آراى نگار
اين‌چنين بر بوم و بر پيوسته تابان است و بس‏

ماء دافق كون جامع از غمايش تا عماست‏
لوحش الله عقل در اين نكته حيران است و بس‏

ديدگان برزخی‌ات تا نگرديدند باز
ادعاى عاشقی‌ات بحت بهتان است و بس‏

از پريشان روزگارى حسن بشنو كه وى‏
سرخوش اندر مجمع جمع پريشان است و بس

علامه حسن زاده آملی

همى هواى تو دارم به سر دقيقه دقيقه

(حديث عشق)

همى هواى تو دارم به سر دقيقه دقيقه
كه در لقاى تو دارم ، سفر دقيقه دقيقه

بدين اميد سر آيد شبم كه در سحرش
مگر به روى تو افتد نظر دقيقه دقيقه

خيال وصل توام ار نبود آب حياتم
فغان ز آتش سوز جگر دقيقه دقيقه

چه خون دل كه خورد باغبان تا كه دهد
نهال باغ اميدش ثمر دقيقه دقيقه

چگونه رسم قرارم بود كه از رسمت
جهان شود همه زير و زبر دقيقه دقيقه

چه طلعت است كه هر جلوه اش ببار آرد
دوباره عالم بى حد و مر دقيقه دقيقه

چه ملكت است كه با نظم خاص از هرسو
قواى بى عدد آيد به در دقيقه دقيقه

هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم
هزار مرحله خوف و خطر دقيقه دقيقه

دل فگار من و زلف چنبرين نگارم
كند حكايت از يكدگر دقيقه دقيقه

كه قدر لذت سوز و گداز را داند
فتد چو مرغک  بى بال و پر دقيقه دقيقه

به كام دل برسيدن شگفت پنداری ست
كه ميزند به تن و جان شرر دقيقه دقيقه

به طوف كعبهٔ عشق است آسمان و زمينش
چنانكه انجم و شمس و قمر دقيقه دقيقه

نه ساز عشق كه با عقل و نفس دمساز است
به رقص آمده كوه و كمر دقيقه دقيقه

حديث عشق اگر خواهى از حسن آموز
كه درس عشق نمايد ز بر دقيقه دقيقه

"علامه حسن زاده آملی"

ای پیک کوی قدسیان از من بگو جانانه را

(پیک کوی قدسیان)

ای پیک کوی قدسیان! از من بگو جانانه را
کای شمع بزم عاشقان رحمی مر این پروانه را

درد مرا درمان کند، دشوار من آسان کند
هرچه که خواهد آن کند؛ حکم است آن فرزانه را

ای ساقی بزم الست، ای کهنه رند می پرست
از ساغری میدار مست، این سرخوش پیمانه را

بی‌تابم از درد فراق؛ طاقت ز من گردیده طاق
تا کی رسد روز تلاق ؛ بینم رخ جانانه را

ای دوستان یکدله ، دیگر ز من شد حوصله
کو سلسله، کو سلسله؟ بندید این دیوانه را

آنچه که اندر دل بوَد، اظهار آن مشکل بوَد
دردم همه از دل بوَد؛ سرّی ست این کاشانه را

لطف الهی یار شد ؛ بیگانه ای غمخوار شد
خوابیده ای بیدار شد؛ رحمت مر آن بیگانه را

بیگانه ای بس آشنا ، دل داده ای مست خدا
عیسی دمی مشکل گشا، گویم چه آن دردانه را؟

فانیّ در توحید بود؛ تابنده چون خورشید بود
درگاه او امّید بود ؛ آبادی ویرانه را

نجمش به سیر مستقیم، در اوج وحدت شد مقیم
از کثرتش دیگر چه بیم؟ کوتاه کن افسانه را

"علامه حسن زاده آملی"

باز از ياد تو در سوز و گداز آمده ام‏

(كعبه ی عشق‏)

باز از ياد تو در سوز و گداز آمده ام‏
به گدايى به سر كوى تو باز آمده ام‏

چه مرادى كه مريدى چو تو ناديده كسى‏
چه مريدى كه ز نازت به نياز آمده ام‏

تو كه نزديكتر از من به منى می‌دانى‏
كه من خسته‌دل از راه دراز آمده ام‏

همه جا كعبهٔ عشق است و من از دعوت دوست‏
تا بدين كعبه که در خاک حجاز آمده ام‏

سِمَت رندى خود را به دو عالم ندهد
كه نه چون شيخ ريا شعبده باز آمده ام‏

برگ ياسان من اميد عطا پاشى توست‏
از خطاپوشی‌ات اى بنده نواز آمده ام‏

در سيه چال فنا شش جهتم جال بلا
زآن نشيب از كرم تو به فراز آمده ام‏

سفرهٔ رحمت گستردهٔ تو خواند مرا
بر سر سفرهٔ بازت به جواز آمده ام‏

طاق ابروى توام حاجب ذات است و صفات‏
كه به محراب عبادت به نماز آمده ام‏

پرده افكنده هزاران و چه بنمود و نمود
كه درين پردگى خلوت راز آمده ام‏

طاير قدسى ملک و ملكوت است حسن‏
حيف چون صعوه كه در چنگل باز آمده ام

علامه حسن زاده آملی

گر نباشد سوز دل، دل را چه سودى داشتن‏

(مهر مهرويان)

گر نباشد سوز دل، دل را چه سودى داشتن‏
بهر اميد ثمر بايد شجر را كاشتن‏

سينه مى‌بايد بوَد گنجينه ی اسرار حق‏
ورنه انبانى در او اوهام را انباشتن‏

نور دانش، بينش ذات است و تو گردآورى‏
آنچه را در عاقبت مى‌بايدش بگذاشتن‏

مردمى چبوَد به نزد مردم دانا سرشت‏
پرچم علم و عمل را بى ريا افراشتن‏

خردلى شر را به خير محض چون دارى روا
بدگمانى را چرا در كار حق انگاشتن‏

مهر مهرويان حسن را دين و آيين است و بس‏
كفر باشد مهر مهرويان ز دل برداشتن‏

"علامه حسن زاده آملی"

از صحبت اغیار گذشتیم علی الله 

(علی الله)

از صحبت اغیار گذشتیم علی الله 
ما از همه جز یار گذشتیم علی الله

شد وعده دیدار من و یار شب تار 
از خواب شب تار گذشتیم علی الله

خاکم به سر ار جز به وصالش بنهم سر 
از جنت و از نار گذشتیم علی الله

از زهد ریایی که بود شیوه ی خامان 
ما سوخته یکباره گذشتیم علی الله

در اهل زمانه دل بیدار ندیدیم
زین مردم بیمار گذشتیم علی الله

چشم طمع از مال جهان پاک ببستیم
از اندک و بسیار گذشتیم علی الله

از حرف ندیدیم بجز تیرگی دل
ناچار ز گفتار گذشتیم علی الله

حق راست اناالحق حسنا گر که چو حلاج 
از بیم سر دار گذشتیم علی الله

"علامه حسن زاده آملی"