هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است

(قصه‌ی درد)

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است
به تو چون شرح کنم حال چه گویم چون است

غم دل سوخت مرا پیش که آرَم به زبان
قصه‌ی درد درونم که ز حد بیرون است

شده از ناوک آهم دل گردون مجروح
رنگ خون است شفق نیست که بر گردون است

لب شیرین تو را چون ورق گل خوانم
کآن صحیفه نه بدین خط و بدین مضمون است

دل دمی نیست که یاد لب لعلت نکند
گریه‌ی دیده پُرخون ز دل محزون است

چه غم از هجر گرت هست کمالی در عشق
رخ لیلی همه جا در نظر مجنون است

خواب را کُشت (فضولی) غم او در دیده
این‌که بر چهره‌ام از دیده روان شد خون است.

«ملا محمد فضولی»

ای آن که آفت دل و جان و تنی مرا

(جان منی)

ای آن که آفت دل و جان و تنی مرا
من دوستم تو را تو چرا دشمنی مرا

ای جان چه می‌شود که کنم میل زیستن
چون مهربان نه‌ای تو که جان منی مرا

یوسف قرار قیمت خویش از زمانه یافت
ای درّ بی بها تو از او احسنی مرا

شمعم من آتشی تو ز تو دوری‌ام مباد
زیرا حیات‌بخش دل روشنی مرا

مانند شمع سوخته در حسرت توام
با آنکه صبح وش سبب مردنی مرا

من لاله‌ی بهار غمم شبنمم تویی
ای گوهر سرشک که در دامنی مرا

در عشق جز تو نیست (فضولی) حسود من
معلوم می‌شود که شریک فنی مرا .

«ملا محمد فضولی»

چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما

(بار غم)

چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما
به شرح حال زبانی‌است بی زبانی ما

برون مباد زمانی ز جان ما غم یار
که در بلا غم یار است یار جانی ما

دُر سرشک بپای تو ریختیم و خوشیم
که صرف راه تو شد نقد زندگانی ما

شکست بار غمت قدّ ما چه سنگدلی
که هیچ رحم نکردی به ناتوانی ما

زمانه دشمن ما گشت در غمت گویا
که رشک بُرد بر ایام شادمانی ما

شدیم سالک راه وفات لیک چه سود
که عمر، تاب ندارد به هم‌عنانی ما

رسیده‌ایم (فضولی) ز فیض عشق به‌کام
بس است درد و غم اسباب کامرانی ما

«ملا محمد فضولی»

زآتشین‌رویی جدا می‌افکند دوران مرا

(گِردباد آه)

زآتشین‌رویی جدا می‌افکند دوران مرا
چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا

کاش خون دیده بنشاند غبار هستی‌ام
چند دارد گِردباد آه سرگردان مرا

آن‌چنین از دیده‌ی مردم نمی‌کردم نهان
گر نبودی جوهر شوق لبت در جان مرا

از پری‌رخساره‌ای دارم درون دل غمی
وه که خواهد کرد رسوا این غم پنهان مرا

تا کجا خواهد شکستم داد باز افکند دور
چرخ چون تیر از کمان ابروی جانان مرا

پیش خوبان گر بَدی گوید رقیب از من چه باک
خوب می‌دانند در راه وفا خوبان مرا

بود پنهان درد عشق من (فضولی) مدتی
کرد رسوا پیش مَردم دیده‌ی گریان مرا.

«ملا محمد فضولی»

نشان تیر آهم گشته‌ای ای آسمان! شب‌ها

(نعل مَرکب‌ها)

نشان تیر آهم گشته‌ای ای آسمان! شب‌ها
تو را بر سینه پیکان‌هاست هرسو نیست کوکب‌ها

دل بی‌خود درون سینه دارد فکر زلفینت
به‌سان مُرده‌ای کش مونس قبرند عقرب‌ها

خطست آن یا برآمد دود دل از بس‌که محبوبان
زدند آتش به دل‌ها در زنخدان‌ها و غبغب‌ها

جفا را از معلّم یاد می‌گیرند محبوبان
ز مکتب‌هاست فریادم که ویران باد مکتب‌ها

ز خاک رهگذر هر ذرُه‌ای را شهسواری دان
که بر دل داغ‌ها دارد ز نقش نعل مَرکب‌ها

فکندی عکس در می، گشت رشکم زآنکه می‌ترسم
نهی لب بر لب ساغر رسانی بر لبت لب‌ها

چه شد یارب که در شب‌های تنهایی نمی‌یابد
(فضولی) کام دل هرچند می‌خواهد به یارب‌ها

«ملا محمد فضولی»

به دل، از گلعذاری خارخاری کرده‌ام پیدا

(گل‌عذار)

به دل، از گلعذاری خارخاری کرده‌ام پیدا
بحمدالله نی‌ام بیکار، کاری کرده‌ام پیدا

درین گلشن چو گلبن از جفای گردش گردون
بسی خون خورده‌ام تا گلعذاری کرده‌ام پیدا

به خون دیده و دل کرده‌ام صید سگ کویش
سگ صیدم درین صحرا شکاری کرده‌ام پیدا

به گرداب سرشک افتاده‌ام در دور گیسویش
چه باک از فتنه‌ی دوران حصاری کرده‌ام پیدا

به من بسپرده پنهان گلرخان نقد غم خود را
میان گلرخان خوش اعتباری کرده‌ام پیدا

خیالت همدم و همراز من بس روز تنهایی
ز تو مستغنی‌ام غیر از تو یاری کرده‌ام پیدا

(فضولی) دردِ دل با سایه می‌گویم نی‌ام بی‌کس
بحمدالله که چون خود، خاکساری کرده‌ام پیدا

«ملا محمد فضولی»

چیست جرم من که باز از چشم یار افتاده‌ام

(چشم یار)

چیست جُرم من که باز از چشم یار افتاده‌ام
معتبر بودم ز چشم اعتبار افتاده‌ام

مانده‌ام بر حال خود حیران جدا از کوی یار
مبتلای غربتم، دور از دیار افتاده‌ام

گل‌رخان یک ره نمی‌بینند سوی من به لطف
گرچه می‌دانند خوار و خاکسار افتاده‌ام

مردمی هرگز نمی‌بینم چه حال است این مگر
از میان مردمان من بر کنار افتاده‌ام

رشته‌ی جان مرا افکند دوران پیچ و تاب
تا به سودای سر زلف نگار افتاده‌ام

روزگارم می‌کشد با صد مصیبت چون کنم
صید مجروحم به دام روزگار افتاده‌ام

بلبل عرشم (فضولی) منزلم گلزار قدس
من درین محنت‌سرا بی‌اختیار افتاده‌ام.

«مولا محمد فضولی»

پی ماتم، میان انجمن، ای ماه! جا کردی

(تیغ وفا)

پی ماتم، میان انجمن، ای ماه! جا کردی
ز غیرت باز بر من شهر را ماتم‌سرا کردی

مرا گفتی مکن افغان که فردا خواهمت کشتن
شب قتل‌است مَنعم از فغان کردن چرا کردی

چه بود از خاک آن در دور کردی کشتگانت را
شهیدان را چرا بیرون ز خاک کربلا کردی

زدی در رنگ ماتم، گاه بر سر، گاه بر سینه
رساندی ظلم تا حدّی که بر خود هم جفا کردی

شدی عاشوریان را شمع محفل چون نمیرم من؟
چه باشد بهتر از مردن تو چون میل عزا کردی

به گریه آب دادی سبزه‌ی خاک شهیدان را
اسیران بلا را کشته‌ی تیغ وفا کردی

(فضولی) در ره او کشته‌ی تیغ جفا گشتی
عفاک الله! شهید کربلا را اقتدا کردی.

«ملا محمد فضولی»

زهی فیض وجود از پرتو ذات تو عالم را

(قرب او ادنی)

زهی فیض وجود از پرتو ذات تو عالم را
کمال قدر تو برداشته از خاک، آدم را

شب معراج، تعظیم تو ثابت گشته بر انجم
به چرخ آورده ذوق پای‌بوست عرش اعظم را

رُخت کرده شب معراج را از روز روشن‌تر
ز اشهب بگذرانده عزم اقبال تو ادهم را

نباشد هیچ صاحب‌وحی را توفیق معراجت
حریم قرب او ادنا مشخص کرده مّحرم را

عیار ارتفاع مّنزلت در راهِ قرب حق
تو را عرش است چرخ چارمین عیسیِ مریم را

طریق اتباعت راست جنت منزل ادنا
سبب شد این طریقت، فتحِ ابوابِ جهنّم را

(فضولی) را دمادم هست عزم طوف درگاهت
چه باشد گر دهی انجامی این عزم دمادم را

«ملا محمد فضولی»

بیوگرافی ملا محمد فضولی

https://uploadkon.ir/uploads/117209_25محمد-فضولی.jpg

(بیوگرافی)

مولانا محمد بن سلیمان فضولی بغدادی _ متخلص به (فضولی) _ شاعر و اندیشمند شیعه، سده‌ی شانزدهم میلادی، متولد 1483. م _ برابر با 862 خورشیدی بود. که آثاری را به زبان مادری‌اش ترکی آذربایجانی و نیز فارسی و عربی سرود. او یکی از بزرگ‌ترین شاعران ادبیات ترکی و چهره‌ای قابل توجه هم در ادبیات آذربایجانی و هم در ادبیات عثمانی دانسته می‌شود.

فضولی در عراق امروزی به دنیا آمد. پدرش سلیمان بود که به حله مهاجرت کرد و قاضی آن شهر بود. پدر فضولی بنا به گفته‌ی «صادق بیگ افشار» صاحب تذکره‌ی «مجمع الخواص» که به زبان ازبکی نوشته شده از ایل بیات بوده که یکی از ۲۲ طایفه‌ی مهاجر ترکان اوغوز می‌باشد.» او در حله و سپس در بغداد، ادبیات، ریاضیات، نجوم و... را فرا گرفت. علوم عربی و ترکی را نزد عالمی به نام «ملک الشعرای حبیبی» که از شاعران حروفی بود آموخت. ملا محمد فضولی سه زبان ترکی، فارسی و عربی را به خوبی می‌دانست و به هر سه زبان شعر سروده ‌است. او را یکی از پایه‌گذاران سبک هندی می‌دانند. او همچون بزرگان پیشین خود با کلیات علوم مرسوم زمانش مثل فقه، منطق، فلسفه، حدیث، تفسیر، کلام، تاریخ، ریاضی، طب و طبیعیات به خوبی آشنا بوده و برخی از آن‌ها را در حد تخصص می‌دانسته است؛ مثل علم کلام که حتی کتابی هم در آن موضوع نوشته است (مطلع الاعتقاد فی معرفه المبدأ و المعاد) و شاید به همین دلیل کلمه حکیم را برای معرفی او به کار می‌برند.

ابراهیم اقبالی استاد دانشگاه تبریز در خصوص نبوغ و قدرت ملا محمد فضولی در شعرسرایی بر این باور است که فضولی از جمله شاعران بی‌نظیر و بی بدیلی بود که صاحب لقب ذوالسانة (یعنی صاحب سه زبان) بود که سه دیوان به زبان‌های ترکی، عربی و فارسی دارد و قدرت تخیل بسیار قوی و تسلط بسیاری بر روی واژه‌ها داشت که ما به این‌گونه شاعران، جریان‌ساز می‌گوییم. نبوغ فضولی به اندازه‌ای بود که شاعری مانند صائب تبریزی تحت تأثیر اشعار او قرار گرفته است و می‌توان گفت که صائب تبریزی نخستین شاگرد برجسته‌‌ی مکتب فضولی است. وی همچنین در تشریح آثار نثر فضولی نیز بیان می‌کند: «هر شاعری توانایی سرودن همزمان نظم و نثر را ندارد؛ به‌عنوان مثال استاد شهریار نظم بسیار قوی داشت اما در نثر اینطور نبود؛ لذا فضولی هم در نثر و هم در نظم در اوج قرار داشت و کتابی مانند «مطلع الاعتقاد» را نوشته بود.»

ممکن است شاعران دیگر به‌صورت مستقیم حضور و اشعار فضولی را درک نکرده باشند اما به‌صورت غیرمستقیم تحت تأثیر اشعار او قرار گرفته‌اند؛ مثلاً استاد شهریار در یک بیت بسیار زیبا در وصف فضولی گفته است که «ترکی فارسی عربی ده نه فضائل واریمیش/ که فضولی کیمی‌ بیر شاعر فاضل دوغولوب» و لذا وقتی‌که شاعری به بزرگی شهریار این بیت شعر را در وصف فضولی می‌سراید، قطعاً تحت تأثیر اشعار او قرار گرفته‌ است.

لقب «ملا» نشانه‌ی کلامی بودن وی و لقب «حکیم» بیانگر رویکرد او به فلسفه و حکمت است. به دیگر سخن، وی مانند ابوعلی سینا و بیشتر از او، توانست کلام و فلسفه را به‌گونه‌ای آشتی دهد و راه سومی در حکمت اسلامی بگشاید که بعدها از سوی حکیم ملاعبدالله زنوزی دنبال شد.

استعداد سرشار و بی‌نظیر او، نقش عظیمی در دگرگون‌سازی ادبیات ترکی دوره‌ی اسلامی داشته است و می‌توان گفت: نقشی را که نظامی در شعر فارسی ایفا کرده است، او در تاریخ شعر ترکی دارد.

در طول زندگی، وطن او میان دولت‌های آق‌قویونلو، ایران صفوی و امپراتوری عثمانی دست به دست می‌شد. او برای مقامات هر سه امپراتوری شعر سرود و نخستین شعر شناخته‌شده‌ی خود را برای سلطان الوند از آق‌قویونلو سروده‌ است. فضولی بیشتر شعرهای خود را در زمان حکومت عثمانی‌ها بر عراق سرود؛ به همین دلیل است که گاهی او را شاعر اهل عثمانی نیز می‌نامند. او در طول زندگی‌اش چند پشتیبان داشت، اما هرگز کسی را پیدا نکرد که او را کاملاً خشنود کند همان‌طور که خودش نوشت و تمایل او برای پیوستن به دربارِ سلطنتی هرگز محقق نشد. با وجود دلبستگی به دیدن مکان‌هایی مانند تبریز، آناتولی و هند امروزی، او هرگز به خارج از عراق رهسپار نشد.

فضولی بابت آثار آذربایجانی‌اش، به‌ویژه غزل‌ها و شعر غنایی لیلی و مجنون که تفسیری از داستان خاورمیانه‌ای به همین نام است؛ بیشتر شناخته شده‌ است. او هم‌چنین دیوان‌هایی را به زبان‌های آذربایجانی، فارسی و شاید عربی نوشت. سبک او با «بیان شدید احساس‌ها» به شیوه‌ی متمایز و به‌کار بردن استعاره‌های عرفانی و نمادها، توصیف شده‌ است. در شعرسرایی او تأثیراتی از شاعران پارسی‌گو مانند نظامی گنجوی، جامی و حافظ و نیز شاعران آذربایجانی مانند حبیبی و عمادالدین نسیمی دیده می‌شود.‌ آثار فضولی از سده‌ی شانزدهم تا نوزدهم در سرتاسر چشم‌انداز فرهنگی ترک بسیار شناخته شد و مورد تحسین قرار گرفت، تا جایی که شهرت او به آسیای مرکزی و هند نیز رسید.‌

آثار گوناگون فضولی:

الف - آثار عربی:

دیوان عربی مولانا فضولی؛
مطلع الاعتقاد فی معرفة المبدأ و المعاد.‌

ب - آثار ترکی:

دیوان ترکی؛
لیلی و مجنون؛
بنگ و باده؛
قیرخ حدیث؛
صحبة الأثمار؛
حدیقة السعدا؛
مکتوبات و منشآت.‌

ج - آثار فارسی:

هفت جام؛
صحت و مرض؛
انیس القلب؛
رند و زاهد؛
رساله‌ی معمائیه؛
فرهنگ ترکی به فارسی؛
دیوان فارسی.‌

فضولی در توسعه‌ی زبان آذربایجانی نقش ایفا کرد و از نوشته‌هایش به‌عنوان تعالی‌بخش شعر و زبان آذربایجانی یاد شده‌ است. آثار او را آشتی‌ساز شیوه‌های ادبی آذربایجانی، فارسی و عربی و نیز عقاید شیعه و سنی می‌دانند. او همچنان شاعر محبوبی در آذربایجان، ترکیه، ایران و عراق به‌شمار می‌رود.

سبک‌شناسی:

پیش از فضولی در ادبیات ترکی آذربایجانی شکل‌هایی چون مثنوی و غزل رواج داشت و فضولی خود یکی از غزل‌سرایان برجسته بود، اما «او نخستین آثار ارزنده‌ی تمثیلی را در ترکی آذربایجانی آفرید (بنگ و باده- صحبت الاثمار). فضولی مانند نسیمی کوشید تا شعر ترکی را با اوزان عروضی سازگار نماید اگر چه او موفقیت چشمگیری به دست آورد ولی واقعیت این بود که ترکی با وزن هجایی سازگارتر است.»

بعضی از منتقدین ادبی سبک اشعار فارسی فضولی را نزدیک به سبک هندی و صائب تبریزی که صدسال پس از وی این سبک شعر را رواج داد می‌دانند. برخی محققین او را یکی از بزرگ‌ترین غزل‌سرایان جهان اسلام نامیده‌اند «بسیاری از مضامین فضولی را بعد از او در شعر شعرای نامدار مکتب اصفهان یا سبک هندی می‌بینیم.» و حتی او را «از جمله پایه‌گذاران سبک هندی» شمرده‌اند.‌

تخلص فضولی:

فضولی از کم‌سوادی کاتبان و از این که هنگام نوشتن اشعار دقت کمی می‌کنند و مفهوم اشعار را از بین می‌برند در رنج بوده‌است و در انتقاد به این موضوع سه شعر به ترکی، فارسی و عربی سروده‌ است.

ترکی:

قلم السون اَلی اُلْ کاتب بَدْ تحریرک
که فساد رقمی سوزمزی شوُرِ ایْلر

گاه بیر حرف سقوطیهِ قِلْورنادری نارْگاه
بیر نقطه قصوریله گوزی کورایلر

فارسی:

باد سرگشته به‌سان قلم آن بی‌سروپا
که بود تیشهٔ بنیان معارف قلمش

زینت صورت لفظ است خطش لیک چه سود
پرده‌ی شاهد معنی است سواد قلمش

عربی:

تبت یدا کاتب لولاه ما خربت
معمورة أسّست بالعلم و الادبِ

اَردی من الخمرفی اِفساد نسخته
تستظهر العیب تغییراً مِنَ العَثَب

فضولی در فارسی به دو معنا به‌کار می‌رفته‌ است:

۱- کسی که کار بیهوده کند.
۲- آنکه بی‌جهت در امور دیگران مداخله کند.

این دو معنا دقیقاً با معنای این واژه در زبان عربی انطباق داشت. اما از حدود قرن هشتم هجری به بعد این مفهوم به «فضول» داده شد. در عوض واژه‌ی «فضول» که در عربی یعنی «زبان‌درازی و مداخله‌ی بی‌جا در کار دیگران» در فارسی «فضولی» خوانده شد؛ مثلاً حافظ می‌گوید:

«در کارخانه‌ای که رهِ عِلْم و عقل نیست
وَهْمِ ضعیفْ رای فضولی چرا کند؟»

که در این‌جا فضولی به همان معنایی است که ما امروزه به کار می‌بریم، و این عکس معنای عربی این واژه است. به هر حال محمد بن سلیمان این تخلص را به معنای عربی آن به‌کار می‌برد یعنی: «زبان‌دراز و مداخله‌کننده در کاری که به او مربوط نیست»، یا به تعبیر امروزی «فضول».

فضولی در مقدمه‌ی دیوان اشعارش به زبان فارسی دلیل انتخاب این تخلص عجیب را با زبانی شوخ‌طبع توضیح می‌دهد:

آخرالامر معلوم شد که یارانی که پیش از من بوده‌اند تخلص‌ها را بیش از معانی ربوده‌اند. خیال کردم که اگر تخلص مشترک اختیار کنم در انتساب نظم بر من حیف رود اگر مغلوب باشم و بر شریک ظلم شود اگر غالب آیم. بنابر رفع ملابست التباس «فضولی» تخلص کردم و از تشویش ستم شریکان پناه به جانب تخلص بردم و دانستم که این لقب مقبول طبع کسی نخواهد افتاد که بیم شریک او به من تشویشی نتواند داد.‌ ‌

شعر فارسی:

دیوان شعرها

رند و زاهد

صحت و مرض

انیس القلب

ساقی‌نامه (هفت جام)

روح نامه (سفرنامه روح یا حُسن و عشق)

قدیمی‌ترین نسخه‌ی خطی دیوان فارسی فضولی در ۲۰ جمادی‌الاولی ۹۵۹ قمری به خط حبیب‌الله اصفهانی نوشته شده‌ است. این نسخه هم‌اکنون در کتابخانه‌ی مرادیه در ترکیه نگه‌داری می‌شود. در مقدمه ی این دیوان، فضولی با زبانی که گاه به طنز نزدیک می‌شود، شرح می‌دهد چگونه بعد از این‌که در سرودن شعر به عربی و ترکی مهارت پیدا کرده، اشعار پراکنده‌ی فارسی سروده‌ است.

"روزی گذارم به مکتبی افتاد، پری‌چهره‌ای دیدم فارسی‌نژاد، سهی سروری که حیرت نظاره‌ی رفتارش، الف را از حرکت انداخته بود و شوق مطالعه‌ی مصحف رخسارش دیده‌ی نابینایی صاد را عین بصر ساخته بود. چون توجه من دید از گفته‌های من چند بیتی طلبید. من نیز چند بیتی از عربی و ترکی به او ادا کردم و لطایفی چند نیز از قصیده و معما بر او فزودم. گفت که این‌ها زبان من نیست و به‌کار من نمی‌آید، مرا غزل‌های جگرسوز عاشقانه ی فارسی می‌باید."

هرچند اصولاً فضولی در این مقدمه با شوخ‌طبعی مسائل را بیان می‌کند و بعید نیست از سر شوخ‌طبعی این ماجرا را نقل کرده باشد اما به هر حال غزل‌های عاشقانه‌ی فارسی فضولی، بخش مهمی از دیوان او را تشکیل می‌دهند. هرچند فضولی، به فارسی در قالب‌های مختلف مانند قصیده، غزل، ترکیب‌بند، مقطعات، رباعی و مثنوی ساقی‌نامه شعر سروده‌ است؛ اما بخش عمده‌ی دیوان او را غزل و قصیده تشکیل می‌دهد.‌

‌‌

نمونه‌ی شعر فارسی:

نوخطان را دوست می‌دارد دل دیوانه‌ام
من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانه‌ام

خضر می‌گویند بر سرچشمه‌ی برده‌است راه
قطره‌ای گویا چکیده جایی از پیمانه‌ام

عقل را هر لحظه تکلیفی‌است بر من در جهان
بی‌تکلف با عجب دیوانه‌ای همخانه‌ام

دردِ دل با سایه می‌گویم نمی‌یابم جواب
غالباً او را به خواب انداخته افسانه‌ام

متصل از درد عشق و طعنه‌ی عقلم ملول
می‌رسد هر دم جفا از خویش و از بیگانه‌ام

تا کشیده بر گلت از سنبل مشگین نقاب
می‌خلد صد خار هر دم بر جگر از شانه‌ام

به که بردارم (فضولی) رغبت از ملک جهان
نیستم گنجی که باشد جای، در ویرانه‌ام.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─‌‌

شعر عربی:‌

مطلع الاعتقاد

دیوان اشعار عربی

فضولی در مقدمه‌ی دیوان فارسی‌اش در مورد اشعار عربی‌اش گفته‌ است: «به اشعار عربی پرداختم و فصحای عرب را به فنون تازی فی‌الجمله محظوظ ساختم و آن بر من آسان نمود زیرا زبان مباحثه‌ی علمی من بود.»‌‌

مردم این دیار را با من
اثر شفقت و عنایت نیست

یا درین قوم نیست مّعرفتی
یا مرا هیچ قابلیت نیست.
‌‌

‌درگذشت:

فضولی، سرانجام به سال 1556.م _ برابر با 935 خورشیدی، بر اثر بیماری طاعون، در 73 سالگی درگذشت و پیکرش در نزدیکی باب‌القبله‌ی حرم امام حسین (ع) در کربلا دفن شد. بعدها دولت ترکیه طی توافقی با دولت عراق، بناى یادبودی را به یاد عبدالمؤمن دده و فضولی در کنار بازار سوق‌القبله در نزدیکی خیابان ابن‌فهد ساخت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(واقف راز)

ای ذکر ذوق‌بخش تو زیب زبان ما
بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما

از سکه‌ی سعادت توفیق فیض توست
رایج به هر معامله، نقد روان ما

آید ز ما همیشه خطا از تو مغفرت
آن است مقتضای تو این است شان ما

بر حال ما ز غیر تو لطفی نمی‌رسد
غیرِ تو نیست واقف راز نهان ما

در راهت از بلا نهراسیم زآنکه هست
سنگ بلای تو ، محک امتحان ما

تا چند تن دهیم به زجر هوای نفس؟
رحمی که گشت طعمه‌ی سگ استخوان ما

نگذاشت درد عشق (فضولی) ز ما نشان
این است در ره طلب او ، نشان ما

«ملا محمد فضولی»