(بار غم)

چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما
به شرح حال زبانی‌است بی زبانی ما

برون مباد زمانی ز جان ما غم یار
که در بلا غم یار است یار جانی ما

دُر سرشک بپای تو ریختیم و خوشیم
که صرف راه تو شد نقد زندگانی ما

شکست بار غمت قدّ ما چه سنگدلی
که هیچ رحم نکردی به ناتوانی ما

زمانه دشمن ما گشت در غمت گویا
که رشک بُرد بر ایام شادمانی ما

شدیم سالک راه وفات لیک چه سود
که عمر، تاب ندارد به هم‌عنانی ما

رسیده‌ایم (فضولی) ز فیض عشق به‌کام
بس است درد و غم اسباب کامرانی ما

«ملا محمد فضولی»