کی شود تحفه‌ی جان بر در جانان ببرم

(معراج حضور)

کی شود تحفه‌ی جان بر در جانان ببرم
ذرّه‌سان دل به سوی مِهر درخشان ببرم

چون سکندر ز پی جرعه‌ای از آب حیات
این سبو بر لب آن چشمه‌ی حیوان ببرم

عندلیب چمنش گردم و در فصل بهار
ناله‌های دل خود، سوی نیستان ببرم

همره قافله‌ی سبز غزل، پای‌کشان
تا به اقلیم عطش گل‌نم مژگان ببرم

طبقی از تپش نبض شقایق به بغل
پای آن پنجره‌ی روشن ایمان ببرم

عازم کوی وفا گردم و همپای صبا
سبقت از صبح ظفر، با لب خندان ببرم

چامه را خامه رقم زد که به امّید وصال
دست او گیرم و تا ملک خراسان ببرم

گر همای دل من، رفت به معراج حضور
عرض (حامد) به سراپرده‌ی سلطان ببرم.

شادروان محمدرضا توتونکار (حامد)

کیست این آرمیده در دل توس

(بارگاه قدس رضا)

کیست این آرمیده در دل توس
که شهان‌اند آستان‌بانش؟

روضه‌اش رشک روضه‌ی مینو
برتر از عرش، طاق ایوانش

یا رب این بارگاه قدس که‌راست
که بوَد جبرئیل، دربانش؟

چیست این شوکت و جلال و شکوه
که تماشایی‌ است حیرانش؟

کیست این خسرو بلند مقام
که جهانی است زیر فرمانش؟

عارف و عامی و فقیر و غنی
میهمان جمله بر سر خوانش

همه را فیض او رسد لیکن
لطف خاصی است با غریبانش

به ادب پای نه در این درگاه
بوسه ده دست پاسبانانش

تا درین عالمیم زنده (فتی)
می‌ستاییم از دل و جانش

در قیامت که هست روز حساب
دست امّید و ما و دامانش...

محمدعلی فتی تبریزی (فتی)

اين سرزمین که قطعه‌ای از جنت خداست

ولی نعمت ایرانیان حضرت رضا (ع)

(قبله‌ی صاحبدلان)

اين سرزمین که قطعه‌ای از جنت خداست
صحن و سرای قبله‌ی صاحبدلان رضاست

زوّار كوی او نه بنی آدم‌اند و بس
اين ملجأ و مراد تمام فرشته هاست

با چشم دل نظردكن و با گوش جان شنو
جبريل را كه از سر اخلاص در دعاست

در اين مطب نياز به اظهار درد نيست
زيرا طبيب، با دل بيمار آشناست

شاه و‌گدا به رتبه در اينجا برابرند
هركس كه دل‌شكسته شود حاجتش رواست

اول به آستان رضا بوسه می‌زند
خورشيد تابناک كه سرچشمه‌ی بقاست

گردد اگر بهشت برين هم مرا نصيب
چشم و دلم به جانب اين گنبد طلاست

همچون كبوتران دل من پر کشيده است
در بارگاه قدس امامی كه باصفاست

(سالک) از آستان رضا، كم طلب مكن
دون‌همتی مكن كه رضا شاهِ ذوالعطاست.

محمدحسین نجاریان (سالک)
1392/3/4 ـ مشهدمقدس

ای جهانی بر تو از جان واله و شیدا رضا

(کعبه‌ی دل‌ها)

ای جهانی بر تو از جان واله و شیدا رضا
وی ضریح بارگاهت کعبه‌ی دل‌ها رضا

نیست جنّت چون گلستانِ شهادتگاه تو
با صفا و مشک‌بیز و پاک و روح‌افزا رضا

از شمیم گلشن کوی تو جان‌ها زندهاند
ای گل خوش‌رنگ و بوی گلشن طاها رضا

در تو می‌بینند مشتاقان ختم المرسلین
نور علم و حکمت او سر به سر پیدا رضا

بازتاب قرب معراج تو در مکتوب عشق
آیت پاک «فسبحان الّذی اسریٰ» رضا

آن سلیمانی که اسم اعظمت نقش نگین
هست و آگاهی به رمز «علّم الاسما» رضا

رهروِ کوی ولایت را تویی رهبر علی
گوهر عِلم و درایت را تویی دریا رضا

تا ابد فتراکِ فرمان تو باشد از یقین
مستمندان جهان را عروة الوثقیٰ رضا

سینه‌ای داریم مالامال غم، جانی حزین
تا به اقلیم سلامت را همان بنما رضا

در جوار تربت پاک توام آرامشی است
ورنه سیرم زین جهان و عمر جانفرسا رضا

می‌کند کسب فروغ از خاک درگاهت مدام
این دل غمدیده با این چشم خون‌پالا رضا

از تو می‌خواهم شفاعت وز تو می‌خواهم شفا
هم دراین دنیای فانی هم که در عقبا رضا

هر نفس باشد مرا از دولت بخت بلند
بر تو دل شیدا و چشم جان و سر بینا رضا

شیعیانت را شفاعت کن به نزد کردگار
در صف محشر به حقّ مادرت زهرا رضا

زائرت را از سر لطف و محبت، دست گیر
تا نیفتد در بیابان بلا از پا رضا.

"عباس خوش‌عمل کاشانی"

چو در کویت وطن دارم نجویم باغ رضوان را

(شاه خراسان)

چو در کویت وطن دارم نجویم باغ رضوان را
چو بر رویت نظر دارم نخواهم حور و غلمان را

نه کافر نی مسلمانم که یاد طره و رویت
بَرد از خاطرم یکباره شرح کفر و ایمان را

دو جرعه باده‌ام ساقی کرم کرد و یکی دیدم
می و مینا و ساقی عشق و عاشق جان و جانان را

شبی در خواب می‌دیدند کاش آن طره را آنان
که بر من خرده می‌گیرند گفتار پریشان را

ندید ار زاهد آن رخسار این نبوَد عجب آری
نبیند چشم نابینا رخ خورشید تابان را

به عالم هرکسی آورده بر کف از کسی دامان
(صغیر) آورده بر کف دامن شاه خراسان را

منم خاک کف پای سگ کوی شهنشاهی
که ضامن شد ز راه مرحمت وحش بیابان را

همی‌خواهم به آن چیزی که خود می‌داند آن سَرور
نوازد از طریق لطف این عبد ثناخوان را

"صغیر اصفهانی"

صبحدم داد مرا مژده‌ای از خاک حجاز

میلاد حضرت ثامن الحجج امام رضا (ع)

(سلطان رئوف)

صبحدم داد مرا مژده‌ای از خاک حجاز
قاصد دوست که دارد خبری روح نواز

خاطر از مژده‌ی آن پیک دل انگیز شکفت
چون دل واله‌ی محمود ز پیغام ایاز

گفت بر گنبد فیروزه عروس فلکی
مه ذیقعده برآورد سر از حجله‌ی ناز

تا کند چشمه‌ی نورانی خورشید طلوع
سپه روز، پی راندن شب در تک و تاز

مقدمش باد گرامی که مبارک ماهی است
زآنکه خورشید درخشید درین مه ز حجاز

صبحدم داد نسیم از حرم نجمه نوید
هشتمین غنچه‌ی گلزار ولایت شد باز

غم مخور شادنشین، دست فشان پای بکوب
که ز مرغان بهشتی رسدم این آواز

که گلی در چمن موسی کاظم بشکفت
که بوَد بارگهش قبله‌ی ارباب نیاز

به تماشای جمال ملکوتیش ز عرش
طایران حرم قدس همه در پرواز

آفتابی ز سراپرده‌ی تکتم تابید
که رسد ذرّه‌ی ناچیز ز فیضش به فراز

نام نیکوش علی بود و گرامی لقبش
شد رضا زآنکه به تسلیم و رضا شد ممتاز

بر تن مرده دمد روح، نسیم حرمش
که نسیم حرم اوست مسیحا اعجاز

هرکه با صدق کند خدمت سلطان رئوف
گره از کار فروبسته‌ی او گردد باز

ای (رسا) هرکه درین خاک گزیند مأمن
ایمنی یافت ز کید فلک شعبده باز

"دکتر قاسم رسا"

این نسخه را بر بال یک پروانه بنویسید

در مدح امام رضا (ع)

این نسخه را بر بال یک پروانه بنویسید
دارو؟ نه! در این برگه داروخانه بنویسید

مشهد- حرم یک عمر پشت پنجره فولاد
جای مُسکّن هم برایم دانه بنویسید

این بغض‌ها جای خودش آقا برای من
اشک روان تا ناودان چانه بنویسید

روزی دو ساعت آه، پشت پنجره فولاد
لطفاً برای گریه هایم شانه بنویسید

نامم درون لیست باشد هرچه که باشد
زائر اگر که نیستم دیوانه بنویسید

«اینجاست داروخانه‌ی تضمینی عالم»
این جمله را بالای سقاخانه بنویسید

هر روز اگر امکان ندارد لااقل آقا...!
توفیق این درگاه را ماهانه بنویسید

تا مستی از حد بگذرد در مجلس مستان
این شعر را روی لب پیمانه بنویسید.

مهدی رحیمی (زمستان)

ای ضامن آه و آهو، مضمون ناب غزل‌ها

(ای خفته در توس)

ای ضامن آه و آهو، مضمون ناب غزل‌ها
شور تو آهنگ اشعار، مضراب ضرب‌المثل‌ها

صیاد وقتی تو باشی از دام رستن نشاید
مدهوش فهمت مفاهیم، صیدت غزال غزل‌ها

پابوست ای خفته در توس، مهریه‌ی نوعروسان
دیدارت ای جان شیرین، آغاز ماه عسل‌ها

با آرزوهای بسیار سوی تو آرند زوار
بسیار پیران که بر دوش، بس کودکان در بغل‌ها

گیرند تا مشهدت را یک بار دیگر در آغوش
در بستر مرگ خواهند، افتد به تأخیر اجل‌ها

تنها تو شاهی درین ملک، دل‌های ما پایتختت
سلطان تویی گرچه تاریخ، بسیار بیند بَدل‌ها

عهدی که بستیم با تو زآن صبحدم در نشابور
باقی‌ست تا صبح محشر، عهدی مصون از خلل‌ها

با ما مدارا کن ای شاه وقتی می‌آییم، از راه
تنها به آمال بنگر! شرمنده‌ایم از عمل‌ها

"افشین علا"

گاهی دلم به سمت خدا می‌برد مرا

(ضریح امام نور)

گاهی دلم به سمت خدا می‌بَرد مرا
یعنی به آستان رضا می‌برد مرا

مثل کبوتری که به پرواز آمده‌ست
تا کوی دوست، بال دعا می‌برد مرا

هرگاه رو به «قبلۀ هفتم» می‌آورم
تا شاهراه سعی و صفا می‌برد مرا

تا محضر «سپیدۀ هشتم» به صد امید
ایمان جدا و عشق جدا می‌برد مرا

نزدیک‌تر شدن به ضریح امام نور
تا دوردست خاطره‌ها می‌برد مرا

از خود در این حرم به خدا می‌توان رسید
این جذبه از کجا به کجا می‌برد مرا؟

آن پرچمی که دست تکان می‌دهد به ناز
تا صحن سیدالشهدا می‌برد مرا

ای اهل‌بیت نور! به سرچشمۀ شهود
دلبستگی به مهر شما می‌برد مرا

توحید ناب، رنگ «أنَا مِن شُرُوطِها»ست
این شرط تا حضور خدا می‌برد مرا

اشکم که رنگ لاله شود یا اباالحسن!
با خود به دشت کرب‌وبلا می‌برد مرا

محمدجواد غفورزاده (شفق)

آنکه در خاک خراسان پادشاهی می‌کند

https://uploadkon.ir/uploads/b9e003_24سید-محمدرضا-شمس-ساقی-.png

(‌اَلسَّلامُ عَلَیكَ یٰا عَلیّ بْنِ موسَی الرّضاء)

«شاه خراسان»

آن که در خاک خـراسان پـادشــاهـی می‌کند‌

‌ طلعتـش شـام ســیه را در تبــــاهـی می‌کند‌

‌‌هرچه می‌خواهی بخواه از او که با اذن خدا

‌دردِ خلقـی را مـُــداوا ، بـا نگــــاهـی می‌کند‌

سید محمدرضا شمس (ساقی)

یا غریب الغربا ، امام رضا (ع)

«دلنوشته با لهجه‌ی مَحلّی مشهدی»

یا غریب الغُرَبا، امام رضا (ع)

عاشقُم، عاشقِ بی‌چون و چرا
دل و جونُم شده تقدیم شما
نمُشم لحظه‌ای از تو مُو جدا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

تویی مولا و مُویُم غلام تو
کشتَۀ خُلقِ خوش و مِرام تو
سر و پا نوری و مهری و وفا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

مُو مُخوام پر بگیرم به آسمون
مثل کِفترای خوب و مهربون
بزنُم پری به گنبدِ طلا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

آقاجان! عاشق سینه چاکتُم
خودِمونی‌تر بُگُم، هلاکتُم
شاهدُم هم خودتی، هم که خدا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

بخدا در به درِ مِیخَنَه‌تُم
یا غریبالغربا، دیوِنَه‌تُم
مُو خمارُم به میِ جامِ ولا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

بی‌تو دل رَ چیجوری راضی کنم
با دلُم مِگر مِشَه بازی کنم
دلی که عاشقه و سر به هوا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

ای که تو، همدم دلها شده‌ای
ضامن آهوی صحرا شده‌ای
ضامن مُویَم بُشو روز جزا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

دلا اینجِه همه مهمون شما
اگه قابل باشَه، قربون شما
یه نگا فقط بُکن به ای دلا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

وقتی که غم می‌شینَه روی دلُم
تا میام چاره کنُم به مشکلُم
مُو میام میُون ای صحن و سِرا

یا غریب الغربا، امام رضا(ع)

تا میام به صحن تو، رِواق تو
می‌بینُم گنبد و چلچراغ تو
دلُم از غصه و غم، مِشَه رها

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

دلُم از جا تُو حرم کِندَه مِشَه
اگه صدبار بمیرَه، زندَه مِشَه
های... چه خِلوتی دِرَه دل با شما!

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

شب و لحظه‌های صحن و حرمِت
تویی و زائر و لطف و کِرَمِت
چه خوبه وقت اجابتَ دعا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

به ضریحِت دلُمَه گره زدُم
دلِ پرمشکلُمَه گره زدُم
ای دل و اییَم کرامتَ شما

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

این قِدَر رضا رضا رضا بُگُم
قسم او جُوادتَ آقا بُدُم
غیر از ای، چیکار کُنَه یه روسیا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

تُو حرم دلُم می‌افتَه رُو زِمین
مِشکِنه پیشِت مِشِه نیگین نیگین
تا می‌افتَه چَشم مُو به آینه ها

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

مِشِه آقا دلُمَ بند بزِنی؟!
مُو نگات کنُم تو لبخند بزِنی؟!
چی‌قدَر خواستنیه اُو لحظه ها

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

مُو دور از ریب و ریا و کینَه‌یُم
عاشق کربِلا و مدینَه‌یُم
چی میشَه حاجتِ مُو، بِشِه رِوا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

تو نیگا به کِردِه‌ی بدُم نِکن
جانِ زهرا(س) مادرت ردُم نِکن
که پناهی نِدِرُم به جز شما

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

حقّ ما مشهدیا، آب و گِلَه
امّا توی حرمت، حرف دلَه
از همینجی میرِسَه دل به خدا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

فِداتُم، که دل سوی تو راهی یَه
گداتُم، که عینِ پادشاهی یَه
مُو «رضایُم» به رضای تو رضا

یا غریب الغُرَبا، امام رضا(ع)

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

خجسته شاه حجازی،‌ خدیو خطّه‌ی توس

(امام رضا علیه‌السلام)

خجسته شاه حجازی،‌ خدیو خطّه‌ی توس
امام ثامن ضامن،‌ یگانه شمس شموس

خلیل خالق یکتا،‌ سلیل فخر انام
دلیل عالم و آدم به ذکر یا قدّوس

شه سریر سیادت،‌ مه سپهر جلال
که آفتاب رباید ز خاک راهش بوس

سرور سینه‌ی زهرا که در همه آفاق
گشوده باب طرب مولدش به روی نفوس

به قصر قدر و مقامش چو مهر عالم‌تاب
فروغ ماه بوَد همچو شمع در فانوس

شها تویی که مراد از در تو می‌جویند
جهانیان همه از مؤمن و یهود و مجوس

صفای روضه‌ی کویت چو بنگرد رضوان
به باغ خلد بساید به هم کف افسوس

به جنب جاه و جلال تو هر مقام منیع
بوَد چو رود روان در کنار اقیانوس

به هر مرام، تویی دلپذیر نفس نفیس
به هر مقام، تویی بی نظیر رأس رئوس

هدایت تو کند منع گر مرام مسیح
به دِیر ناله‌ی یارب برآید از ناقوس

به کیشِ اهلِ درایت بوَد گناه عظیم
ز لطف عام تو گر بنده‌ای شود مأیوس

ستوده جمله صفات تو همچو گوهر ذات
به چشم مردم صاحب نظر بود محسوس

اگر سخن ز سخای تو در میان آید
یک از هزار نگنجد به کنز، یا قاموس

گدای کوی تو داند که در فلک بهرام
به‌بام قصر جلال تو می‌نوازد کوس

به هر مقام بوَد بوی خاک درگه تو
چه جای تخت سلیمان و گنج دقیانوس

بر آستانه‌ی قدس تو سر نهاده (شکیب)
بدین امید که با قدسیان بوَد مأنوس.

"شکیب اصفهانی"

بیا که مظهر آیات کبریا اینجاست

"اَلسَّلامُ عَلَیكَ یٰا عَلیّ بْنِ موسَی الرّضاء"

(خسرو اقلیم توس)

بیا که مظهر آیات کبریا اینجاست
بیا که تربت سلطان دین، رضا اینجاست

بیا که گلبن گلزار موسى جعفر
بیا که میوه‌ی بستان مصطفى اینجاست

بیا که خسرو اقلیم توس، شمس شموس
بیا که وارث دیهیم مرتضا اینجاست

شهنشهى که به چشمان، غبار درگاهش
کنند حور و ملایک، چو توتیا اینجاست

اگر کلید در ِ رحمت خدا جویی
بیا کلید در رحمت خدا اینجاست

در ِ مدینه‌‌ی علم و کمال و زهد و ادب
در ِ خزینه‌ی بخشایش و عطا اینجاست

بیا که منبع فیض و عنایت ازلى
بیا که مطلع والشّمس و والضّحى اینجاست

امام ثامن و ضامن، رضا که بر حرمش
نهاده‌اند شهان، روى التجا اینجاست

به خضر، کز پى آب بقاست سرگردان
دهید مژده که سرچشمه‌ی بقا اینجاست

قدم ز صدق و ارادت در این حرم بگذار
که مهد عصمت و ناموس کبریا اینجاست

به درگهی که پی کسب فیض و عرض نیاز
نهند پادشهان، روی التجا اینجاست

شهی که نهر فضیلت ز علم او جاری است
شهی که خلق خدا را ست رهنما اینجاست

شهی که در پی اخلاص و بندگی شب و روز
نهاده جبهه به درگاه او (رسا) اینجاست.

"دکتر قاسم رسا"

این رضا کیست که عالم همه خشنود از اوست

"اَلسَّلامُ عَلَیكَ یٰا عَلیّ بْنِ موسَی الرّضاء"

(سایه‌ی رحمت)

این رضا کیست که عالم همه خشنود از اوست
این رضا کیست که بر درد دل خلق دواست

ای ضعیفی که تو را پشت و پناهی نبوَد
شو پناهنده به شاهی که معین الضعفاست

ساکن کوی رضا باش که این ابر کرم
سایه‌ی رحمت او بر سر سلطان و گداست

دامن ضامن آهو مده از دست که او
دوست را ضامن و فریادرس روز جزاست

در دبستان رضا درس فضیلت آموز
که دبستان رضا مکتب تسلیم و رضاست

سخن سوختگان، سوزی و حالی دارد
لیک سوزنده‌تر از هر سخنی شعر (رسا)ست

"دکتر قاسم رسا"

بارک الله نجمه امشب آفتاب آورده‌ای

(اَلسّلامُ عَلَیْكَ یٰا عَليّ بْنِ موسَی الرّضاء)

بارک الله نجمه امشب آفتاب آورده‌ای
وجه ناپیدای حق را بی‌نقاب آورده‌ای

در تراب امشب جمال بوتراب آورده‌ای
یا به دامن، احمد ختمی مآب آورده‌ای

از دل دریای رحمت درِّ ناب آورده‌ای
گل به دست خود گرفتی یا گلاب آورده‌ای؟

با جلال آمنه مرآت احمد زاده‌ای
در حقیقت عالم آل محمّد زاده‌ای

این پسر حسن خدا را مظهر است و منظر است
این پسر سر تا به پا، پا تا به سر، پیغمبر است

این پسر هم مصطفی هم فاطمه یا حیدر است
تو چو مریم، این پسر عیسای عیسی پرور است

این پسر در هفت دریای ولایت، گوهر است
این پسر قرآن بابا روی دست مادر است

این شه ملک قدَر، فرماندهِ جیش قضاست
این همان جان جهان، مولا علی موسَی‌الرضاست

بضعه‌ی ختم رسالت، روح قرآن است این
بلکه هم جان جهان، هم یک جهان جان است این

قدرِ قدر و نورِ نور و فرق فرقان است این
من به قرآن می‌خورم سوگند، قرآن است این

جان دین، اصل ولایت، روح ایمان است این
شمع جمع انبیا در بزم امکان است این

لاله‌های وحی از فیض بهارش کرده گل
بوسه‌ی موسی‌ بن‌ جعفر بر عذارش کرده گل

ظرف نامحدود دریاهای رحمت ساغرش
آسمان گردیده چون پروانه بر دور سرش

ضامن آمرزش خلقی‌ست آهوی درش
حافظ ایران اسلامی‌ست در قم خواهرش

جَد، امیرالمؤمنین، اُمّ ابیها مادرش
عالَم هستی گرفته همچو کعبه در برش

موسی ِ عمران بیا فرزند موسیٰ را ببین
آدم و نوح و خلیل الله و عیسیٰ را ببین

چار صحن او پناهِ چار رکن عالم است
گندم مرغان صحنش عکس خال آدم است

گنبد زرّین او خورشید ماهِ مریم است
پیش احسانش به سائل گر جهان بخشد، کم است

در زمین قصر بلندش، عرشِ عرش اعظم است
شهر مشهد چون مدینه، او رسول اکرم است

خسروان در کویش احساس حقارت می‌کنند
انبیا و اولیا او را زیارت می‌کنند

سایه‌ی گلدسته‌هایش سجده‌گاه آفتاب
آسمان بر خاک راه زائرش ریزد گلاب

جبرئیل از جام سقا خانه‌اش نوشیده آب
از حساب آسوده باشد زائرش روز حساب

پای دیوار حریم قدس او یک لحظه خواب
باشد از بیداری قدرش، فزون اجر و ثواب

بهترین عبد خدا اینجا خدایی می‌کند
از تمام آفرینش، دلربایی می‌کند

از هزاران کعبه زیر سایه‌ی دیوار تو
بار خیل انبیا ، افتاده در دربار تو

من کی‌ام تا باشم ای وجه خدا، زوّار تو؟
خارم و روییده‌ام در دامن گلزار تو

می‌کشی ناز مرا هر چند هستم عار تو
گرچه بودم با گناهم باعث آزار تو

هر چه می‌بینی بدی از من نمی‌رانی مرا
من خجالت می‌کشم اما تو می‌خوانی مرا

رأفتت نازم چرا از من حمایت می‌کنی؟
از جهنم در بهشت خود هدایت می‌کنی

زنده‌ام از فیض سرشار ولایت می‌کنی
همچنان از کوثر نورم سقایت می‌کنی

نه مرا می‌رانی از خود، نه شکایت می‌کنی
قاتلت گر بر درت آید، عنایت می‌کنی

این که دشمن هم بوَد چون دوست مرهون شما
عفو و، جود و بذل و احسان است در خون شما

کیستی تو؟ ظرف احسان خداوندی، رضا
در کرم، مثل خدا بی‌مثل و مانندی رضا

من همه بی‌آبرو، تو آبرومندی رضا
تیرگی بودم به بحر نورم افکندی رضا

بس که آقایی، به رویم در نمی‌بندی رضا
هر چه گریاندم دلت را، باز می‌خندی رضا

تو رئوف اهل‌بیتی، لطف و احسان بایدت
میزبانی و پذیرایی ز مهمان بایدت

من به زنجیر غمت عمری اسیرم یا رضا
بسته شد از خاک زوّارت خمیرم یا رضا

با تولّای شما دادند شیرم یا رضا
وز گنه در آستانت سر به زیرم یا رضا

بار دِه تا قبر تو در بر بگیرم یا رضا
لطف کن تا گوشه‌ی صحنت بمیرم یا رضا

هر چه بودم هر چه هستم (میثم) کوی توام
از خجالت کورم اما عاشق روی توام

غلامرضا سازگار (میثم)

طلوع شمس ندیدی ز نجم اگر محسوس‏

"اَلسَّلامُ عَلَیكَ یٰا عَلیّ بْنِ موسَی الرّضاء"

(شمس شموس)

طلوع شمس ندیدی ز نجم اگر محسوس‏
ببین ز نجمه به عالم طلوع شمس شموس‏

نموده انفس و آفاق را قرین سرور
شهی که نفس نفیسش بوَد انیس نفوس‏

تبارک الله از این روز اسعد میمون‏
که هست مولد شاه حجاز، خسرو توس‏

خدیو خطه‏‌ی توس آن که عارفان ندهند
گدایی در او را به حشمت کاووس‏

امام جنّ و بشر کش بر آستانه‏‌ی قدس‏
ملایک‌‏اند دمادم به ذکر یا قدّوس‏

مَه سپهر ولایت شهی که در هر صبح‏
زنَد به خاکِ درش آفتاب گردون، بوس‏

ز رشک خادم کویش رواست خازن خلد
همی گزد لب و بر هم زند کف افسوس‏

عجب نباشد اگر فایق آمد از هر باب‏
گه مباحثه با عالِم یهود و مجوس

چه جلوه ذرّه کند در مقابل خورشید
چه صرفه قطره بَرَد در کنار اقیانوس‏

چه شد دنائت مأمون و کینه‌ ‏توزی او
کجاست آن همه تزویر و حیله و سالوس؟

بگو بیا و ببین حشمت خدایی وی‏
که آن به دیده‌‏ی خلق خدا بود محسوس‏

همیشه بر سر بام جهان به کوری خصم‏
به نام نامی آن شه، فلک نوازد کوس

درون جسم گدازد دل حسودانش‏
چنان که شمع گدازد میانه‌ی فانوس‏

شهی که وحش بیابان از او گرفته مراد
(صغیر) کی شود از لطف و رحمتش مأیوس‏

"صغیر اصفهانی"

من به دیدار یار آمده‌ام

(خسرو توس)

من به دیدار یار آمده‌ام
خاکبوس نگار ، آمده‌ام

عذر تأخیر خدمتم بپذیر
که بسی شرمسار آمده‌ام

شوق دیدار بود و بخت نبود
حالیا... بختیار ، آمده‌ام

به گدایی کنی چو مفتخرم
بر درِ شهریار ، آمده‌ام

ناامید از همه بدین درگاه
بختِ امّیدوار ، آمده‌ام

بنده‌ی خاکی‌ام که از ملکوت
زی خداوندگار ، آمده‌ام

تا شوم مَست باده‌ی عشقت
به سرِ خم ، خمار ـ آمده‌ام

خونِ دل خشک شد به چشمه‌ی چشم
لاجرم اشکبار ، آمده‌ام

از حریم عفاف معصومه
عصمت کردگار ، آمده‌ام

خدمت هشتمین امام همام
حجّت هشت و چار آمده‌ام

سوی دربار شه از آن شهدخت
یافتم بار و ، بار آمده‌ام

به رضای تو چون رضا هستم
این‌چنین نامدار ، آمده‌ام

جسم و جانم به حق کنند اقرار
پیش خور ، ذرّه وار ، آمده‌ام

که منم شمس قم تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس


آمدم تا ببوسم این درگاه
که ملایک زنند بوسه پگاه

آمدم تا که حجت هشتم
دهدم در جوار خویش پناه

آمدم تا غبار درگاهت
سرمه‌ی دیدگان کنم همه گاه

آمدم تا شفا دهی از لطف
تن و جانم که خسته است و تباه

آمدم تا به قلزم کرمت
پاک سازی وجود غرق گناه

آمدم تا ز جذبه‌ی عشقت
شوم از راز عاشقان آگاه

آمدم تا که سکه‌ی ایمان
به گدایش عطا کند آن شاه

آمدم تا ظلیمه خواه شوم
نزد آن خسروِ عدالت‌خواه

آمدم تا که شٍکوه بنمایم
از ستم‌پیشگان نامه سیاه

آمدم تا دلیل مظلومی
دل بشکسته آورم به گواه

آمدم تا به خواهش مظلوم
حکم ظالم کنی به حکم الله

آمدم تا که رهنمون گردی
خلق گمگشته چون من گمراه

چون مریدان شاه می‌دانند
عجز این بنده را به درگه شاه

که منم شمس قم تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس


شکر لله که آن شه از ره ِ داد
چون مرید آمدم مرادم داد

آن شهِ دادرس ز لطف و کرم
باب رحمت به روی من بگشاد

دادِ من داد و دادبانی کرد
رفع غم کرد و دفع هر بیداد

پای من برگذشت از سر مهر
تا که پا بر سرم ز مِهر نهاد

هست معمار قلب ها و نمود
قلب ویرانه‌ی مرا آباد

هست باب الحوائج و از جود
گشته باب المراد و باب جواد

سایه‌ام سایبان گردون شد
تا ز شه سایه بر سرم افتاد

دل ناشاد ، از عنایت او
شاد گشت و نمی‌شود ناشاد

جان که محبوس جسم خاکی بود
فیض جانانه‌اش نمود آزاد

تا به جایی پرید طایر جان
که شده کُنگِر فلک ، میعاد

خاک کوی تو توتیا آرم
که مرا شد فروغ دیده زیاد

باز هم از خطای خود خجلم
که مبادا مرا بری از یاد

این حقیقت همیشه می‌گویم
گه ترنم کنم ، گهی فریاد

که منم شمس قم تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس


رفتم ای دوست! شادمان رفتم
با ره آورد و ارمغان رفتم

اینک از آستان اقدس تو
سوی قم با صد آرمان رفتم

جان نهادم به خدمت جانان
با تنِ بی روان و جان رفتم

نی غلط گفتم از تو جانانه
جانِ نو یافتم جوان رفتم

من خود از جان خویش آگاهم
که چه‌سان آمدم چه‌سان رفتم

آمدم با دلی تهی از مِهر
حال با قلب مهربان رفتم

بی امان آمدم ز ناامنی
در پناهِ تو در امان رفتم

مرغ پر بسته بودم و پَرِ من
چو گشودی به آسمان رفتم

ز آهوان اسیر صیادان
بودم و چون شدی ضِمان رفتم

جرعه نوش ولایتت چو شدم
مست و شاداب و شادمان رفتم

خاک بودم کنون شدم اکسیر
کاه بودم ، به کهکشان رفتم

رفتم از خدمتت شدم محروم
دیده گریان و دل گران رفتم

رفتم و دلشکسته ـ سرگردان
گفتم این راز و با فغان رفتم

که منم (شمس قم) تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس

شادروان سید علیرضا شمس قمی
تابستان 1357

آسمان بر آن شده تا با زمین ساغر زند

(مدح ولادت امام رضا علیه‌السلام)

آسمان، بر آن شده تا با زمین ساغر زند
مهر خندد بر مَه و مَه خنده براختر زند

عرشیان را مرغ دل سوی مدینه پر زند
حضرت روح الامین بیت‌الولا را در زند

بوسه بر خاک سرای موسیِ جعفر زند
دم ز وصف بضعه‌ی زهرا و پیغمبر زند

در کنار نجمه، ماه مرتضی پیدا شده
یا به طور موسیِ کاظم رضا پیدا شده

آفرینش را به تن روح مجرد آمده
مژده در ذیقعده از عیدی مؤید آمده

عالم خلقت بهْ از خلد مخلّد آمده
جلوه‌گر حسن خدای حیّ سرمد آمده

شیرحق در کعبه یا در مکه احمد آمده
اهل عالَم! عالِم آل محمد (ص) آمده

کیست این استاد دانشگاه کل، حق را ولی است
قبله‌ی هفتم، امام هشتم و سوم علی است

این پسر مرآت حُسن بی مثال داور است
این پسر هم مصطفی هم فاطمه هم حیدر است

این پسر قرآن بابا روی دست مادر است
این پسر در هفت دریای ولایت گوهر است

بهر ما ایرانیان او شعبه‌ای از کوثر است
این رئوف اهل‌بیت این بضعه‌ی پیغمبر است

نجمه! الحق یک جهان جان در جهان آورده‌ای
خلق عالم را ، امام مهربان آورده‌ای

ماه آمد در زمین شد آسمان پروانه‌اش
اختران دلداده، خورشیدِ فلک دیوانه‌اش

مرغ دل در بند دام و در هوای دانه‌اش
مُلک دین از مقدمش آباد و دل ویرانه‌اش

خضر در بزم ولایت تشنه‌ی پیمانه‌اش
بحر رحمت جرعه‌ای از جام سقاخانه‌اش

غیر ازین مولا که عالم ملتجی بر او شود
کس ندیده شهریاری ضامن آهو شود

آتش از بهر مُحبّ او گلستان می‌شود
دوزخ از فیض نگاهش باغ رضوان می‌شود

اشک با یاد غمش دریای غفران می‌شود
درد با خاک رهش بی نسخه درمان می‌شود

سنگ در صحنین او لعل بدخشان می‌شود
ریگ در دست گدایش درّ و مرجان می‌شود

گر بخواهد از دلِ آتش عبیر آید برون
ور دهد فرمان، ز نقش پرده شیر آید برون

مِهر گیرد وام از مِهر رخ تابان او
مَه کم از خشت طلا در گوشه‌ی ایوان او

آسمان‌ها قطعه‌ای از سفره‌ی احسان او
آسمانی‌ ها ، زمینی ها ، همه مهمان او

بوالحسن کُنیه، علی نام و، رضا عنوان او
شهریاران جهان خاک درِ دربان او

دوست در کویش نه تنها سرفرازی می‌کند
دشمن ار آید از او مهمان نوازی می‌کند

ای جمال حضرتت آیینه‌ی رب جلیل!
ای زبانت با خدا در گفتگو بی جبرئیل

زائر قبرت هزاران نوح و موسی و خلیل
ماه رویت مشعل "اِنّا هَدَیناهُ السّبیل"

مصطفی را بضعه و موسی بن جعفر را سلیل
خاک کویت عطر جنت آب جویت سلسبیل

ای تو را در آستین دست عطوف اهل‌بیت
هم رضای اهل‌بیتی هم رئوف اهل‌بیت

من اگر خوارم به گلزار ولا خار توام
گر چه سربار شمایم عبد دربار توام

مستمندی، دردمندی سر به دیوار توام
هم گرفتار دل استم هم گرفتار توام

شکر حق عمری گدای کوی و دربار توام
با نگاه لطفت آقا بین زوار توام

یا بده جانی دگر یا جان من از تن بگیر
من تو را میخواهم از تو تو مرا از من بگیر

کیستم من سائلی امیدوارم یا رضا
تو گل گل‌هایی و من خار خارم یا رضا

این امیدم این گناه بی شمارم یا رضا
این دل خون این دوچشم اشکبارم یا رضا

جز گنه بر درگهت چیزی ندارم یا رضا
شرمسارم شرمسارم شرمسارم یا رضا

هرچه بودم هر که هستم تو پناهم داده‌ای
کی جوابم می‌کنی اکنون که راهم داده‌ای

من ز دور کودکی دور شما گردیده‌ام
با شما از خردسالی آشنا گردیده‌ام

بر سر کوی تو ای مولا گدا گردیده‌ام
سائلی بودم که گرد این سرا گردیده‌ام

گر چه خم، از بار سنگین خطا گردیده‌ام
شرمگین از این‌همه لطف و عطا گردیده‌ام

با شما بگذشته از آغاز شادی و غمم
هرکه هستم خاک زوار حریمت (میثمم)

غلامرضا سازگار (میثم)

یثرب اِمشب جنت المأوا شده

ولادت امام رضا (ع)

یثرب امشب جنت المأوا شده
باز در باغِ وِلا ، غوغا شده

مطربِ گردون قیامت می‌کند
جلوه در باغِ اِمامت می‌کند

وه چه غوغا در جهان افکندِه است
شور در هَفت آسمان افکندِه است

در فلک آئینه داری می‌کند
با ملایک می‌گساری می‌کند

شهر سَر تا پا تماشایی شده
غرق در دریای زیبایی شده

هر طرف آئینه‌زارِ گُل شده ست
خَرمَنِ یاس و گُل و سُنبل شده ست

یثرب امشَب سینه‌ی سیناستی
طُور چون در خانه‌ی موساستی

کوچه های شهر زیباتر شده
نخل های سَرو رعناتر شده

خاندانِ آلِ هاشم دِیدنی‌ست
از بِهشتِ ارتضا گُل چیدنی‌ست

کوچه‌ها لبریز از ذوق و صَفاست
حسرتِ باغِ بِهشتِ کِبریاست

باید امشب نعره‌ی "هُو" بر زنیم
خانه‌ی موسَی بنِ جَعفر سر زنیم

خانه‌ی عَرش آستانش از جَلال
آمده رَشکِ بهشتِ ذوالجَلال

هر طرف چون مَحفلِ دار‌السُرور
حلقه‌ی شادی زده غِلمان و حور

زهره آنجا نغمه پردازی کند
چنگ در آغوش طنّازی کند

منتظر بر دست ساغر، جبرئیل
تا کند ساغر‌کِشان را مِی سَبیل

امشب اینجایند ارواحِ رسل
خاصه مولای اُمَم سلطانِ کل

چشمِ جان از نورِ رخسارِ رضا
جلوه‌گر چون آفتاب اندر فضا

دودمانِ حضرتِ خیرالاَنام
در صفا رَشکِ بِهشتِ لایَنام

عالَم و آدم ز لطفِ کِبریا
جملِه مَستَند از مِیِ جامِ وِلا

بر لب کرّوبیان ذکرِ جَلی
تهنیَت گویان به میلادِ علی

کای خدیوِ تاج و تختِ ارتِضا
شاهِ عالَم یا علی موسی الرضا

مَقدَمَت مسعود اقبالت بلند
دولتَت پاینده شأنت اَرجمَند

اِی وِجودت مُلکِ عالَم را دلیل
هشتمین مولا ز اولادِ خلیل

اِی حریمَت مکتبِ آئین و دین
پرده دارِ درگهَت روح اَلاَمین

یا علی اِی پنجمین سبطِ حسین
هفتمین قبلِه، امامِ مشرقین

اِی سلیلِ پاکزادِ بوتراب
بندگان را از شرف مالِک رقاب

اِی شهنشاهِ سریرِ کائنات
روزِ میلاد است و روزِ الِتفات

بندگانَت را درین روزِ سعید
از درِ رَحمت مَگردان نا اُمید

رحمتی این بنده‌ی ناچیز را
عاشقِ شوریدِه (شبخیز) را

"مرحوم عباسعلی شبخیز"

ز خاطر برده ماه هفتمِ هفت آسمان، غم را

حضرت نجمه خاتون مادر امام رضا (ع)

ز خاطر برده ماه هفتمِ هفت آسمان، غم را
حمیده مادرش وقتی به او بخشید تکتم را

زنی که کنیه‌ی او حضرت اُمّ البنین بوده
کسی که پرورانده در بغل، سلطانِ عالم را

همان نجمه که عطر حضرت معصومه را دارد
همان که کرده جاری در کویر شور، زمزم را

همان که کودکش قبل از تولد در سحرگاهان
برایش خوانده با صوت جلی، آیاتِ محکم را

همان خورشید هشتم که پناه بی‌پناهان است
همان که برده بالا تا فراز عرش، پرچم را

علی صورت علی سیرت علی ظاهر علی باطن
دوباره غصب کردند از علی حق مُسَلّم را

چه فرزندی، همان که ناله‌ی یابن الشبیب او
دمادم زنده کرده روضه‌ی باز مُحرّم را

کسی که مادر خورشید شد، فرزندِ فرزندش
کشد بر خاک ذلت بینی یحیی بن اکثم را

عجب شمس الشموسی از نگاه نجمه جاری شد
که روشن کرد تا روز قیامت کل عالم را

"احمد علوی"

بلیت ماندن است مانده روی دست‌های من

(مسافر حرم)

بلیت ماندن است مانده روی دست‌های من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟

رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر

«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمی‌دهد؟
از او بپرس این مریض را شفا نمی‌دهد؟

چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟
چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش؟

چقدر بادهای دوری‌ات مچاله‌اش کنند؟
و دوستان به روزهای خوش حواله‌اش کنند؟

.........
مرا طلای گنبد تو بی قرار می‌کند
کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند

خیال می‌کند که دیدن تو قسمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند

به بادهای آشنای شرق بوسه می‌دهد
به آتش ارادت تو افتخار می‌کند

به این امید، ضامن رئوف، تا ببیندت،
هی آهوان بچه‌دار را شکار می‌کند


هزار تا غروب در مسیر ایستاده‌ام
به هر که آمده به پایبوس نامه داده‌ام

من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر؟
که بعد سالها نخوانده‌ای مرا به این سفر

قطارهای عازم شمال شرق می‌روند
دقیقه‌های بی تو مثل باد و برق می‌روند

کسی بلیت رفتنی به دست من نمی‌دهد
به آرزوی یک جوان خام تن نمی‌دهد

بلیت ماندن است مانده روی دست‌های من
در این همه مسافر حرم نبود جای من.

"مهدی فرجی"

بیوگرافی و اشعار آقای حمید رضازاده (شقایق)

https://uploadkon.ir/uploads/fca717_24‪حمید-رضازاده.jpg

(بیوگرافی)

آقای حمید رضازاده ـ متخلص به «شقایق» ـ (شاعر و ذاکر اهل‌بیت) در مورخ : 1346/09/05 در کرمان ـ چشم به جهان هستی گشود. و پس از تحصیلات مقدماتی و متوسطه در سال 1363 که در بحبوحه‌ی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود به استخدام هوانیروز ارتش درآمد.

وی می‌گوید: "از نوجوانی به دو مقوله‌ی شعر و مداحی بسیار علاقه‌مند بودم، به نحوی که در 14 سالگی در جلسات اهل‌بیت علیهم‌السلام، از حقیر به عنوان مداح نوجوان دعوت می‌کردند.

در سال 1366 دروس حوزوی را به‌صورت متفرقه و طلبه‌ی آزاد شروع کردم و از سال 1368 تا هم اکنون افتخار ذاکری آستان مقدس اهل‌بیت علیهم‌السلام را دارم.

سرودن شعر را اگرچه از نوجوانی آغاز کردم؛ اما از سال 1370 که عضو انجمن شعر خواجوی کرمان شدم با جدیت در زمینه‌ی شعر آیینی شروع به فعالیت کردم و در سال 1394 اولین مجموعه شعرم را با عنوان (گنج نهان) به‌چاپ رساندم.

در سال 1400 در فضای مجازی افتخار شاگردی استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) پدر شعر آیینی کشور را پیدا کردم، و در همان فضا‌ی معنوی از آموزش و رهنمودهای استاد دکتر حسین محمدی مبارز (ایلیا) و همچنین استاد سید محمدرضا شمس (ساقی) ، بهره‌های فراوان بردم. هم اکنون دوران بازنشستگی را سپری می‌کنم و در زمینه‌ی نقاشی و خوشنویسی و شعر فعالیت دارم."

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(شمس الشموس)

ای مظهر جمال خداوند ذوالجلال
مهر تو آیتی‌ست ، در آیینه‌ی کمال

شمس الشموس عالمی و نور کبریا
بین زمین و عرش، تویی وجه اتصال

حُسنت ز هرچه یوسف مصری فراتر است
مهرت ، شبیه مهر خداوند لایزال

ای وارث صفات رسولان راستین!
اخلاق توست، مظهر زیباترین خصال

صحنت مثال عرش، مطاف ملائک است
باب الجواد توست ،خودش پاسخ سؤال

عطری که از حریم تو می‌آورد صبا
آرَد سُرور و ، می‌برد از سینه‌ها ملال

ای قبله‌گاه عارف و عامی، به چشم دل
قبله نمای شیعه تویی در تمام حال

بر درگه تو سجده کند آسمان به شوق
مرغ دلم به سوی تو آید شکسته بال

دیوان خواجه را که گشودم به عشق تو
این شاه بیتِ خواجه بیامد جواب فال

" قبر امام هشتم و سلطان دین رضا"
از جان ببوس و باش، درین مستی وصال

ننوشته ماند شعر " شقایق" به مدح تو
زیرا زبان واژه به وصف تو مانده لال...

حمید رضازاده (شقایق)

تا هوایی می‌شود دل، یاد مشهد می‌کند 

(یاد مشهد)

تا هوایی می‌شود دل، یاد مشهد می‌کند
چون کبوتر ، پرگرفته قصد گنبد می‌کند

نور می‌بارد زمین و آسمانش در حرم
غیر زوّارش مَلَک هم رفت و آمد می‌کند

برنگشته از سفر ، این دل دوباره بین راه
باز مُحرم می‌شود ، قصدی مجدد می‌کند

سفره‌ی جود و سخا در این حرم گسترده‌اند
گر کسی غافل بماند ، با خودش بد می‌کند

زائر این آستان ، هرکس که با اخلاص شد
در دو عالم لطف حق، او را سرآمد می‌کند

تا دلم خلوت نشین کوی جانان می‌شود
روز و شب مدح و ثنای آل احمد(ص)می‌کند

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

حریمت جنت روی زمین است

(جنت روی زمین)

حریمت جنت روی زمین است

فضایش دلربا و دلنشین است

وردی ها به زیبایی همه خاص

ولی باب الجوادت بهترین است

"غلامرضا غلامپور دهسرخی"

کبوترانه به شوق تو می‌گشایم پر

نذر امام علیّ بن موسی الرضا (ع)

کبوترانه به‌شوق تو می‌گشایم پر
بر آستان بهشت تو می‌گذارم سر

همیشه گفته‌ام این را همیشه خواهم گفت
که ذرّه‌ام به حریم تو ، ذرّه هم کمتر

کسی که در حرمت لحظه‌ای اقامت کرد
هوای روضه‌ی رضوان نمی‌کند دیگر

که زائران تو شأنی چنان ز تو گیرند
که جبرئیل بساید به پای‌شان شهپر

قلم اگر بنویسد کرامتی از تو
سپید هیچ نماند هزارها دفتر

حدیث عشق تو در لوح جان نمی‌گنجد
از آن کنند حدیث تو قدسیان از بر

به‌شوق دیدن تو نرم شد دل فولاد
تمام پنجره ها ، باز می‌شوند آخر...

"محمد مهدی ناصری"

در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است

(ابر عنایت)

در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل ، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است

چون دشت‌های تشنه درین آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است

چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است

فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است

دریاب روح خسته‌ی ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ، ز دو عالم گسسته است

می‌آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است.

"شادروان غلامرضا شکوهی"

آن بارگه که خاک درش رشک گوهر است

(در مدح و منقبت ثامن الائمه علیه السلام)

آن بارگه که خاک درش رشک گوهر است
جنت به پیشگاه حریمش محقر است
خورشید از تشعشع نورش منور است
اسرار در صفای وجودش مصور است

این بارگاه زاده‌ی موسی بن جعفر است

مهر سپهر را چه که از او نشان کنم
از قدرتش چقدر مرا تا بیان کنم
در تربتش چه جای که مهر آشیان کنم
جان را چه رتبت است که تقدیم آن کنم

او را که از سلاله‌ی پاک پیمبر است

نوح و خلیل در ره او کرده جان نثار
موسی به لطف و مکرمتش شد امیدوار
روح القدس ز درگه او گشته کامکار
سر پیش امر او بنهد چرخ و روزگار

مخدوم كل و خادم او نیز رهبر است

هر روز و شب هزار هزاران نیازمند
بر درگهش هجوم نمایند رازمند
قدسی به درگهش شده سوز و گدازمند
هر کاو گدای اوست، شود سرفرازمند

سلطان عشق و وافر الطاف داور است

اینجا مقام و مشهد مولای ما رضاست
اینجا بقیع و جلوه‌گر شاه اولیاست
اینجا به حق منادی آوای کبریاست
اینجا که مستمند عنایت شه و گداست

اینجا به حق که مشعر الله اكبر است

آری (گرامی) ار بسرايد سرود او
دارد سر نیاز ، به درگاه جود او
داند همیشه حاضر و ناظر وجود او
هرگز نکرده ترک ثنا و سجود او

امیدوار رحمت او روز محشر است

"شادروان حاج حسن گرامی"

این حریمِ کیست؟ کز جوشِ ملایک روزِ بار

در مدح و منقبت امام رضا (ع)

این حریمِ کیست؟ کز جوشِ ملایک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راهِ گذار

کیست یارب! شمعِ این فانوس؟ کز نظّاره‌اش
آب می‌گردد به گِردِ دیده‌ها پروانه‌وار

این شبستان خوابگاهِ کیست؟ کز موجِ صفا
دودِ شمعش می‌رباید دل چو زلفِ مشکبار

یارب! این خاکِ گرامی مغربِ خورشیدِ کیست؟
کز فروغش می شود چشم ملایک اشکبار

کیست یارب! در پسِ این پرده؟ کز انفاسِ خوش
می‌بَرد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار

این همایون بقعه یارب! از کدامین سرور است
کز شرافت می زند پهلو به عرشِ کردگار

سرورِ دنیا و دین، سلطان "علی موسی الرّضا"
آن که دارد همچو دل در سینه‌ی عالم قرار

گوهرِ بحرِ ولایت، کز ضمیرِ انورش
هر چه در نُه پرده پنهان بود، گردید آشکار

آن که گر اوراقِ فضلش را به روی هم نهند
چون لباسِ غنچه گردد چاک این نیلی حصار

مُهره‌ی مومی است در سرپنجه‌ی او آسمان
می‌دهد او را به هر شکلی که می‌خواهد قرار

گر سپر از موم باشد در دیارِ حفظِ او
تیغِ خورشیدِ قیامت را کند دندانه‌دار

بوی گُل در غنچه از خجلت حصاری گشته است
تا نسیمِ خُلقِ او پیچیده در مغزِ بهار

تیغِ او چون سر برآرَد از نیامِ مُشکفام
می‌شود صبحِ قیامت از دلِ شب آشکار

آن که تیغِ کهکشان در قبضه‌ی فرمانِ اوست
چون تواند خصم با او تیغ شد در کارزار؟

همچو معنی در ضمیرِ لفظ پنهان گشته است
در رضای او رضای حضرتِ پروردگار

شِکوه‌ی غربت، غریبان را ز خاطر بار بست
در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار

زهر در انگور تا دادند او را دشمنان
مانْد چشمِ تاک تا روزِ قیامت اشکبار

وه چه گویم از صفای روضه‌ی پُر نور او؟
کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار

می‌توان خوانْد از صفای کاشیِ دیوارِ او
عکسِ خطّ سرنوشتِ خلق را شب‌های تار

روضه‌ی پر نور او را زینتی در کار نیست
پنجه‌ی خورشید مستغنی است از نقش و نگار

خیره می‌شد دیده‌ها از دیدنش چون آفتاب
گر نمی شد قُبّه‌ی نورانیِ او زرنگار

می‌توان دیدن چو روی دلبران از زیرِ زلف
از مُحَجّرهای او خُلدِ برین را آشکار

همچو اوراقِ خزان بالِ ملایک ریخته است
هر کجا پا می‌نهی در روضه‌ی آن شهریار

می توان رفتن به آسانی به بالِ قدسیان
از حریمِ روضه‌ی او تا به عرشِ کردگار

هر شب از گردون ز شوقِ سجده‌ی خاکِ درش
قدسیان ریزند چون برگِ خزان از شاخسار

بس که قرآن در حریم او تلاوت می‌کنند
صفحۀ بال ملایک می شود قرآنْ‌نگار

تا دمِ صبحداز فروغِ قُبّه‌ی زرّینِ او
آب می‌گردد به چشم اختران بی‌اختیار

هر شبی صد بار از موجِ صفا در روضه‌اش
در غلط از صبح افتد زاهدِ شب زنده دار

آن که باشد یک طوافِ مرقدش هفتاد حج
فکرِ (صائب) چون تواند کرد فضلش را شمار؟

"صائب تبریزی"

حضرت خورشید! سلام علیک

(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا عَلِی بْن موسَی الرّضاء)

(اذن دخول)

حضرت خـــورشـــید! ســـلامٌ علیـک
آیــت تــــوحـیــــــــد! ســـلامٌ علیـک

خــاک نشــین حـــــرم خـــواهــــرت
حضرت معصـــومـه‌ی جـــانپـــرورت

زائــــر درگــــاه شمـــا از قـــــم است
خسته و درمـانـده و سردرگــم است

آمـــده‌ تـــا بــوسـه بـه خــاکـت زنــم
بــوسـه بــه آن درگـــــه پــاکـت زنــم

اذن دخـــولـــم نـــدهـــی وای ِ مــن!
گــوش فلـک ، کــــر کنـــد آوای مــن!

ای کــه خطـــابخـش همـــه عـــالمی
ســرمـــــه‌ی چـشمــــان بنــــی آدمی

راه بــــده بـــر مـــنِ بــی پـــا و ســر
کـن دمـی از عــاطفـــه بـر مــن نظــر

آمــــده‌‌‌ام تـــا کــه نگـــــاهــــم کنــی
عفـــو و کـــرم توشه‌ی راهــــم کنــی

عبـــد گنـهـکــــار خـــــدایــــم ولـــی
نیست مـــرا جـــــرم بجـــز کــاهلــی

ضـــامـــن آهـــوی خــــراسـان تـویی
روز جـــــزا ، شـــافــــع انسـان تـویی

ضـــامـــن من بــاش بـه درگـــاه حق
تـا کـه کنــم عـِـــلم و عمـــل منطبـق

گرچــه پــریشــانــم و درمـــانـــده‌ام
مضطـــرب الحـــالــم و شـرمنـــده‌ام

گرچـه شکسـته‌ست مــرا بــال و پــر
نیست مـــرا جـــز تــو امیـــدی دگــر

بـــاز بگـــویــم بــه هــــزاران امیــــد
ای که مـــرادی تو و من هم مـــریـــد

حضــرت خــورشــید! پنـــاهـــم بـده 
گرچـه ســــیه‌روی ، تــو راهــــم بـده

ای کـــه تــو داری ز دل مـــن خبـــــر
نــــزد خـــــدا آبــــرویــم را ، بخـــــر

گرچـه خـــــدا محــــرم دل‌هـــا بــوَد
عـــالِــم کـــل بــر همـــه دنیــــا بــوَد

واســط خیــری چــو بـــه درگـــاه او
خیـــر مــرا خـــواه و بــه او بــازگــو

قفـــل مـرا نیست به جـــز تــو کلیــد
نیســتـم از درگـــــه تــــو ، نــاامیـــد

قفــــل مــرا ، بــا نگهــی بـــــاز کـــن
مظهــــر اعجــــازی و اعجــــاز کـــن

(ساقی) هشــتم بــده جــــام مــــراد
جـــان تـــو و جـــان امـــــامِ جــــواد

سید محمدرضا شمس (ساقی)

1388

مسیر آمدنت تشنه‌ی شماست هنوز

به یاد امام هشتم (علیه السلام)

(آشنا)

مسیر آمدنت تشنه‌ی شماست هنوز
عبور، غرق تماشای ردّ پاست هنوز

هنوز چشم مدینه پس از تو بارانی است
نگاهِ شوق خراسان پُراز شماست هنوز

دهانِ منتظر طوس و مرو و نیشابور
به پیشواز تو باز از رضا رضاست هنوز

تو آشنا به من و من غریبم از تو ببخش
ولی حریم تو جای غریب هاست هنوز

غمی ، تنفّسِ تاکِ دلِ تو را اَفشرد
که آهِ تلخ تو در حنجره، بجاست هنوز

چرا انارِ وجود تو را چشاند به زهر
لبِ سؤال پُر از تلخیِ چراست هنوز

به نور سلسله‌ی « لا اله الا اللّه »
منِ تو شرطِ خدا بر اَمان ماست هنوز 

هنوز چشمه‌ی آسایشِ زمان، جاری‌ست
چرا که چشمِ توسّل به (ایلیا)ست هنوز

امیدِ دعبلِ چشمان شاعران به شماست
تنِ بیانِ غزل، تشنه‌ی عباست هنوز

دکتر حسین ️محمدی مبارز (ایلیا)

نسیم روح فزا از دیار دوست رسید

در منقبت ثامن الائمّه امام رضا (ع)

نسیم روح فزا از دیار دوست رسید
که کشتگان غم هجر را روان بخشید

بهار آمد و بهر نثار مقدم او
فشاند ابر بهاری ز دیده مروارید

ز عارض و خط دلجوی دوست سبزه و گل
به شاخسار شکفت و زجویبار دمید

قدح نهاده به کف لاله شد به طرف چمن
زمان عشرت و فصل گل است و دور نبید

جفا و جور رها کن به شکر این نعمت
که سرو قد تو را حدّ اعتدال رسید

ندیده هیچ زیانی هزار سود ببرد
هر آنکه گنج ولا را به نقد مهر خرید

غلام همّت آن خواجه‌ی خردمندم
که درک فیض و سعادت به کسب مال گزید

ز تندباد حوادث فتاده کشتی دل
در آن محیط که او را کرانه نیست پدید

من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام جم به گدایان آستان بخشید

مرا زباده غرض مهر احمد و آل است
که دل ز ساغر وحدت کَه اَلَست کشید

همای همّت من شاهباز اوج شرف
به بال شوق سوی آشیان قدس پرید

چو طفل طبع مرا مادر مشیّت زاد
به مهر عترت پاک رسول ناف برید

زبان به مدحت سلطان دین رضا بگشود
ز پیر عقل چو آموخت طرز گفت و شنید

شه سریر ولایت علیّ ِ بن موسی
که جام زهر بلا را کشید و دم نکشید

امام ثامن ضامن که می‌تواند کرد
به یک اشاره به هر لحظه نه سپهر پدید

ولیّ ایزد یکتا که دست همّت او
هماره قفل مهمات خلق راست کلید

(محیط) از شرف بندگی آل رسول
به دولت أبد و مُلک لایزال رسید

 "شمس الشعراء محیط قمی"

در این مکان که آینه‌ها موج می‌زند

(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا عَلِیّ بْنِ موسَی الرّضاء)

(شهسوار توس)

در ایــن مکان که آینـــــه‌هـــا مـــوج می‌زند
انـــوار فیـض و نـــور دعـــــا مـــوج ‌می‌زند

اینجـــا مطـــاف عـرش نشـیـنان عالم است
کـز هر طرف زمیــن و هــــوا مـــوج می‌زند

قنـــدیــل آسمــــان بُـــوَد ایـن گنـــبد طـــلا
یـا پـــرتـــو رضــــا ، ز طــــلا مـــوج می‌زند

اینجـــا حـــریـــم ســبط رسـول خـــدا بـوَد
با چشـم دل ببــین همــه جــا مـــوج می‌زند

در این مکـان که حـــج فقیــران گرفته نــام
برتر ز مـــروہ اسـت و صفـــا مـــوج می‌زند

طـوف حـــریــم کعبــه‌ی عشاق روز و شب
پیر و جـوان و شــاہ و گـــدا مـــوج می‌زند

در راہ کــــوی او صـف انبـــوه عـــاشقــــان
چون کهکشـان بـه اوج سَمــا مـــوج می‌زند

دایــم کبـــوتـــران حـــــرم همچو اختـــران
در آسمــــان شمــس ضحــــا مـــوج می‌زند

بــا معـــرفت بیــا و ببــوس ایــن تـــراب را
تا بنگــری که لطــف و عطـــا مـــوج می‌زند

از هــر کـــرانــه ، روی بـه این درگـــه آورند
زیرا که بحــر جــود و سخــا مـــوج می‌زند

دست دعـــا به پنجــرہ فــولاد گشـته قفــل
تـا وا شــود به دسـت رضـــا مـــوج می‌زند

هر دردِ بـی‌عــِـلاج که مــانَــد درآن طبــیب
اینجـا شـود عـِــلاج و شِفـــا مـــوج می‌زند

هستم غـــلام درگهـت ، ای شهـسوار تـوس!
خـون در رگـم به عشق شمــا مـــوج می‌زند

(ساقی) خوش‌‌است مستی و دفع خمارمان
در ایـن مکـان، کـه جــــام ولا مـــوج می‌زند

پروانه خوش سرود درین مصرعی ‌که گفت:
«نـور خــدا به صحن و سرا مـــوج می‌زند»

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1385

مرغ پر بسته‌ام و نیّت قافی دارم

(مرغ پربسته‌ام)

مرغ پر بسته‌ام و نیّت قافی دارم
هر چه غیر از تو مرا هست اضافی دارم
کعبه از چشمِ تو پنهان چه طوافی دارم
پیش بازار رضای تو کلافی دارم

در حرم حوله‌ی احرام من از جنس دعاست
حجرالاسود من پنجره فولاد رضاست

شده‌ام مثل کویری که به دریا برسد
مثل مجنون که به بوی خوش لیلا برسد
کاش چون دستِ گدایی که به دارا برسد
به ضریحِ کرمت دستِ دل ما برسد

یوسفی هست دلم کاش زلیخا بشود
بین این در به‌دری بلکه دری وا بشود

اشک می‌گفت که من شورم و یک جنس بدل
پیش این قله‌ی شیرینی و دریای عسل
چشم می‌گفت که یک قطره بده حداقل
با چه رویی بروم بی‌تو درین کوچه محل

اشک شوری به‌دلش آمد و بی‌تاب افتاد
دهن چشم ازین صحن و سرا آب افتاد

می‌شود گفت شفاخانه به سقاخانه
که به یک جرعه زند زلف عطش را شانه
بین این صحن و سرا هاجرِ دل مستانه
دور اسماعیلش گشته پیِ پیمانه

پیش دارالکرمت بر دل من افتاده
که خمار تو رسیده‌ست به دارالباده

عقل در درک تو مبهوت و گرفتار شده
عشق از عشق تو بیچاره و بیمار شده
چشم از اشک لبالب شده و تار شده
بس‌که نور است که در این حرم انبار شده

آیه‌ی نور هم از نور تو می‌گیرد نور
قل هوالله و احد چشم بد از روی تو دور

حرف دل با تو همان حرف عقیق یمنی ست
دل اگر خون شده از غصه‌ی دور از وطنی ست
همه‌ی نا شدنی‌های من اینجا شدنی ست
لن ترانی نشنیدن به جواب ارنی ست

صله‌ی دعبل شاعر دل از آهو می‌برد
کاش یعقوب ز پیراهن تو بو می‌برد

هفت بند دل ما و پدر مشهد و قم
که قمار دل ما هست سر مشهد و قم
پادشاهی‌‌ست عبایی به برِ مشهد و قم
کاظمین است چو تاجی به سر مشهد و قم

مشهدت بر سرم انداخته عشق قم را
مشهدت کرب و بلایی‌ست دمشق قم را

کار یک مرده رسیده به مسیحا بوسی
صبح لیلا شده اجر شب صحرا بوسی
قطره دریا شود از لحظه‌ی دریا بوسی
من هم از این ره دور آمده‌ام پا بوسی

زعفرانی‌ست دلم کاش نباتی بدهی
یا درین گمشدگی، راهِ نجاتی بدهی

"شهاب الدین خالقی"

مشهد چو قم به روی زمین، رَشکِ انجم است

(اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا فاطِمَةَ المَعصومَه)

مشهد چو قم به روی زمین، رَشکِ انجم است

چون زینتش حـریـم رضا، شمسِ هشتم است

صحنی که بعدِ صحــن رضــا دل بـَـرد ز خـلق

الحق حـــریـم حضرت معصـومه‌ی قــم است

سید محمدرضا شمس (ساقی)

نظر کن تو آیینه ی حق ‌نما را

(حصن حصین ولایت)

اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینه ی حق ‌نما را

قدم زن به حصن حصین ولایت
که وادى امن است اهل ولا را

به ساقی مجلس بگو تا بیارد
شراباً طهورای قالوا بلا را...

به موسی بن جعفر عطا کرد خالق
وجود علی بن موسی الرضا را

به ملک جهان جلوہ‌گر شد طبیبی
که بی‌نسخه درمان کند دردها را...

به صدها فرشته خدا داده فرمان
که خواندند با هم سرود رضا را...

صبا از عنایت به جنّت گذر کن
بشارت بدہ خاتم الانبیا را...

قدم زد به عالم ، امام رئوفی
که بخشد خراج جهانی گدا را

برآمد در آفاق ، شمس ‌الشموسی
که خورشید بگرفته از او، ضيا را...

به گیتی نهاده قدم دادخواهی
که گيرد ز بيدادگر ، داد ما را

نظر کن چو (ژولیده) بر طوف قبرش
اگر خواهی ای‌ دل ببینی خدا را

ژولیده نیشابوری

تا که ره بر درگه آل پیمبر یافتم‏

امام رضا (ع)

تا که ره بر درگه آل پیمبر یافتم‏
هر چه گم کردم به هر درگاه از این در یافتم‏

آنچه اسکندر ز فیض چشمه ‏ی حیوان نیافت‏
من ز خاک آستان آل حیدر یافتم‏

تا که آوردم برین دولت‏سرا روی نیاز
از دم روح القدس فیض مکرر یافتم‏

بر در ارباب دنیا ، کی نهم روی نیاز ؟
من که زین در کیمیای عافیت دریافتم‏

یک نفس رو برنخواهم تافت زین دارالامان‏
راحت خاطر از ین در، یافتم گر یافتم‏

دامن مطلوب ازین درگاه آوردم به دست‏
گوهر مقصود ازین خاک مطهر یافتم‏

تشنه‏کامی خسته بودم در بیابان طلب‏
لطف ایزد یار شد تا ره به کوثر یافتم‏

نقد توفیق و سعادت را که می‌‏جستم ز بخت‏
در حریم زاده‌ ‏ی موسی بن جعفر یافتم‏

سال‌‏ها سرمایه‏ ی عمر ار به غفلت باختم‏
رخ چو بر این خاک سودم عمر دیگر یافتم‏

آنچه بر این آستان ، اشک تمنا ریختم‏
بخت یاری کرد و از هر قطره گوهر یافتم‏

بارگاه هشتمین شمع ولایت را به توس‏
مرجع آمال درویش و توانگر یافتم‏

مژده‏ ی رحمت نیوشیدم ازین دارالسلام‏
نکهت رضوان درین خاک معطر یافتم‏

گر به خود زین طالع فرخنده می‌‏بالم رواست‏
کاین هما را بر سر خود سایه‏ گستر یافتم‏

داشتم همواره بر الطاف او چشم امید
تا سرانجام از نهال آرزو بر یافتم‏

تا که بر این در پناه آوردم از کید جهان‏
خویشتن را ایمن از هر فتنه و شر یافتم‏

جان و دل قربان مولایی که از فر و جلال‏
ملک دل‏‌ها را به عشق او مسخر یافتم‏

تا گدای این درم سر بر فلک سایم ز فخر
از فلک این خاک را در رتبه برتر یافتم‏

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

آن خالقی که بر تن بی روح ، جان دهد 

(امام ثامن ضامن)

آن خالقی که بر تن بی روح ، جان دهد
مهر تو رايگان ، به دل خاکيان دهد

شخص کريم ، جودِ بلاشرط می‌کند
آری خدا هر آنچه دهد ، رايگان دهد

هر نعمتی که داد خدا ، بی سؤال داد
وصل تو را که خواسته ام بی‌گمان دهد

از خلقت تو خواست خداوند لامکان
ما را کنار رحمت عامش مکان دهد

گر جان دهم به يک نگهت سود با من است
کالای خويش را که بدين حد ، گران دهد؟

بی امتحان مرا به غلامی قبول کن!
رسوا شوم اگر دل من امتحان دهد

دارم اميد لطف تو گيرد چو دست من
دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد

میخواست گر خدا که نبخشد گناه ما
ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟

آن پرچمی که بر سر بام حريم توست
راه بهشت را به محبان نشان دهد

قلب (حسان) به ياد تو از غصه فارغ است
در انتظار اين که به پای تو جان دهد

روز جزا که در صف قرآن و عترتيم
ما را امام ثامن ضامن ، امان دهد

حبیب الله چایچیان (حسان)

عبا بر روی سر دارد کسی که شمس هشتم بود

https://uploadkon.ir/uploads/d3c302_24چه-خوش-باشد-نماز-عشق-در-محراب-ابرویت.jpg

«اَلسّلامُ عَلیكَ یا ثامنَ الحجج»

(شمس هشتم)

عبا بر روی سر دارد کسی که شمس هشتم بود
دلش آتش، ولی لب‌هاش گلدان تبسم بود
ولیعهدی به‌ظاهر گرچه از فرط تفاهم بود
ولی، عهدی که جام شوکرانش با تحکم بود :

‌که باید نوشی این جامی که می‌باشد سرانجامت

‌ولیعهدت به دستت شد شهید ای حاکم ظالم!
چو تدبیر غلط کردی شدی درمانده و نادم
اگرچه بود امام آگاه و، بر تزویر تو عالِم
خودت را رهرو او خواندی ای بدتر ز بِن ملجم!

‌چگونه رهروی هستی که در دل نیست اسلامت؟!

‌ولایت‌عهدی از اوّل، اگرچه آشکارا بود
خصوصاً بر امامی که به افکار تو دانا بود
ولی بر آن که غافل از تولّا و تبرّا بود
مُسلّم شد که پیمان تو عهدی نامدارا بود

چنین عهدی از اول بود تار و پودی از دامت!

‌امام هشتمین! چون هفتمین خورشید عالمتاب
که در زندان هارون شد شهید و شیعه شد بی‌تاب
شهیدِ جور مأمون چون شدی از خدعه‌ی اعراب
شده توس از قدومت قبله‌گاه خلق چون محراب

‌زند خورشید، سر در هر سحر، از مشرق بامت

حریم انورت حج فقیران است آقا جان!
پناه عالمی و، قلب ایران است آقا جان!
اگرچه دشمن تو عبد شیطان است آقا جان!
ولیکن شیعه‌ات اینجا فراوان است آقا جان!

‌درخشد بر فراز بام ایران تا ابد نامت!

بوَد حبل المتین شیعیانت تاری از مویت
بوَد چون توتیای دیده‌ها خاکِ سر کویت
چه خوش باشد نماز عشق در محراب ابرویت
تویی (ساقی) و ما دُردی‌کشان جام مینویت

خوشا آنکس که نوشد قطره‌ای، هرچند از جامت...

سید محمدرضا شمس (ساقی)

ای خسروی! که رهبر اهل ولا تویی

(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا عَلیِ بْن موسَی الرّضاء)

«شهسوار توس»

ای خسروی! که رهبر اهل ولا تویی
سلطان ارتضا به سریر رضا تویی

آن شهسوار توس که بر اسب بذل و جود
رخ مات کرده شاه و وزیر از عطا تویی

معنای اهل بیتی و نصّ علی النّبی
مفهوم «آمَنوا» ، ثمر «إنّما» تویی

شایان تخت سلطنت مُلک مَن عَرَف
درخورد تاج معرفت «هل اَتیٰ» تویی

مفتاح گنج دانش و مرآت مَعدلت
مصباح شام بینش و بدرالدجیٰ تویی

مجموعه‌‌ی فضایل و احکام دین حق
منظومه‌ی خصایل آل عبا تویی

در مُنشَآت فاضله، ثانی مرتضیٰ
در معجزات کامله چون مصطفیٰ تویی

در بحر دین، سفینه‌ی عالم نجات‌بخش
در شهر زهد، مشعل نورالهدی تویی

در رزمگاه فضل، تویی فاتح الغزا
در دادگاه عدل، حکیم القضا تویی

در مُلک بذل و جود، مِهینه شهنشهی
در کشور وجود کُهینه خدا تویی

در رفع معضلات ، بَدل_نسخه‌ی نبی
در حلّ مشکلات، پس از مرتضی تویی

دُرج فضیلتی، مَه برج فتوّتی
آیینه‌ی خصال شهِ لافتی تویی

مسطوره‌ی عبادت و گنجینه‌ی علوم
اسطوره‌ی شریعت و کنزالدعا تویی

منهاج سِلک وحدت و باب الحوائجی
مفتاح باب رحمت و مشکل‌گشا تویی

معمار قصر دین و اساس دیانتی
پی‌ریز کاخ شیعه و اصل البنا تویی

نور امید و ملجأ ارباب حاجتی
برگ و نوای سفره‌ی هر بینوا تویی

هستی تو پور موسی و در طور عشق دوست
موسیٰ تویی و آن یَد بیضا نما تویی

همنام میر متقیان از علوّ ذات
همگام پیروان سپهر عُلا تویی

سلطان ارض اقدس توسی ولی دریغ
هستی غریب و یکّه و بی اَقربا تویی

خورشید آسمان ولایت به مُلک پارس
تنها تویی که مطلع خورشیدها تویی

عزّ و مقام مُلک جم و خیل پارسی
فخر و مباهی ملل پارسا تویی

بر سالکان کوی ازل یار و پیشرو
بر کاروان راه ابد، پیشوا تویی

بر اولیا تو مرشد و بر اتقیا دلیل
جز مصطفیٰ به جمع رسل، مقتدا تویی

اندر حریم دوست تویی کعبه‌ی خلوص
مروه تویی، صفا تو و، رمز مِنا تویی

دارالشفاءِ خلق، بوَد آستان تو
زین منزلت که شافیِ دارالشّفا تویی

هستی طبیب باطن مرضای کوی عشق
آری عِلاج علت شاه و گدا تویی

سازد غبار کوی تو کحل بَصر مَلک
بر چشم سالکان فلک ، توتیا تویی

دارالبقاست بارگه بی زوال تو
چون پیر خضر در ره آب بقا تویی

باشد عیان ز بارگه کبریایی‌ات
کآیینه دار بارگه کبریا تویی

هم از وقوع حادثه دفع القضا شوی
هم از حدوث نائبه، ردّالبلا تویی

دافع ز دشمنان شریعت تویی ز مهر
شافع به آهوان اسیر از وفا تویی

اعجاز توست ناسخ صد سِحر سامری
معجز تویی! کلیم تویی! و عصا تویی

از معجز تو خصم خدا می‌شود فنا
چونانکه منقرض‌ کن بس نیکُلا تویی

هستی به مُلک پارس خدیو فلک اساس
ای شاه عرش! پاس که سلطان ما تویی

مأمون شکست مشعل مولایی تو را
غافل که پرتو افکن ارض و سما تویی

فرمان اگر به محو تو داد آن ستم شعار
خود محو شد ز عالم و فرمانروا تویی

بر شیعیان و کشور ایران در این زمان
لطفی نما که مظهر لطف و صفا تویی

(شمس قمی) به مدح تو گفت این چکامه لیک
شرمنده‌ام ز گفته که شمس الضحیٰ تویی!

شادروان سید علیرضا شمس قمی

این همایون بارگه که قبله‌ی دل‌هاستی

(اَلسّلامُ عَلَیْكَ یٰا عَليّ بْنِ موسَی الرّضاء)

(ضامن آهو)

این همایون بارگه که قبله‌ی دل‌هاستی
مرقد سلطان هشتم ، زاده‌ی موساستی

ضامن آهو امام هشتمین شمس شموس
کز علوّ عزتش ، این بارگه ، بر پاستی

خاک درگاهش بُوَد بر اهل دل کحل بصر
بارگاهش قطعه‌‌ای از جنة المأواستی

ماهِ ذیقعده ، منوّر شد ز ماه ِ روی او
روشن از شمع وجودش دیده‌ی زهراستی

موسیِ عِمران ز انوارش گزد لب از عجب
کز شرف ، انور ز طور سینه‌ی سیناستی

می‌کند اعجاز ، با لطف خداوند وَدود
دست اعجازش فراتر از ید بیضاستی

بر تن درماندگان از هر نژاد و هر مرام
روح‌بخشِ دیگری چون حضرت عیساستی

پنجره فولاد جانسوزش بُوَد دارالشّفاء
ناامیدان را امید و شافی مرضاستی

بر طبیبان جهان استاد هفت اقلیم اوست
گرچه بقراط است یا که بوعلی سیناستی

خاک کوی عرش‌سایش سرمه‌ی چشم فلک
گنبد مینا ترازش ، قبّه‌ی کبراستی

صبحگاهان تا که خورشید از افق سر میزند
نور می‌گیرد از آن‌جا بعد از آن برخاستی

کفتران دایم به طوف گنبدش پروانه ‌سان
بال و پر ، سایند گویی شمع بزم آراستی

خادمش دارد مقامی ارجمند و بی بدیل
چونکه عشق خادمش یک‌ عشق مادرزاستی

درگه حاجات خلق است و کند حاجت روا
هرکه دارد از سرِ جان، حاجت و درخواستی

آب سقاخانه‌اش، گویی ز حوض کوثر است
باده‌ی نابی که بی‌شک (ساقی) اش آقاستی

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1388