من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم 

شهادت امام حسن عسکری (علیه‌السلام)

(سایه‌ی سر)

من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینه‌ی غم، در برابر داشتم

هر شب از سامرّه در «سرداب غیبت» تا سحر
روی صحبت در مدینه با پیمبر داشتم

صبحدم آتش گرفت از آه سوزانم چمن
سر چو از سجاده‌ی سبز دعا برداشتم

باغ شد لبریز از خونِ دلِ آلاله‌ها
باغبان می‌رفت و من چشمی ز خون تر داشتم

لاله‌ها می‌سوختند از داغِ من چون چلچراغ
بس‌که من در سینه داغ شعله‌پرور داشتم

ای سرافراز دو عالم! ای شکوه سرو‌ها!
در بلندای حضورت سایه‌ی سر داشتم

ای تو با من مهربان‌تر از نسیم آشنا
اُنس و الفت با تو از گل، نازنین‌تر داشتم

ای سراپا عطر یاسین، ای بهارستان وحی!
بی تو من حال شقایق‌های پرپر داشتم..

لطف زهرا داد امشب تا سَحر تسکین مرا
آشنایی با نوازش‌های مادر داشتم .

محمدجواد غفورزاده (شفق)

نذر تو کرده‌ام غزلی دل‌فریب را 

(به استاد محمود فرشچیان)

«آتش دل»

نذر تو کرده‌ام غزلی دل‌فریب را
تا نغمه‌خوان کند به چمن عندلیب را

صدق توسل تو عجب بود و آفرید
سرپنجه‌ی تو نقش و نگاری عجیب را

یک یارب تو مثل دعا مستجاب شد
خواندی مگر تو آیه‌ی امن یجیب را ؟

پیداست در نیایش خود نیمه‌های شب
هم درد را شناخته‌ای، هم طبیب را

با اولین پیام خود، ای سِحر تو حلال
طی کرده‌ای چگونه فراز و نشیب را

غوغای روز پنجمِ از آفرینش‌ات
آتش زده‌است این دل حسرت‌نصیب را

تصویر عصر روز دهم، آتش دل است
سرکش‌تر از همیشه کشیدی لهیب را

در نور چهره‌ی علی اصغر کشیده‌ای
سوز رباب و چشمه اشک حبیب را

هنگام طرح ضامن آهو، گمان کنم
خواندی به استغاثه، امام غریب را

در سایه‌ی یتیم‌نوازِ علی، ببخش
آرامشی دوباره، دلِ بی‌شکیب را

محشر شده‌است تابلوی کوثر ای عزیز !
چون آفریدی این اثر دل‌فریب را ؟

با هر نگاره‌‌ی تو (شفق)، سِیرِ عرش کرد
در پیش پای "فرشچیان" لاله فرش کرد

محمدجواد غفورزاده (شفق)

من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها

«دشت بلاخیز»

من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها
اندوه پرستو، غم بی‌بال‌ و پری‌ها

من ماندم و هشتاد و چهار آیه‌ی عصمت
در سایه‌ی آوارگی و دربه‌دری‌ها...

من خواهر خورشید به خون خفته‌ی عشقم
باید که بگیرم خبر از هم‌سفری‌ها

در این شب تاریک خدایا کمکم کن!
تا راه به جایی ببرد، راهبری‌ها

خون شهدا ریخت، درین دشت بلاخیز
تا خشک شود ریشه‌ی بیدادگری‌ها

تا صاعقه‌ی ظلم و ستم را ببرد باد
تبدیل به فریاد شد این نوحه‌گری‌ها

ای خون شما آبروی چشمه‌ی توحید
ای چشم شما آینه‌ی حق‌نگری‌ها

عباس علمدار! تو همت کن و برخیز
تا سهم شقایق نشود خون جگری‌ها

ای ماه شب چارده‌! امشب به کجایی؟
جان بر لب من‌ آمده از بی‌خبری‌ها...

محمدجواد‌ غفورزاده (شفق)

الا که مقدم تو مژده‌ی سعادت داشت

«حضرت زینب سلام الله علیها»

الا که مقدم تو مژده‌ی سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت

سلام بر تو که ماه جمادی الاول
ز جلوه‌ی تو به رخ هاله‌ی مسرّت داشت

سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند
چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت

سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز
به پاس پیروی‌ات از حجاب زینت داشت

تو از همان شجر پاک عصمت آمده‌ای
که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت

تو دست‌پرور آن مادر گران‌قدری
که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت

تو سر بر آینه‌ی سینه گ‌ای گذاشته‌ای
که بوسه‌گاه نبی بود و عطر جنت داشت

تو زیر سایه‌ی آن گلبُنی بزرگ شدی
که هرچه داشت شکوفایی از نبوت داشت

ندیده دیده‌ی تاریخ چون تو بانویی
که حق به گردن آزادی و عدالت داشت

چه بانویی که پس از دختر رسول الله
به هر زنی که تصوّر کنی شرافت داشت

چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم
مقام و منزلتی هم‌تراز عصمت داشت

چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا
چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت

چه بانویی که به حد کمال در همه حال
اراده داشت، وفا داشت، عزم و همت داشت

چه بانویی که به هنگامه‌ی اسارت هم
وقار داشت، حیا داشت، شرم و عفت داشت

چه بانویی که همه عمر در نیایش شب
هزار بار ز خود تا خدای، هجرت داشت

چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا
گلابِ گریه و یک کربلا مصیبت داشت

چه بانویی که به خورشید خون‌گرفته‌ی عشق
به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت

دل تو بود پُر از التهابِ شوق حسین
که لحظه لحظه‌ی عمرت ازین حکایت داشت

حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد
هرآنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت

نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین
حسین با تو هزاران هزار حجت داشت

حسین از تو جدایی نداشت در هر حال
مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت

چراغ آخرتش باد شاعری که سرود
سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت

«نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد»

ستاره‌ی سحر تو که روی خاک افتاد
هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت

من و مکارم اخلاق زینبی هیهات
کجا برابر خورشید، ذرّه جرأت داشت

تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل
به دوش خسته‌ی خود کوهی از رسالت داشت

تو خطبه خواندی و بَرهم زدی اساس ستم
ستمگر از سخن‌ات جا به خاک ذلت داشت

تو خطبه خواندی و در چهره‌ات تجسم یافت
علی که در سخن‌اش آیت فصاحت داشت

پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند
صدای روح‌نوازت که رنگ محنت داشت

به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست
کلام روح‌فزایت که رنج غربت داشت

هلال یک شبه‌ات جلوه کرد از سر نی
که با تو سوخته‌دل اشتیاق صحبت داشت

پس از زیارتِ خون سرِ تو از محمل
(شفق) طلوع نمی‌کرد اگر مروت داشت

محمدجواد‌ غفورزاده (شفق)
1395/11/5

نی، ناله کرد و باز ترنم، شروع شد

(محرم طلوع کرد)

نی، ناله کرد و باز ترنم، شروع شد
فصل هبوط آدم و گندم، شروع شد

دریای بی‌کران شهادت، که موج زد
طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد

از «برکه‌ی غدیر»، «محرّم» طلوع کرد
سر مستی «حبیب» هم از «خم» شروع شد

باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: السلام علیکم شروع شد» ۱

روح دعا، به نام «اباالفضل» چون رسید
غوغایی از توسل مردم شروع شد

وقتی گلوی نازک گل شد نشان تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد

از اشک و خون اگرچه وضو می‌گرفت عشق
از «تربت شهید» تیمم شروع شد

ای آسمان! مصیبت عظمای اهل‌بیت
از قتلگاه عصمت پنجم شروع شد

فصل به خون نشستنِ گل‌های باغ وحی
از آیه‌ی «لیذهب عنکم» شروع شد

با آنکه باغ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد

وقتی دل ستاره‌ی محمل نشین شکست
با ماهِ روی نیزه، تکلم شروع شد.

محمدجواد غفورزاده (شفق)

۱ـ فاضل نظری

اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند

(پرچم به دوش قافله)

اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند

ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یکدله را سنگ می‌زنند

یا تیغ رویِ «آیه‌ی تطهیر» می‌کشند
یا «آیه‌ی مباهله» را سنگ می‌زنند

وقتی که دست‌های علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند

با آن‌که هست آینه‌ی عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند

محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ می‌زنند

تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین

محمدجواد غفورزاده (شفق)

غدیر، خاطری از گل شکفته‌تر دارد

(غدیر)

غدیر، خاطری از گل شکفته‌تر دارد
غدیر، یک چمن آلاله زیر پر دارد

غدیر، از سفر حجّة‌الوداع هنوز
هزار خاطره‌ی ناب در نظر دارد

غدیر، چشم به‌راه حضور مهمانی‌است
که جان عاشق و چشم خدانگر دارد

چه میهمان عزیزی، که در مدینه‌ی وحی
غم هدایت و آزادی بشر دارد

غدیر گفت: خدایا چگونه اقیانوس
به سوی «برکه ی خم» نیّت سفر دارد؟

غدیر دید که دستش تهی ز برگ و نواست
زلال روشنی از آب، مختصر دارد

به ماه گفت: برو فرشی از حریر بیار
پیام داد به خورشید چتر بردارد

به غنچه گفت: که در مقدمش تبسّم کن
به لاله گفت: که جام گلاب بردارد

::

غدیر، جلوه‌ی سینا به خود گرفته، مگر
از اتفاق شگفت آوری خبر دارد؟

غدیر دید، که یکصد هزار دل لرزید
دل است و صحبت دلبر در او اثر دارد

غدیر و صبر و سکوت نبی مسَلّم بود
که پرده دار حرم، بیم پرده در دارد

در این مکاشفه، ناگاه دست غیب آمد
که از حقیقت اسلام پرده بردارد

امین وحی خدا گفت: یا رسول الله
بگو که شمس جمال تو یک قمر دارد

کنون که چلّه نشینان همسفر جمع اند
بگو که جامعه، حاجت به راهبر دارد

بگو به حکم صریح خدا علی مولاست
به هرکسی که ولای پیامبر دارد

عبادت دوجهان، ناز ضرب شصت علی‌است
بگو کدام جوانمرد، این هنر دارد

حدیث منزلتش را بخوان در این صحرا
تلاوت از لب تو لذّت دگر دارد

بگو به عارف و عامی مراقبت بکنند
از این نهال، که هم سایه، هم ثمر دارد

غدیر و آیه‌ی «یا اَیُّها الرَّسول» و علی
چه ارتباط عمیقی به یکدگر دارد

دلش رضا نشود جز به دوستی علی
«مگر کسی که دل از سنگ سخت تر دارد»

::

غدیر دید که بعد از نبی ورق برگشت
غدیر دید که تاریخ چشم تر دارد

غدیر دید که این شعله رو به خاموشی‌است
نیاز اگرچه دوعالم به این شرر دارد

غدیر از آن چه که در سایه ی سقیفه گذشت
هنوز خون به دل و داغ بر جگر دارد

غدیر سر به کمند سقیفه و شوراست
غدیر حادثه‌ای متّصل به عاشوراست

محمدجواد غفورزاده (شفق)

دل تشنه‌ی جامی از غدیر خم بود

(رباعیات علوی)

دل تشنه‌ی جامی از غدیر خم بود
در وادی اوصاف تو ، سردرگم بود
خواندند تو را فاتح خیبر ، اما
بالاتر از آن ، فتح دل مردم بود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سرچشمه‌ی وحی در کویر است غدیر
تقدیر خداوند قدیر است غدیر
ای عشق! بگو به تشنه کامان ولا
دریاست ، اگرچه آبگیر است غدیر

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

مهر است و وفا و همدلی، کیش علی
قربانِ دلِ مَعرفت اندیش علی
روزی که ابوتراب خواندند او را
بر خاک نشست آسمان پیش علی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

یا برگ و نوای خلق بر پشتش بود
یا قبضه‌ی ذوالفقار در مشتش بود
یا گِرد سرش فرشتگان می‌گشتند
یا گردش گردون به سرانگشتش بود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

می‌خواند علی، یتیم را در بر خویش
می‌داد به او پناه زیر پر خویش
می‌زد به سرانگشت وفا وصله به کفش
می‌داد به مستمند انگشتر خویش

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دریا بود و گهر به ساحل می‌داد
انگشتری خویش به سائل می‌داد
از کیسه‌ی نان خشک می‌کرد افطار
از کاسه‌ی شیر خود به قاتل می‌داد.

محمدجواد غفورزاده (شفق)

جلوه‌ی جنت به چشم خاکیان دارد بقیع

(خلوت افلاکیان)

جلوه‌ی جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع

گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع

گرچه محصولش به‌ ظاهر یک نیستان ناله است
یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع

گرچه می‌تابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پر و بال ملائک سایه‌بان دارد بقیع

می‌توان گفت از گلاب گریه‌ی اهل نظر
بی‌نهایت چشمه‌ی اشک روان دارد بقیع

این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست
در دل هر ذره، خورشیدی نهان دارد بقیع

این‌که ریزد از در و دیوار او گردِ ملال
هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع

در پناه مجتبی، در ظِلّ زین‌العابدین
ارتباط معنوی با قدسیان دارد بقیع

باقر علم نبی و صادق آل رسول (ص)
خفته‌اند آنجا که عمر جاودان دارد بقیع

قرن‌ها بگذشته از آن ماجرا اما هنوز
داغ هجده‌ساله زهرای جوان دارد بقیع

آخر اینجا قصه‌گوی رنج بی‌پایان توست
غصه و غم، کاروان در کاروان دارد بقیع

حوریان گیسوپریشان‌اند در این آستان
شاید از انسیه‌ی حورا، نشان دارد بقیع

تربت زهرای اطهر بی‌نشان است ای دریغ
تا به کی مُهر خموشی بر دهان دارد بقیع؟

شب که تنها می‌شود با خلوت روحانی‌اش
ای مدینه! انتظار میهمان دارد بقیع

شب که تاریک است و در بر روی مردم بسته‌اند
زائری چون مهدی صاحب‌زمان دارد بقیع

محمدجواد غفورزاده (شفق)

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد

(بخوان دعای فرج)

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد

تو در هجوم حوادث، صبور باش، صبور
که صبر میوه‌ی شیرین‌تر از ظفر دارد

در آستان ولا، جای ناامیدی نیست
بهشت پاک اجابت هزار در دارد

دل شکسته بیاور، که با شکسته‌دلان
نسیم مهر خدا، لطف بیشتر دارد

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
که شام خسته‌دلان مژده‌ی سحر دارد

صفا بده دل و جان را به شوق روز وصال
مسافر دل ما، نیّت سفر دارد

زمین چو پر شود از عدل، آسمان‌ها را
شمیم غنچه‌ی نرگس، ز جای بردارد

بخوان دعای فرج را، زِ پشت پرده‌ی اشک
که یار، چشم عنایت به چشم تر دارد

دهند مژده به ما از کنار خیمه‌ی سبز
که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد

مراقبت بکن از دل، که یوسف زهرا
زِ پشت پرده‌ی غیبت به ما نظر دارد

برآر دست دعایی، که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن ماه‌روی بردارد

غروب و دامنه‌ی نور آفتاب و (شفق)
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد.

محمدجواد غفورزاده (شفق)