پناه عالمی، درگاه زهراست

(دانشگاه زهرا علیها السلام‌)

پناه عالمی، درگاه زهراست
بشر حیران، ز قدر و جاه زهراست

صراط او، صراط المستقیم است
که راه رستگاری، راه زهراست

تمام نور خورشید نبوّت
نمایان از جمال ماه زهراست

علی در شاهراه عشق و توحید
هماره همدم و همراه زهراست

شرف، این بس امیرالمؤمنین را
که مهرش در دل آگاه زهراست

به هرجا، شمع دانش، می‌دهد نور
ز نور علم دانشگاه زهراست

ز سوز گفته‌ی «عجل وفاتی»
نمایان غصّه‌ی جانکاه زهراست

ز جور ظالمان، اظهار نفرت
به صبح و شام، اشک و آه زهراست

اگر مخفی بُود، قبرش عجب نیست
که رمز نام «سرّ اللّه» زهراست

صدای شیون از هر سو بلند است
که ختم عمرِ بس کوتاه زهراست

بیایید ای گُنهکاران، بگرییم
جلای دل، غم دلخواه زهراست

(حسانا) می‌کشد این غم علی را
که او را خانه، قربانگاه زهراست .

حبیب‌الله چایچیان (حسان)

با آن‌ همه جلالت و عزّت که زاده شد

بر مزار حضرت زهرا (س)

با آن‌ همه جلالت و عزّت که زاده شد
یا رب، مراسم شب دفنش، چه ساده شد

طاها مگر که بار دگر دفن شد به خاک
بر خاک، چون که صورت زهرا نهاده شد

آن شهسوار وادی صبر و توان، علی
بی‌تاب شد، ز مرکب طاقت پیاده شد

سرّ خدا به دست یَدالله شد نهان
بر قبر او ز غیب، حجاب اوفتاده شد

رسم است، بر قبور عزیزان، دهند آب
بر قبر او، ز اشک علی، آب داده شد ‌

حبیب‌الله چایچیان (حسان)

دنیاست چو قطره‌ای و دریا، زهرا

(نور چشم طاها)

دنیاست چو قطره‌ای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟

قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک، فردا زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود،
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا

طاها و علی دو بی‌کران دریایند
وآن برزخ مابین دو دریا، زهرا

بر تخت جلال از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا زهرا

در آل کسا محور شخصیّت‌هاست
مابین اَب و بَعل و بنیها، زهرا

او سرّ خدا و لیلةالقدر نبی‌‌است
خِیر دو سرا درخت طوبی، زهرا

سرسلسله‌ی نسل پیمبر، کوثر
سرچشمه‌ی نور چشم طاها، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا!

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی‌‌است برای شیعه، تنها زهرا

حیف است (حسانا) که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا .

حبیب‌الله چایچیان (حسان)

رمزها در رمضان است، خدا می‏‌داند

(رمضان)

رمزها در رمضان است، خدا می‏‌داند
برتر از فهم و گمان است، خدا می‌داند

لیلة القدر، کدامین شب این ماه خداست؟
چه شبی برتر از آن است، خدا می‌داند

هر شبی توبه کنیم از گنه و پاک شویم
لیلة القدر، همان است، خدا می‌داند

موسم بندگی چشم و زبان و گوش است
نه همین صوم دهان است، خدا می‌داند

گر نباشد همه اعضای تو تسلیم خدا
روزه‌ات صرفه‌ی نان است، خدا می‌داند

بار عام و همه مهمان خداوند کریم
ماه آزادی جان است، خدا می‌داند

سبط اکبر که در این مَه متولد گردید
رمز حُسن رمضان است، خدا می‌داند

زین مه نیمه‌ی مه، ماه خدا کامل شد
عید شادی جهان است، خدا می‌‌داند

میزبان است خدا، در مه میلاد حسن
رمز این نکته نهان است، خدا می‏‌داند

کرمش مایه‌ی امّید گنهکاران شد
یا حسن، ورد (حسان) است، خدا می‌‌داند.

حبیب‌الله چایچیان (حسان)

گل نكند جلوه در جوار محمد

میلاد پیامبر اکرم (ص)

گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل می‌برد ، عذار محمد

گل شود افسرده از خزان، وليكن
نيست خزان از پى بهار محمد

سايه ندارد ولى تمام خلايق
سايه نشينند در جوار محمد

سايه ندارد ولى به عالم امكان
سايه فكنده ست اقتدار محمد

سايه نمى ماند از فروغ جمالش
هاله ی نور است در كنار محمد

شمس رخش همجوار زلف سيه فام
آيت والليل و والنهار محمد

با كه بماند اثر ز نكهت مويش
خاک حسين است يادگار محمد

تربت خوشبوى كربلاى معلاست
یک اثر از موى مشکبار محمد

رايت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چونكه یار محمد

من چه بگويم (حسان) به مدح و ثنايش
بس بوَدش مدح كردگار محمد

حبیب الله چایچیان (حسان)

مزار حضرت معصومه اينجاست

در مدح حضرت معصومه (سلام الله)

به ديوار و در اين بيت توحيد
فروغ عترت و قرآن توان ديد

بوَد اين بارگاه خلد آذين
حريم دخت هفتم خسرو دين

مزار حضرت معصومه اينجاست
رضا را خواهر مظلومه اينجاست

چو اينجا شد چراغ عشق روشن
به دل‌ها اين حرم شد پرتو افكن

بُوَد اين درگه از ابواب رحمت
در ِ باغى است از گلزار جنّت

كه اشک عاشقان شد جويبارش
نمى‌گردد خزان هرگز بهارش

تو اى زائر به تعظيم شعائر
ببوس اين درگه پر نور و طاهر

بيا اينجا به اشک خود وضو كن
بيا جان خود اينجا شستشو كن

بپا خيز و بخوان اذن دُخولش
اجازت از خدا گير و رسولش

به اذن حيدر و زهراى اطهر
به اذن يازده معصوم ديگر

قدم چون مى‌نهى داخل از اين در
بگو بسم اللّه و ، اللّه اكبر

زند چون حلقه بر اين در گدایی
به گوش جان او آيد ندایی

كه: اى سائل! دعايت مستجاب است
محبّ آل عصمت، كامياب است

بخواه از رحمت حق هرچه خواهى
كه بى حدّ است الطاف الهى

(حسانا)! قم كه دارالمؤمنين است
در ِ باغ بهشت اندر زمين است.

حبیب الله چایچیان (حسان)

به دیوار و در این بیت توحید

(درگه پر نور و طاهر)

به دیوار و در این بیت توحید
فروغ عترت و قرآن توان دید

بود این بارگاه روح پرور
حریم یک تن از آل پیمبر

در این جا قبر مولایی کریم است
مزار حضرت عبدالعظیم است

به اولاد حسن، او فخر و زین است
که زوارش کمن زار الحسین است

چو این جا شد چراغ عشق روشن
به دل ها این حرم شد پرتو افکن

بود این درگه از ابواب رحمت
در ِ باغی ست از گلزار جنت

که اشک عاشقان، شد جویبارش
نمی گردد خزان ، هرگز بهارش

تو ای زائر به تعظیم شعائر
ببوس این درگه پر نور و طاهر

بیا این جا به اشک خود وضو کن
بیا جان خود این جا شستشو کن

بپا خیز و بخوان اذن دخولش
اجازت از خداگیر و رسولش

به اذن حیدر و زهرای اطهر
به اذن یازده معصوم دیگر

قدم چون می نهی داخل از این در
بگو بسم الله و الله اکبر

زند چون حلقه بر این در گدایی
به گوش جان او آید ندایی

که ای سائل دعایت مستجاب است
محب آل عصمت کامیاب است

بخواه از رحمت حق آن چه خواهی
که بی حد است الطاف الهی

(حسان) اینجا مطاف مؤمنین است
درِ گل زار جنت ، در زمین است.

حبیب الله چایچیان (حسان)

عید فطر است و اول شوال

(عید‌سعید فطر)

عیدِ فطر است و اوّل شوّال
نور عشق است و شور و جذبه و حال

بهر توفیق درک ماه خداست
قلب‌ها از نشاط ، مالامال

جشن قرآن و جشن غفران است
عید اسلام و روز فخر و جلال

رمضان! ای مه نماز و دعا
ای ره اکتساب فضل و کمال

رمضان! ای گناه‌شوی بشر
زآن‌ همه چشمه‌های اشک زلال

رمضان! ای فضای رحمت حق
که زند مرغ دل، به اوج تو بال

رمضان! ای که روز نیمه‌ی توست
مطلع آفتاب عشق و جمال

عید مسعود زادروز حسن
مجتبای محمدی تمثال

رمضان! ای که در شبِ قَدرت
لطف یزدان ، برون ز حد مقال

ماه غفران و ماه توحیدی
ماه قرآن و ماهِ احمد و آل

مرحوم حبیب‌الله چایچیان (حسان)

نظر به بندگان اگر ، ز مرحمت خدا کند

(مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام)

نظر به بندگان اگر ، ز مرحمت خدا کند
قسم به ذات کبریا ، ز یمن مرتضی کند

خدا چو هست رهنمون، مگو دگر چرا و چون
که او کند هر آنچه را ، که حکمت اقتضا کند

ز قدرت یَدُ اللَّهی ، کسی ندارد آگهی
وسیله‌اش بُود علی، خدا هر آن چه را کند

به جنگ بدر و نهروان، علی‌ست یِکّه قهرمان
نگر که دست حق عیان ، قتال اشقیا کند

به روی دوش مصطفی، نهد چو پای مرتضی
نگر به بت شکستنش ، که در جهان صدا کند

به رزم خندق و اُحُد ، به قتل عَمْرو عَبْدُوُد
خدا به دستِ دست خود، لوای حق بپا کند

چو افضل از عبادتِ خلایق است، ضربتش
علی تواند این عمل ، شفیع ما‌سَوا کند

به پیشگاه کردگار، ز بس که دارد اعتبار
دُیون جمله بندگان ، تواند او ادا کند

نماز، بی ولای او، عبادتی‌ست بی‌وضو
به منکر علی بگو : نماز خود قضا کند

هر آن‌که نیست مایلش، جفا نموده با دلش
بگو دل مریض خود ، به عشق او شفا کند

علی‌ست آن که تا سحر، سرشک ریزد از بصر
پی سعادت بشر ، ز سوز دل دعا کند

علی انیس عاشقان ، علی پناه بی‌کسان
علی امیر‌مؤمنان ، که مدح او خدا کند

پس از شهادت نبی، که را سِزَد به جز علی؟!
که تا به حشر آدمی ، به کارش اقتدا کند

قسیم نار و جنتّش ، ترازوی محبّتش
که مؤمنان خویش را ، ز کافران جدا کند

گهی به مسند قضا، گهی به صحنه‌ی غزا
گهی به‌جای مصطفی، که جان خود فدا کند

علی‌ست فرد و بی‌نظیر، علی مجیر و دستگیر
که نام دل‌گشای او ، گره ز کار وا کند

ز کار قهرمانی‌اش، پُر است زندگانی‌اش
نگین پادشاهی‌اش ، به سائلی عطا کند

امیر کشور عرب ، ثناکُنان، دعا به لب
بَرَد طعام نیمه‌شب، عطا به بی‌نوا کند

ز کوی شاه اولیا، که مهر اوست کیمیا
کجا روی، بیا بیا ، که دردها دوا کند

کنیم چون‌که های‌ و‌ هو، به پیشگاه لطف هو
خدا نظر کند به او ، علی نظر به ما کند

دل علی گداخته، که با زمانه ساخته
امام ناشناخته ، ز خلق شِکوه‌ها کند

ز قبر بنت مصطفی، کجا رود علی، کجا
که نیست یار آشنا ، دلش ز غم، رها کند

سرشک بر دو عین او، ز اشکِ زینبین او
که گریه بر حسین او ، به یاد کربلا کند

علی غریب و خون‌جگر، ز هجر یار نوحه‌گر
کنار آن جدار و در ، اقامه‌ی عزا کند

(حسان) بگیر دامنش، قسم به حقّ محسنش
گره‌گشای انبیا ، حوائجت روا کند .

مرحوم حبیب‌الله چایچیان (حسان)

دوست دارم، شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم

(تنها بسوزم)

دوست دارم، شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم

دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
یا شوم پروانه از شوق تو بی‌پروا بسوزم

دوست دارم، ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت، درین صحرا بسوزم

دوست دارم، سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
چشم دوزم بر جمالت، ز‌آن رخ گیرا بسوزم

دوست دارم، لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق‌، سر ‌تا ‌پا بسوزم

دوست دارم، خال باشم بر رخ مهر‌آفرینت
از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم

دوست دارم، خار باشم، دامن وصلت بگیرم
تا ز مهر آتشینت، ای گل زهرا! بسوزم

دوست دارم، ژاله باشم، من به خاک پایت افتم
تا چو گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم

دوست دارم، خادمت باشم، كنم دربانی‌ات را
دل نهم در بوته‌ی عشقت، شها! یک‌جا بسوزم

دوست دارم، اشک ریزم تا مگر از اشک چشمم
تو شوی سیراب و من خود، جای آن لب‌ها بسوزم

دوست دارم، كام عطشان تو را سیراب سازم
گر چه خود از تشنه‌كامی، بر لب دریا بسوزم

دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظه‌ای پیشم نشینی تا سپند‌آسا بسوزم

دوست دارم، در دلم افزون شود مهرش (حسانا)
تا ز داغِ حسرتِ آن تشنه‌ لب‌ سقّا بسوزم

حبیب الله چایچیان (حسان)