مکن در جسم و جان منزل، که این دون است و آن والا

(در مقام توحید)

مکن در جسم و جان منزل، که این دون است و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نِهْ! نه آنجا باش و نه اینجا

ادامه نوشته

جاودان خدمت کنند آن چشم سحرآمیز را

(زلف جان‌آویز)

جاودان خدمت کنند آن چشم سحرآمیز را
زنگیان سجده برند آن زلف جان‌آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من
زلف جان‌آویز را یا چشم رنگ‌آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بُدی
جان مانی سجده کردی صورت پرویز را

با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب
جای کی مانَد درین دل توبه و پرهیز را

جان ما می را و قالب خاک را و دل تو را
وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را

شربت وصل تو مانَد نوبهار تازه را
ضربت هجر تو مانَد ذوالفقار تیز را

گر شب وصلت نماید مر شب معراج را
نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را

اهل دعوی را مسلّم باد جنات النعیم
رطل می‌باید دمادم مست بی‌گه‌خیز را

آتش عشق (سنایی) تیز کن ای ساقیا
در دهیدش آب انگور نشاط‌انگیز را

"حکیم سنایی"

ساقیا مِی دِه که جز می، نشکند پرهیز را

(زهد رنگ آمیز)

ساقیا مِی دِه که جز می، نشکند پرهیز را
تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

مُلکت آل بنی آدم ندارد قیمتی
خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
توشه باید ساختن مر راه جان‌آویز را

هرچه اسباب‌است آتش درزن و خرّم نشین
بدره‌ی ناداشتی به روز رستاخیز را

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را
وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را

ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود
بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

"حکیم سنایی"

من کی‌‌ام کاندیشه‌ی تو هم‌نَفَس باشَد مَرا؟

(تمنای وصال)

من کی‌‌ام کاندیشه‌ی تو هم‌نَفَس باشَد مَرا؟
یا تمَنّایِ وِصالِ چون تو کس باشد مرا؟

گر بُوَد شایسته‌ی غم خوردنِ تو جانِ من،
این نصیبَ از دولتِ عشقِ تو بَس باشد مرا

گر نَه عشقت سایه‌ی من شد؟ چرا هرگه که من
رویْ بَرتابم ازو پویان ز پَس باشد مرا؟

هر نَفَسْ کآن را به یادِ روزگارِ تو زنم
جمله‌ی عالم طُفیلَ آنْ نَفَسْ باشد مرا

هر زمان ز امّیدِ وصلِ تو دلِ خود خوش کنم،
باز گویم: نَه چه جای این هوَسْ باشد مرا؟

چون خیالِ خاکِ پایت می‌نبیند چشمِ من،
بر وصالِ تو چگونه دسترس باشد مرا؟

"حکیم سنایی"

بیوگرافی و اشعار حکیم سنایی غزنوی

https://uploadkon.ir/uploads/d5ca03_25حکیم-سنایی-غزنوی.png

(بیوگرافی)

حکیم سنایی در سال 473 (قمری) در شهر غزنه (واقع در افغانستان کنونی) دیده به جهان گشود. نام او را عوفی مجدالدین آدم السنائی و حاجی خلیفه آدم نیز نوشته‌اند. محمد بن علی الرقا از معاصران او در دیباچه حدیقةالحقیقه نام او را «ابوالمجدودبن آدم السنائی» نوشته‌است. این حاکی از آن است که نام‌های دیگری که بر روی او نهاده‌اند غلط است.

در دیوان سنایی ابیاتی به چشم می‌خورد که در آن سنایی خود را «حسن» خوانده‌است. در این بیت سنایی می‌گوید:

حسن اندر حسن اندر حسنم
تو حسن خلق و حسن بنده حسن

به‌خاطر این بیت بعضی از محققان می‌گویند که نام او در اصل حسن بوده و وی بعدها نام «مجدود» را برای خود انتخاب کرده‌است. در ابتدا سنایی طبق عادت آن زمان به دربار سلاطین روی آورد و به دستگاه غزنویان راه یافت. او در ابتدا به مداحی می‌پرداخت تا این‌که یکباره شیدا شد و دست از جهان و جهانیان شست.

در مورد مذهب کلامی سنایی دو رویکرد وجود دارد، برخی معتقدند که سنایی اشعری است و برخی اعتقاد دارند که او شیعه است. کسانی که معتقدند سنایی اشعری است، دلایل خاصی دارند مثل این‌که سنایی آغاز دیوان و حدیقه را با مدح خلفا آغاز کرده، در بسیاری از اشعار حدیقه نظراتی دارد که به نظرات اشعری نزدیک است، یا مثلاً حادث بودن قرآن به عنوان کلام الهی را رد می‌کند، و معتقدند غزالی یکی از شخصیت‌های فوق‌العاده اثرگذار بر روی سنایی است و از آنجا که غزالی یک اشعری است، سنایی هم که در نظرات از او پیروی می‌کرده، اشعری است.

جامع‌ترین بحث را محمدتقی مدرس رضوی مشهورترین سنایی‌پژوه معاصر در ابتدای تصحیح خود از دیوان اشعار سنایی ارائه کرده است. مدرس رضوی آنجا با نگاهی به سیر اشعار و مرور مستندات تاریخی می‌گوید سنایی در ابتدای جوانی حنفی مذهب بوده اما بعداً شیعه جعفری می‌شود؛ چنانکه در پاسخ به نامه‌ی سلطان سنجر نیز سنایی خود را شیعه معرفی می‌کند و بارها در اشعار خویش بر تشیع دوازده امامی تاکید می‌کند.

شعر سنایی، توفنده و پرخاشگر است. مضامین قصاید او اغلب در نکوهش دنیاداری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و حاکمان ستمگر که هردو حامی و پشتیبان یکدیگرند، بی پروا ستیزیده‌ است و از بیان حقیقت ابایی نداشته‌ است. سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، با بیان دردهایی که دامنگیر زمانه شده‌است، نشان می‌دهد که شاعر اهل درد و دین است؛ آن هم در زمانه‌ای که سروران راستین شریعت در آن جایی ندارند و اهل فسق قدرت را به‌دست گرفته‌اند و بیدادگری به اوج رسیده‌است.

قدرت سنایی در به‌کارگیری الفاظ و تسلط او بر زبان شعر، به او امکان می‌دهد تا هم در غزل و هم در مثنوی و قصیده طرحی نو درافکند؛ تا پیش از سنایی موضوع قصیده مدح پادشاهان و توصیفات طبیعت بود که شاعران مشخص آن عنصری، فرخی سیستانی و منوچهری بودند. قالب غزل نیز محدود بود به هوا و هوس‌های دنیوی و شاعران بیشتر از وابستگان خاک بودند تا شیفتگان حق. مثنوی حماسی هم که توسط دقیقی بلخی آغاز شده‌بود جز چند قصه عاشقانه، اثر بزرگ دیگری نداشت و ظرفیت آن هنوز ناشناخته بود.

بسیاری از مفاهیم و مضامین اخلاقی و عرفانی، برای نخستین بار توسط سنایی به ادبیات کهن فارسی وارد شد.

این سخن تحفه‌ای‌ست ربانی
رمز اسرارهای روحانی

خاطر ناقصم چو کامل شد
به سخن‌های بکر حامل شد

هر نفس شاهدی دگر زاید
هریک از یک شگرف‌تر زاید

شاهدانی به چهره همچو هلال
در حجاب حروف زهره جمال

در مقامی که این سخن خوانند
عقل و جان سِحر مطلقش دانند

خاکیان جان نثار او سازند
قدسیان خرقه‌ها دراندازند

همین بذرهای اولیه‌ی سخنان روحانی و عرفانی است که سنایی پراکنده کرد و عطار و مولانا و سعدی و حافظ و جز آنان، در طول بیشتر از سه قرن، آن‌ها را به اوج پرمعنایی رسانیدند.

معانی و الفاظ نوظهور عرفانی در شعر و سخن سنایی در اشعار و اندیشه‌های دیگر استادان سخن فارسی همچون جلال‌الدین محمد بلخی(مولانا) تأثیر گذارده و در مواردی بازتاب مستقیم داشته‌اند. مولانای بلخی؛ عطار نیشابوری و سنایی غزنوی را به‌منزله‌ی روح و چشم خود می‌دانست:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما ازپی سنایی و عطار آمدیم


حکیم سنایی سرانجام در سال 545 هجری قمری برابر با ۱۱۵۰ میلادی وفات یافت و مقبره‌ی او در غزنین زیارتگاه عاشقان شعر و ادب است.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

(مناجات)

مَلکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری
احد بی‌زن و جفتی، ملک کامروایی

نه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
تو جلیل‌الجبروتی، تو نصیرالامرایی

تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن، بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی، نه بگردی، نه بکاهی، نه فزایی

همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی

احد لیس کمثله، صمد لیس له ضد
لمن‌الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان (سنایی) همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ، بودش روی رهایی

"حکیم سنایی غزنوی"