ای که پرسی تا به کی؟ دربندِ دربندیم ما

(در بندیم ما)

ای که پرسی تا به کی؟ دربندِ دربندیم ما
تا که آزادی بوَد دربندِ در بندیم ما

خوار و زار و بی‌کس و بی‌خانمان و دربه‌در
با وجود این‌همه غم، شاد و خرسندیم ما

جای ما در گوشه‌‌ی صحرا بوَد مانند کوه
گوشه‌گیر و سربلند و، سخت پیوندیم ما

در گلستان جهان چون غنچه‌های صبحدم
با درون پُر ز خون در حال لبخندیم ما

مادر ایران نشد از مَرد زاییدن عقیم
زآن زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ما

ارتقای ما مُیسّر می‌شود با سوختن
بر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ما

گر نمی‌آمد چنین روزی کجا دانند خلق
در میان همگنان بی مِثل و مانندیم ما

کِشتی ما را خدایا ناخدا از هم شکست
با وجود آن که کشتی را خداوندیم ما

در جهان کهنه مانَد نام ما و (فرخی)
چون ز ایجاد غزل طرح نو افکندیم ما

"فرخی یزدی"

ای وطن پرور ایرانی اسلام پرست!

(ایران ـ اسلام)

ای وطن پرور ایرانی اسلام پرست!
همتی زآنکه وطن رفت چو اسلام ز دست
بیرق ایران از خصم جفاجو شده پست
دل پیغمبر را ظلم ستمکاران خست

خلفا را همه دل غرقه به خون است ز کفر
حال حیدر نتوان گفت که چون است ز کفر


گاهِ آن است که زین ولوله و جوش و خروش
که به پا گشته ز هر خائن اسلام‌فروش
غیرت توده‌ی اسلام درآید در جوش
همگی متحد و متفق و دوش‌به‌دوش

حفظ قرآن را بر دفع اجانب تازند
یا موفق شده یا جان گرامی بازند


مسجد ار باید امروز کلیسا نشود
یا وطن فردا منزلگه ترسا نشود
سبحه زنار و حرم دیر به جبرا نشود
شور اسلامی بایست، ولی تا نشود

بود ایران ستم‌دیده چو اسلام غریب
وین دو معدوم ز جور و ستم اهل صلیب


حبذا روزی که‌اسلام طرفداری داشت
چون رسول مدنی، سید و سالاری داشت
صدق صدیقی و فاروق فداکاری داشت
عمرو زان مرحب‌کش حیدر کرّاری داشت

روی حق جلوه‌گر از حمزه‌ی نام‌آور بود
پشت اسلام، قوی از مدد جعفر بود


ای خوش آن روز که ایران بُد چون خلد برین
بود مستملکش از خطه‌ی چین تا خط چین
از کیومرثش بُد روز سیامک تأمین
تا چه طهمورث و هوشنگ و جمش یار و معین

نی چو اکنون به تزلزل زد و ضحاک عدو
کاوه آهنگر و آن فرّ فریدونی کو؟


داشت امروز گر اسلام نگهبانی چند
یا مسلمانی چون بوذر و سلمانی چند
یا که مانند زبیر اشجع شجعانی چند
کی شدی پامال از دست غرض‌رانی چند

غازیان اُحد و بَدر مگر در خوابند
که به دنیا ز پی نصرت ما نشتابند؟


نیست چون سلم اگر خائن و دشمن چون تور
ایرج ایران، زیشان از چه برآمد مقهور
اله اله چه شد آن غیرت کشواد غیور؟
قارنا ساما دیگر ز چه خفتند به گور

گاهِ آن است که بر مام وطن مهر کنید
درگه کینه کشی، کار منوچهر کنید


هرگز اسلام نبُد خوار چنین پیش ملل
سیفِ سیف‌الله اگر داشت کنون حسن عمل
شد کجا سعد معاذِ بن معاذِ بن جبل
کو «ضرار» آن یل نام‌آور بی شبه و بَدل

تا مصون دارد، از حمله‌ی کفر ایمان را
زاهل انجیل به‌جان حفظ کند قرآن را

"فرخی یزدی"

سرپرست ما که می‌نوشد سبک رطل گران را

(تن پروران)

سرپرست ما که می‌نوشد سبک رطل گران را
می کند پامال شهوت دسترنج دیگران را

پیکر عریان دهقان را در ایران یاد نارد
آنکه در پاریس بوسد روی سیمین پیکران را

شد سیه روز جهان ، از لکه‌ی سرمایه داری
باید از خون شست یکسر باختر تا خاوران را

انتقام کارگر ، ای کاش آتش برفروزد
تا بسوزد سربه‌سر این توده‌ی تن پروران را

غارت غارتگران گردید بیت المال ملت
باید از غیرت به غارت داد این غارتگران را

مادر ایران عقیم آمد برای مرد زادن
همچو زن‌ها پیروی کن صنعت رامشگران را

نوک کِلک (فرخی) در آمه‌ی خون شد شناور
تا که طوفانی نماید ، این محیط بیکران را

"فرخی یزدی"

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود

(یاران دو رنگ)

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود
گر مرا چنگی به دل می‌زد ، نوای چنگ بود

نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل
هر که را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود

گر ز آزادی بوَد آبادی روی زمین
پس چرا بی‌بهره از آن کشور هوشنگ بود

نوشدارو شد برای نامداران مرگ سرخ
بس‌که در این شهر ننگین زندگانی تنگ بود

بس که دلخون گشتم از نیرنگ یاران دورنگ
دوست دارم هر که را در دشمنی یکرنگ بود

بی‌سر و پایی که داد از دست او بر چرخ رفت
کی سزاوار نگین و درخور اورنگ بود

شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرس خوانده‌اند
قیل و قال و جنگشان هم از ره نیرنگ بود

برندارم دست و ، با سر می‌روم این راه را
تا نگویی (فرخی) را پای کوشش لنگ بود.

"فرخی یزدی"

جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد

(ایران)

جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد
الا خطر از تیر نگاه تو نریزد

آهسته بزن شانه بر آن زلف پریشان
تا جمع دل از طرف کلاه تو نریزد

کانون شدی ای سینه مگر کز شرر دل
جز اخگر غم ز آتش آه تو نریزد

تا در خم می از پی توبه نکنی غسل
ای شیخ گنهکار ، گناه تو نریزد

ای خاک مقدس! که بوَد نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به راه تو نریزد

"فرخی یزدی"

سخت با دل، دل سخت تو به جنگ است اینجا

(هنگام درنگ)

سخت با دل، دل سخت تو به جنگ است اینجا
تا که را دل شکند شیشه و سنگ است اینجا

در بهاران گل این باغ ز غم وا نشود
غنچه تا فصل خزان با دل تنگ است اینجا

نکنم شکوه ز مژگان تو اما چکنم
که دل آماجگه نوک خدنگ است اینجا

از می میکده‌ی دهر مشو مست غرور
که به ساغر عوض شهد، شرنگ است اینجا

بی‌خطر کس نبرد گوهر از این لجّه‌ی ژرف
کام دل در گروِ کام نهنگ است اینجا

من نه تنها به ره عشق ز پا افتادم
پای یک رانِ فلک خسته و لنگ است اینجا

تا به سر حد جنونم به شتاب آوردی
ای دل! آهسته که هنگام درنگ است اینجا

گلِ یکرنگ در این باغ نگردد سرسبز
خرمی قسمت گل‌های دورنگ است اینجا

از خطا بسکه در این خطه سیه‌رو پر شد
پیش بیگانه کم از کشور زنگ است اینجا

(فرخی) با همه شیرین سخنی از دهنت
دم نزد هیچ ز بس قافیه تنگ است اینجا

"فرخی یزدی"

به هنگام سیه‌روزی علم کن قد مردی را

(قدّ مردی)

به هنگام سیه‌روزی علم کن قد مردی را
ز خون سرخ‌فام خود بشوی این رنگ زردی را

نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود
در آن کشور که خلقش کرده عادت هرزه‌گردی را

ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی
از آن با جبر کردم اختیار اقدام فردی را

کنون تازم چنان بر این مبارزهای نالایق
که تا بیرون کنند از سر هوای هم‌نبردی را

شبی کز سوز دل شد برق آهم آسمان‌پیما
چو بخت خود سیه کردم، سپهر لاجوردی را

"فرخی یزدی"

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود

(بی‌خبری)

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
كارِ من سودازده ، دیوانه گری بود

پرواز به مرغان چمن خوش كه درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود

گر این همه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود

روزی‌كه ز عشق تو شدم بی‌خبر از خویش
دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود

بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون‌جگری بود

دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود

"فرخی یزدی"

آنچه را با کارگر ، سرمایه داری می‌کند

(روز جهانی کارگر گرامی باد)

(سرمایه داری)

آنچه را با کارگر ، سرمایه داری می‌کند

با کبوتر ، پنجه ی باز شکاری می‌کند

می‌برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه‌دار

بهر قتلش ، از چه دیگر پافشاری می‌کند؟

"فرخی یزدی"

هر مملكتی در اين جهان آباد است

(عدل و داد)

هر مملكتی در اين جهان آباد است

آبادی ‌اش از پرتو عدل و داد است

كمتر شود از حادثه ويران و خراب

هر مملكتی كه ـ بيشتر ـ آزاد است

"فرخی یزدی"